کد خبر: 840826
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۹ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۷:۰۶
در نكوداشت «مالكوم ايكس»، او كه عدالت را خروشيد
صبحگاه سه‌شنبه سوم اسفندماه، حاضران در سالن اجلاس سران كشورهاي اسلامي - كه....
محمدرضا کائینی
صبحگاه سه‌شنبه سوم اسفندماه، حاضران در سالن اجلاس سران كشورهاي اسلامي - كه محمل برگزاري ششمين كنگره حمايت از انتفاضه فلسطين شده بود - شاهد رويدادي شگرف بودند. رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي (دام ظله) در نكوداشت ياد و خاطره مالكوم ايكس مسلمان سياه‌پوست امريكايي، از حضار خواستند تا براي شادي روح او، فاتحه‌اي را قرائت كنند. بي‌ترديد اين اقدام را نمي‌توان يك طلب مغفرت ساده و متعارف قلمداد كرد، چه اينكه چهره‌هايي ديگر از مجاهدان و شهيدان جهان اسلام نيز بودند كه مي‌توانستند مشمول چنين توجهي قرار گيرند. توجه به «مالكوم» در واقع ارجاع مخاطبان به مظالمي است كه به دست مدعي‌العموم حقوق بشر در دنياي امروز صورت پذيرفته است. اين امر وظيفه دستگاه‌هاي فرهنگي نظام اسلامي را دوچندان مي‌سازد، چه اينكه انگشت اشاره مقتداي انقلاب، شناسايي يكي از نمادهاي عدالت‌خواهي و ظلم‌ستيزي در دوران حاضر را نشانه رفته است.
   
  «مالكوم» كه بود؟
مالكوم ايكس مبارز مسلمان سياه‌پوست امريكايي در سال 1925 در شهر اوهاما در ايالت نبراسكا در خانواده‌اي فقير ديده به جهان گشود. پدرش «ريورند ارل ليتل» كشيشي سياه‌پوست و قوي هيكل و از يك چشم نابينا بود كه اعتقاد داشت سياهان بايد به موطن اصلي خود آفريقا برگردند و براي نيل به اهدافش «انجمن عمومي پيشرفت سياهان» را بنيانگذاري كرد. مادر مالكوم همسر دوم ارل و دورگه بود. او زن تحصيلكرده‌اي بود و عقايد خاصي داشت. او بعدها به ادونتيست‌ها پيوست كه از دستورات غذايي تورات پيروي و از گوشت خوك، خرگوش و حيواناتي كه نشخوار نمي‌كردند يا سمشان شكاف نداشت، پرهيز مي‌كردند.

  رخ‌نمايي چهره سياه زندگي!

