نويسنده: محمدرضا کائینی
38 سال پيش در چنين روزهايي پس از شعله كشيدن آتش جداييطلبي و دسيسهجويي ضد انقلاب از استان كردستان و مشخصاً شهر سنندج، مرحوم آيتالله سيدمحمود طالقاني با همراهي برخي از اعضاي شوراي انقلاب كه عبارت بودند از آيات: سيدمحمد بهشتي، اكبرهاشمي رفسنجاني و نيز ابوالحسن بني صدر به كردستان عزيمت كردند بلكه بتوانند به رويارويي حزب دموكرات با نظام نوپاي اسلامي پايان دهند. اين سفر براي اين چهرههايي كه از آنان نام رفت، موجد آشنايي واقعبينانهاي از ماهيت آتشافروزيها در كردستان گشت و عملاً مشخص شد كه منشأ بسياري از اين شورشها، نه بدنه مردم كردستان و خواستههاي آنان كه تحريكات دشمنان شناختهشده انقلاب اسلامي است.
اينك در آستانه اين رويداد تاريخي، دو روايت از وقايع اين سفر را از زبان دو شاهد عيني ميآوريم. روايت نخستين مربوط به مرحوم آيتالله سيدمحمود طالقاني است كه در واقع بزرگ و پيشكسوت اين هيئت به شمار ميرفت و پس از چند ماه در يكي از نمازهاي جمعه تهران بازگفت و روايت دوم از زبان علي اكبر بديعزادگان يكي از اعضاي دفتر آيتالله بيان شده كه در اين سفر همراه وي بود. اميد آنكه علاقهمندان و تاريخپژوهان انقلاب را مفيد و مقبول افتد.
روايت اول
آيتالله طالقاني:30 ميليون جمعيت ايران، تسليم يك مشت وابسته به ديگران نخواهند شد!
مرحوم آيت الله سيد محمود طالقاني به فاصله چندماه پس از سفر به كردستان و عيان گشتن دستهاي پيدا و پنهان دشمنان انقلاب در اين خطه، در خطبههاي نماز عيد فطر1358و با بيان قاطع و صريح خويش به بازگويي پارهاي از خاطرات خويش از سفر كردستان و افشاي پروژه جداييطلبي در اين خطه از كشور پرداخت. سخنان آيتالله در اين خطبه تاريخي از اسناد مهم در بازشناسي ماهيت جداييطلبي در كردستان پس از پيروزي انقلاب اسلامي است. او در بخشي از اين خطابه اظهار داشت: «اين گرفتاريهايي كه امروز در مركز، در شهرستانها و به خصوص در كردستان براي اين كشور پيش آمده، به دست كيست؟ آن ساواكي، آن دزد فراري كه با سركردهشان فرار كردند و آن صهيونيست، كه نميآيد خودش را معرفي بكند (كه) من چنينم، (بلكه) در چهره اين احزاب، اين گروهها، درميآيد و شعارهاي فريبنده ميدهد و چنين فتنههايي برميانگيزد.... همان وقتي كه در چهار يا پنج ماه قبل، مسئله سنندج پيش آمد و ما با دوستانمان رفتيم براي حل مسئله، (پرسيديم:) چه ميخواهيد؟ چه ميگوييد؟ بعد از تحقيقات معلوم شد، يك درگيري بين كميته شيعه و كميته اهل سنت ايجاد كردهاند، بعد يك نفري به تير مجهولي كشته شده و بعد هم يكي از همين آقايان سران، رفت تلويزيون و راديو را گرفت و دستور داد كه ژاندارمري را بگيريد... ژاندارمري را خلع سلاح كردند، رئيس ژاندارمري هم تسليم شد... و بعد شهرباني هم تسليم شد. بعد حمله كردند به طرف پايگاه نظامي، مركز نظامي. (مهاجمين گفته بودند) برويد آنجا را هم بگيريد، (اما) آنها از خودشان دفاع كردند. اگر آن روز مركز نظامي ارتش سنندج سقوط كرده بود، ميدانيد چه فاجعهاي ميشد؟ ما هم غافل! تا وارد شديم، عوامل و دور و بريهاي اينها داد و فرياد برداشتند كه ارتشيها جوانهاي ما را كشتهاند، زنهاي ما را كشتهاند. بمب و خمپاره بر سر ما ريختهاند، خب ما را ناراحت كردند كه چرا بايد ارتش اين كار را بكند؟ چه جنگي داشته با اين مردم؟ خدا رحمت كند مرحوم قرني را، با او تماس گرفتيم و او گفت كه ما دستوري ندادهايم براي حمله به مردم. اينها از بالا و پايين حمله ميكنند به پادگان؛ ما دفاع نكنيم؟ اسلحههايمان را بدهيم به اينها؟ سربازان خود را به كشتن بدهيم؟ ما باز هم باور نكرديم!... در جلسهاي كه رفتيم در ميدان عمومي، چند عدد از اين چيزهايي كه شبيه كله قند است جلوي ما گذاشتند كه با اينها ما را كشتهاند. در بيمارستانها رفتيم، (ديديم) عجب وضعي پيش آمده بود. بالاخره رفتيم پادگان براي اينكه اعتراض كنيم چرا بر سر مردم خمپاره ريختهايد؟ - ببينيد دسيسه را، تبليغات را - بعد هم متوجه شديم يك عده جوانهاي سرباز متدين و متعهد ايستادگي كردهاند در برابر حمله آنها و از سويي ديگر هم دو سه نفر سرهنگي كه خودشان بومي آنجا بودند، گفتند آقا، (برعكس، اينها هستند كه) به ما حمله ميكنند. وضع پادگان (از نظر مكاني) در يك سطح پاييني واقع شده است كه از بالا و پايين شب و روز به ما حمله ميكنند؛ (آن وقت) ما (از خودمان) دفاع نكنيم؟ من گفتم: خب، (درست است كه) حمله ميكنند، (ولي شما) چرا با خمپاره به اينها حمله كردهايد؟ گفتند: (ايـنكه) خمپاره نيست، اينها مشعلههايي – منظور گلوله منور است - است كه ما به هوا پرت ميكنيم تا اطراف را خوب ببينيم. بعد، درِ (يك) جعبه را باز كردند، مشعلهها را به هوا پرت كردند و گفتند (اينها) بعد از آنكه سوختش تمام شد، اگر جايي سقوط كند، آسيبي نميرساند. همينها را برداشته بودند اين فريبكارها، جلوي ما آورده بودند كه با اين خمپارهها ما را كشتهاند؛ (يعني) از هر فرصتي (براي فريب دادن ما) استفاده كردند، آن وقت براي من پيام ميفرستند علما و سران آنجا؛ كه به ما مثل مغولها حمله ميكنند؛ كه اين ارتش شما آمده و ما را ميكوبد!