پس از تولد مالكوم، خانواده براي اينكه وضعيت بهتري پيدا كند، به ميلواكي مهاجرت كرد، اما پس از چندي ناچار شد به لانسينگ مركز ميشيگان برود. پدر مالكوم در آنجا در كليسا به كار پرداخت و مشغول ترويج انديشه خود مبني بر بازگشت سياهان به آفريقا شد، اما خود و خانواده‌اش همواره در معرض حمله، آزار و اذيت فرقه نژادپرست كوكلس كلان‌ها بودند.
خواهر مالكوم، ايوون تازه به دنيا آمده بود كه كوكلس كلان‌ها در يك حمله شبانه، خانه آنها را به آتش كشيدند؛ كابوسي كه تا آخر عمر از ذهن مالكوم پاك نشد. او خود آن شب تلخ را اينگونه روايت كرده است:
«كابوسي كه هرگز از ذهنم نمي‌ميرد. شبي از شب‌هاي سال 1929 بود. كوچك‌ترين خواهرم ايوون تازه به دنيا آمده بود. ما همه خواب بوديم. از خاطرم نمي‌رود كه ناگهان چيزي مرا به بالا پرتاب كرد، چشم كه باز كردم، خودم را در دنيايي از آتش و دود ديدم. صداي تپانچه‌ها با فرياد آدم‌ها در هم آميخته بود. هرج و مرج عجيبي بود، شعله‌هاي آتش همه جا زبانه مي‌كشيد. سفيد‌ها به خانه ما حمله كرده بودند. پدرم دشنام‌گويان با تپانچه خود آنها را هدف قرار مي‌داد. براي فرار از آن جهنم يكديگر را روي زمين مي‌انداختيم و از روي هم مي‌گذشتيم. مادرم در حالي كه نوزادش را در آغوش داشت، با آنكه شعله‌ها همه جا زبانه مي‌كشيد و جرقه‌هاي آتش به هر سو پراكنده مي‌شد، از ميان شعله‌ها گذشت تا قبل از فرو ريختن سقف فرزندش را نجات دهد. فراموش نمي‌كنم ما تمام آن شب را عريان و بي‌پناه، زير طاق آسمان، گريان و وحشت زده سر كرديم. مأموران آتش‌نشاني و پليس هم آمدند، اما ايستادند كه تماشا كنند خانه تا كف مي‌سوزد و تلي از خاكستر مي‌شود!»
 خانواده ليتل به‌ناچار به قسمت شرقي لانسينگ نقل مكان كردند. مالكوم و برادرانش جزو معدود سياه‌پوستاني بودند كه به مدرسه مي‌رفتند و در آنجا مورد انواع و اقسام آزارها و توهين‌ها قرار مي‌گرفتند. در سال 1931، پدر خانواده پس از مشاجره با مادر خانه را ترك كرد و هرگز بازنگشت! پس از چندي، افرادي به او حمله كردند و پس از قتل، جمجمه‌اش را زير چرخ‌هاي اتومبيل له كردند تا شناسايي نشود! از آن پس لوييز مادر مالكوم، ناچار شد با كار در خانه سفيدپوستان و انجام كارهاي طاقت‌فرسا و سنگين، خانواده را اداره كند، اما مردم همين كه مي‌فهميدند او بيوه «ارل ليتل» است از دادن كار به او خودداري مي‌كردند. رفتار مددكاران سازمان رفاه اجتماعي با آنها هم فوق‌العاده توهين‌آميز بود. مالكوم در خاطراتش مي‌نويسد: «آنها با ما مثل برده‌ها رفتار مي‌كردند و دائماً مورد استنطاق قرار مي‌دادند و از همه بدتر اينكه سعي مي‌كردند ما را در مقابل مادرمان قرار بدهند.»
 
مالكوم در دوران «طغيان»!

مالكوم و برادرانش براي كمك به مادر به شكار و فروش خرگوش مي‌پرداختند. مالكوم كه روح بيقراري داشت و از اين همه ظلم و ستمي كه صرفاً به دليل رنگ پوستشان بر او و خانواده‌اش تحميل مي‌شد، عاصي شده بود، سرانجام طغيان كرد و دست به دزدي‌هاي كوچك زد! مددكاران سازمان رفاه اجتماعي لوييز را مقصر دانستند و او را زير فشار قرار دادند. سرانجام هم او را به دليل اينكه گوشت خوكي را كه يكي از همسايه‌ها برايشان آورده بود، قبول نكرد، ديوانه معرفي كردند!
لوييز در سال 1936، با مردي آشنا شد كه بارقه اميدي را در دل او زنده كرد، اما براي آن مرد قبول مسئوليت خانواده 9 نفره ليتل دشوار بود و به همين دليل حاضر نشد با لوييز ازدواج كند و اين امر سقوط روحي او را تشديد كرد! سازمان رفاه اجتماعي كه بهانه خوبي به دست آورده بود، به جاي كمك به بهبود مادر، خانواده مالكوم و خواهر و برادرهايش را به خانواده ديگري سپرد و لوييز را به بيمارستان رواني ايالت كالامازو منتقل كرد!مالكوم در اين باره به ياد مي‌آورد:
«دقيقاً به خاطر ندارم آنها چه زماني و چگونه تصميم گرفتند مادرم را ديوانه معرفي كنند، اما به خاطر دارم وقتي مادرم در حضور آنها، مقدار زيادي گوشت خوك و شايد هم يك خوك درسته را كه دهقاني به ما صدقه داده بود رد كرد، آنها در حضور ما، مادرم را ديوانه خطاب كردند و توضيحات مادرم در مورد عدم استفاده از گوشت خوك و ادونتيست بودنش هم افاقه نكرد»
 لوييز 26 سال در آن بيمارستان بود تا سرانجام فرزندانش او را بيرون آوردند. مالكوم در پي تحمل اين مصائب، به اين نتيجه رسيد سياه‌پوستان بايد خودشان فكري به حال خود كنند و از سيستم رفاهي، اجتماعي و سياسي امريكا جز ظلم و ستم چيزي نصيب آنها نخواهد شد.
 
 مالكوم دركانون اصلاح وتربيت

مالكوم به دليل سوء‌رفتار از مدرسه اخراج شد و او را به كانون اصلاح و تربيت فرستادند كه توسط خانم سورلين اداره مي‌شد. خانم سورلين و شوهرش معتقد بودند مالكوم هوش سرشاري دارد و از او حمايت مي‌كردند، اما اين حمايت‌ها همراه با توهين به سياه‌پوستان بود و در نتيجه حتي همدردي‌ها و حمايت‌هاي آنان هم نتوانست زخم‌هاي كهنه روح مالكوم را التيام ببخشد. مالكوم با حمايت خانم سورلين، به دبيرستان رفت و در ضمن به كار در رستوران مشغول شد. 14 ساله بود كه براي ديدار با خواهربزرگش «الا» كه در بوستون زندگي مي‌كرد، به آنجا رفت. او كه از زندگي در محيط كوچك روستا قدم به شهر بزرگ بوستون گذاشته بود، شيفته دنياي پر زرق و برق آن شد و هنگامي كه به روستاي خود بازگشت، همچنان در فكر بوستون بود تا روزي كه آقاي استروسكي معلم انگليسي كلاس با او صحبت كرد و از او پرسيد: آيا تا به حال براي زندگي خود هدفي انتخاب كرده است؟ مالكوم تا آن روز اين سؤال را از خود نپرسيده بود. بي‌آنكه فكر كند، گفت: «مي‌خواهم حقوق بخوانم!» معلم كه از اين پاسخ مالكوم سخت شگفت‌زده شده بود، يادآوري كرد: «تا آن روز هيچ سياه‌پوستي قاضي يا پزشك نشده است و مالكوم بايد با واقعيت‌هاي زندگي‌اش روبه‌رو شود. او بهتر است نجار خوبي شود و مهم اين است كه مردم انسان را دوست داشته باشند و شغل مهم نيست.» اين تحليل، مالكوم را بيش از پيش عاصي كرد، به‌طوري كه خانم سورلين او را از مدرسه اخراج كرد! مالكوم نزد خواهرش در بوستون رفت و درس و مدرسه را رها كرد و سرانجام هم هنگام فروش يك ساعت دزدي دستگير و به 10 سال زندان محكوم شد.
 
مالكوم در «زندان ِتحول‌ساز»


زندان براي مالكوم نقطه تحول بزرگ زندگي‌اش بود. او در زندان، به مطالعات ديني پرداخت و با كمك هم‌بندِ مسلمانش با اسلام آشنا شد. هفت سال از دوران محكوميت مالكوم گذشت و او آزاد شد و بلافاصله به عضويت گروه «ملت مسلمان» در‌آمد. در آنجا با علاقه و پشتكار زياد به مطالعات خود ادامه داد تا جايي كه سخنگوي اين گروه شد.
مالكوم ايكس پس از ازدواج و تشكيل زندگي مشترك، بارها به كشورهاي آسيايي و آفريقايي سفر كرد و سپس از گروه «ملت مسلمان» جدا شد و خود گروهي با عنوان «جماعت اهل سنت» را پايه‌ريزي كرد و به جذب عضو براي گروه «امت اسلام» به رهبري محمد عاليجاه پرداخت و تلاش‌هاي او سبب شد اعضاي «امت اسلام» از 400 نفر در سال 1950 در سال 1960 به بيش از 30 هزار تن برسد!
 