(آيا) ارتش ابتدائاً وارد شد؟ فتنه را كي ايجاد كرد؟ از كجا شروع شد؟ هيچ بررسي شده؟ اينها آيا به قول و عهدشان قانع هستند؟ اگر واقعاً مسائلشان اين باشد، بسيار آسان و قابل حل است، ولي مسئله اين نيست، اينها صدايشان از خودشان نيست. اينهايي بودند كه رفتند در اروپا و خارج، زير لاك خودشان پنهان شدند، اين مردم مسلمان خون دادند، حالا ساكتها، به صدا درآمدهاند. تسليم شدهها انقلابي شدهاند! وابستهها دوباره آمدهاند روي كار. اينها (قبلاً) كجا بودند؟ چه ميكردند؟... تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون عُلُوّاً في الارض و لا فساداً...؛ سراي آخرت است كه براي كساني قرار ميدهيم كه در زمين خواستار برتريجويي و فساد نيستند. آيا ارتش ما عُلُو كرده؟ آيا رهبرهاي ما علو كردهاند در زمين؟ اينها كه همهاش طرفدار مستضعفين، طرفدار بيچارهها، طرفدار محرومين هستند، كي علو كرده، كي فساد در زمين ميكند؟ و بايد بدانند برادرها و خواهرهاي كرد! حساب شما از آنها جداست و اين ننگي كه دارند به پيشاني كردستان ميزنند و اين همه مجاهدههايي (را) كه كردها كردند دارند از بين ميبرند، (البته) اينها يك عده محدودي هستند، بايد حساب مردم كردستان، برادران و خواهران مسلمان و متعهد و ايراني را (جدا دانست) از يك مشت كساني كه معلوم نيست يا هست (كه) از كجاها كمك به اينها ميرسد، متهم ميكنند از كشور بزرگ شمالي ما به آنها كمك ميكنند... از يك كشور اسلامي به اينها كمك ميكنند، از اسرائيل ميرسد، از طرف دزدهاي فراري و عوامل رژيم سابق هر روز به اينها پول و اسلحه داده ميشود، پس ميخواهند در مقابل اين دسيسهها مردم ساكت بنشينند؟! ارتش دخالت نكند؟ پس چه بكند؟ پس ارتش براي چه روزي است؟ و اين درگيري عاقبتي براي كردستان ندارد؛ جز خرابي، جز كشتار، جز ويراني، جز از بين رفتن آبروي برادرها و خواهرهاي كرد ما، هيچ محصولي ندارد. 30 ميليون جمعيت ايران و مسلمانها، تسليم يك مشت خودخواه و وابسته به ديگران نخواهند شد. خودشان بايد در ابتدا حساب اينها را برسند؛ نميرسند...؟ ارتش دخالت نميكند؟ نميتواند؟ ضعف پيش ميآيد؟ همه ملت (به ميدان) ميآيند. ما هم راه ميافتيم، امام خميني هم راه ميافتد. ما اين انقلاب را مفت به دست نياورديم كه بازيچه يك مشت بازيگر بينالمللي باشيم. 60 هزار (نفر) از بهترين جوانهاي ما كشته شدند... خيال ميكنند به اين مفتي است؟ خب تو برو كنار، بعد بلوچستان و خوزستان را فرض كن بعد دولت مركزي بماند (با) تهران، كوير لوت و يزد و كرمان، عاقبت كار همين است ديگر، اين خيانت بزرگ... (اما) اگر مطلبي، پيشنهادي انساني و معقول سراغ دارند (بيايند) پيشنهاد بدهند؛ منهاي آنهايي كه دستشان به خون مردم آلوده شد و الا هر روز مبهم يك جا تحريك كردن را؛ اين ملت تحمل نميكند. قرآن هم تحمل نميكند. قرآن ميگويد: «قاتلوهم حتي لاتكون فتنه» هر جا فتنه شد بايد بكوبيد. فتنه را قرآن و دين ما تحمل نميكند. اگر مسئلهاي و مطلبي معقول و برحق است؛ كه اسلام هيچ حقي را ضايع نميگذارد. هيچ مرام و مسلكي به اندازه اسلام به مردم حق نداده، خب، بيايند ابراز كنند؛ اين آتشافروزي براي چيست؟ تحريكات براي چيست؟ و بالاخره به دست شما ملت بايد اين آتشها خاموش بشود و فتنهها از ميان برود.» (1)
روايت دوم
اكبر بديعزادگان: دموكراتها «منور»را «خمپاره» معرفي كردند!
سيدعلي اكبر بديعزادگان برادر سيد علي اصغر بديعزادگان از مؤسسان سازمان مجاهدين خلق، از مستمعان ديرين سخنان آيتالله سيدمحمود طالقاني در مسجد هدايت تهران بوده است. او در دوران اوجگيري انقلاب اسلامي و پس از آن، به لحاظ پيشينهاي كه با آيتالله داشت، در دفتر وي مشغول به كار شد و در بسياري از وقايع و رويدادهاي مرتبط به او، حضوري نمايان داشت. سفر به كردستان، از جمله وقايعي است كه بديعزادگان طالقاني را همراهي كرد و طي آن، بسياري تعاملات مربوط به آن را مشاهده نمود. او سه دهه بعد و طي مصاحبهاي، برخي خاطرات خويش از اين سفر خود را بدين شرح بيان كرد:
«من در يك سفر مهم با آقا بودم و آن هم سفر كردستان بود. اين سفر فوقالعاده سازنده بود. اگر كسي غير از آقاي طالقاني بود، امكان نداشت آن وضعيت بغرنج جمع شود. آقاي طالقاني با تدبير، با اطلاع و صبر و حوصله مسئله را باز كردند. كار كوچكي نبود. اولين پايه شوراها را به صورت رسمي گذاشتند، كاري كه در آنجا انجام شد، خيلي مهم بود. من نميدانستم چند گروه هستند كه به كردستان ميآيند. بعد مشخص شد كه يك گروه دولت موقت بود كه آمده بودند، يك گروه مركب از برخي از اعضاي شوراي انقلاب بود، به يك معنا، يك گروه هم خود آقاي طالقاني بودند. قرآن خطاب ميكند كه ابراهيم يك امت است. آقاي طالقاني واقعاً در آنجا خودشان به تنهايي يك امت بودند. در ميان سه مجموعهاي كه به آنجا آمدند، واقعاً غير از آقاي طالقاني كسي نميتوانست آن مشكل را حل كند.
از مذاكرات و مسائلي كه در آن سفر پيش آمد، خاطرات جالبي دارم. خاطرم هست در جريان مذاكرات، آقاي طالقاني به عزالدين حسيني تشري زدند. البته مشكل فقط او نبود. مشكل مفتيزاده بود كه بيشتر از حسيني قدرت داشت. گروههاي چپ و غير چپ هم متعدد بودند. اول با هواپيما و بعد، از كرمانشاه تا سنندج را با هليكوپتر رفتيم. هرجا ميرفتيم، دقيقاً مسلسل زير گلويمان بود! وضعيت فوقالعاده شكننده و سختي بود. كافي بود فقط يك نفر تيراندازي كند، همه از بين ميرفتيم! آقاي طالقاني همه اينها را يكي يكي و آرامآرام حل كردند. مثلاً گفتند: به ما خمپاره زدهاند! ايشان مستقيماً رفتند داخل پادگان كه ببينند چرا خمپاره زدهاند. جايي را هم كه خمپاره افتاده بود، رفتند و نگاه كردند. من ارتشي نبودم، ولي در آن لحظه گفتم: آقا! تخريب خمپاره كه اين طور نيست. احتمالاً يك چيز سنگيني افتاده پايين! بعد معلوم شد پادگان براي حفظ خودش و براي اينكه به آن حمله نكنند، منور ميفرستاده بالا و بعد كه افتاده پايين، سنگين بوده و زمين را سوراخ كرده است و آنها ميگفتند خمپاره و بمب زدهاند! آقاي طالقاني خطاب به كردها گفتند اينها دارند از شما دفاع ميكنند. يك عدهاي رفته و ديوار اسلحهخانه ژاندارمري را سوراخ كرده و اسلحهها را برده بودند و حالا ميخواستند با پادگان ارتش هم همين كار را بكنند. ايشان با صبر و استقامت زيادي صحبت كردند. امثال حسيني هم كه ميآمدند، يكي دو بار به آنها نهيب زدند و اينها كوتاه آمدند. ايشان آقاي يونسي را به عنوان استاندار آوردند و معرفي كردند. از كردها و با حزب توده بد بود و ميگفت: اينها واقعاً به مملكت خيانت كردند! از جمله كساني هم بود كه طرف اعتماد كردها بود و آقا هم به او اعتماد كرد و بعداً خيلي كار كرد. جالب بود كه اين بنده خدا روزها ميداد خيابانها را لولهكشي ميكردند، اما شبها ميرفتند لولهها را منفجر ميكردند. اين افراد از ميان خودشان بودند.
به هر حال در چنين وضعي بود كه آقاي طالقاني اينها را جمع و با آنها صحبت كردند، آقاي بهشتي، آقاي هاشمي رفسنجاني، آقاي صدر حاج سيد جوادي وزير كشور وقت هم حضور داشتند. آقاي بنيصدر هم بود. اينها از طرف دولت مستقيماً آمده بودند و خيالشان راحت بود كه آقاي طالقاني هر كاري انجام بدهند، روي اصول است. نهايتاً موضوع را جمع كردند و به تفاهم رسيدند و قرار و موافقتنامهاي را تنظيم و همه، از جمله آقاي صدر زير آن را امضا كردند تا مفاد آن را به مورد اجرا بگذارند، الحمدلله از اين نظر كار انجام شد. بعد هم آقاي طالقاني در مسجدي سخنراني كردند. آقاي مفتيزاده زندگي سادهاي داشت و مردم آنجا دوستش داشتند. البته ما از نزديك از ايشان شناختي نداشتيم. در آن ماجرا بود كه از نزديك جريانات را ديديم. پرونده ساواك شيخ عزالدين را كپي گرفته بودند و آوردند آنجا و همه خوانديم و ديديم مثلاً فلان جا بچهاش مريض بوده و اين فلان حرف را زده، ساواك اين را چسبيده و علم كرده كه از آن سوءاستفاده كند. البته او هم موقعيت داشت و ميخواست نفر اول كردستان باشد.
يك روز صبح، همراهان، زود كلهپاچه خريده و آورده بودند. همه دور همديگر بوديم. در اين عكسها مشخص است كه آقاي طالقاني و آقاي بهشتي و آقاي رفسنجاني نشستهاند و دارند صبحانه ميخورند. درعكس يك مجسمه واژگون هم پشت سرمان هست. مجسمه شاه واژگون شده بود و من خوردن صبحانه را رها كرده و رفته بودم مجسمه را تماشا كنم كه اين عكس را گرفتند. ميداني در سنندج بود. خاطره جالبي را تعريف كنم. به سنندج كه رفتيم هوا فوقالعاده سرد بود و جايي هم نبود. هر كدام از بزرگان شهر ميگفتند برويم خانه ما. هر جا هم ميرفتيم، گروه ديگر ناراحت ميشد. فكر كنيد آقاي طالقاني چه كار كردند؟ وقتي ميگويم كسي با تدبير كار ميكند، اينطور است. ايشان بدون اينكه كسي متوجه شود پرسيدند: مسجد كجاست؟ دانشكده كجاست؟ تا گفتند دانشكده وجود دارد، گفتند: شب ميرويم دانشكده! گفتند: آقا! سرد است، امكانات ندارد. آقا گفتند: مهم نيست! و ما رفتيم آنجا كه واقعاً امكانات هم نداشت و بعد از آن، بخاري و اين چيزها را آوردند. ايشان خانه كسي نرفتند تا كسي فكر نكند كه آقاي طالقاني دارد طرف گروه خاصي را ميگيرد. از آن سفر عكسي هست كه ايشان در هليكوپتر در كنار آقاي هاشمي هستند و دارند پيام ميدهند. پيام دادن ايشان را يادم هست، ولي جملاتشان كاملاً يادم نيست. همه حرفهايشان در جهت آرام كردن مردم، سازندگي و اخوت و برادري و تحمل كردن يكديگر بود.» (2)
پي نوشتها:
1- ر. ك به: خطبه نماز عيد فطر آيت الله طالقاني درمردادماه 1358 دردانشگاه تهران
2- ر. ك به:كتاب ماه تاريخي- فرهنگي يادآور، ويژنامه آيت الله سيد محمود طالقاني، گفتوشنود باعلي اكبر بديع زادگان.