 مبارزه در جبهه خودي!


به‌تدريج نشانه‌هاي اختلاف ميان مالكوم و محمد عاليجاه آشكار مي‌شدند. هنگامي كه جان اف. كندي در سال 1963 ترور شد، مالكوم ايكس آن را «تقاص» ارزيابي كرد و با واكنش تند محمد عاليجاه روبه‌رو شد و به مالكوم دستور داد براي 90 روز، روزه سكوت بگيرد و حرفي نزند، اما مالكوم به‌جاي اين كار، به افشاگري در‌باره روابط نامشروع او با دختران جوان پرداخت! پس از كشته شدن پسر محمد عاليجاه و زناني كه از سوي او مورد سوء‌استفاده قرار گرفته بودند، خود محمد عاليجاه ناچار شد واقعيت را قبول كند! از آن پس محمد عاليجاه و طرفداران او، كينه مالكوم را به دل گرفتند و «امت اسلام» در شماره 10 آوريل سال 1964، تصويري از سر قطع شده مالكوم ايكس را چاپ كرد كه مثل توپ به زمين مي‌خورد و بلند مي‌شود و حرف‌هاي نامربوطي از دهانش بيرون مي‌آيد! محمد عاليجاه چند روز قبل از چاپ اين عكس، به لوئيس فراخان، رهبر بعدي «امت اسلام» گفته بود: سر رياكاران و متظاهراني چون مالكوم ايكس، بايد از تنشان جدا شود! چهره‌هاي سرشناس «امت اسلام» اين عبارت را بارها تكرار و آن را به تهديدي جدي براي جان مالكوم تبديل كردند. همه كساني كه اين وقايع را دنبال مي‌كردند، كاملاً متوجه بودند اين جريان عاقبت شومي خواهد داشت و محمد عاليجاه دست از كينه‌ورزي بر نخواهد داشت. در فاصله چاپ اين تصوير تا ترور مالكوم ايكس، بارها زندگي او و خانواده‌اش تهديد شد، از جمله در 14 فوريه سال 1965، در منزل مالكوم بمبي منفجر شد كه خوشبختانه به همسر و چهار دخترش آسيبي نرساند، اما يك هفته بعد در 21 فوريه سال 1965 هنگامي كه مالكوم در يكي از سالن‌هاي اجتماعات مانهاتان نيويورك مشغول سخنراني بود، سه مرد مسلح به او حمله كردند و به ضرب 15 گلوله او را از پاي در‌آوردند و وی در سن 39 سالگي كشته شد. هر سه ضارب، بلافاصله دستگير شدند. ضارب اصلي او «توماس هيگن» بود كه بعدها، نام مجاهد حليم را براي خود انتخاب كرد و پس از سپري شدن 45 سال، از زندان آزاد شد. او بارها از اينكه به مالكوم ايكس تيراندازي كرد، اظهار پشيماني كرده است.
  و اينك تجديد خاطره «مالكوم»پس از نيم قرن
رهبر معظم انقلاب در آغاز سخنراني در گردهمايي انتفاضه فلسطين در تهران با يادآوري سالگرد شهادت مالكوم ايكس از اين چهره انقلابي و مجاهد تجليل كردند و بار ديگر تلويحاً به مسئولان فرهنگي ما هشدار دادند چقدر از شناختن و شناساندن چهره‌هاي انقلابي مسلمان غافل هستند.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
احمدی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۵۰ - ۱۳۹۵/۱۲/۱۰
0
0
متاسفانه این بیوگرافی بسیار ناقص ست.در ترور مالکم اف بی آی دخالت داشت و هیج ذکری از آن به میان نیامده. ضمنا در اواخر عمر ش بعلت ارتبات امت اسلام با FBI و رفتار های مشکوک امت از اسلام هم خارج شد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر