يك: آيا اگر فرهنگسازي در اين كشور صورتي از مبهمگويي و فرار از مسئوليتهاي اجتماعي و به تعبير راحتتر لقلقه لسان نبود، بسياري از معضلات زيستمحيطي كه امروز گريبان گشور را گرفته است پيش ميآمد؟ وقتي از فرهنگ و فرهنگسازي سخن ميگوييم تصور عدهاي درباره فرهنگ، كنج خلوت كتابخانههاست، رديف و قفسه كتابهايي كه در انزواي خود كنار هم قرار گرفتهاند. تصور عدهاي از فرهنگ، پژوهشكدههايي است با آدمهاي اتوكشيده كه در آنجا فقط حرفهايي فاخر و فلسفي مطرح ميشود، تصور بسياري از فرهنگ كاملاً انتزاعي و شيك است اما واقعيت چيز ديگري است.
دو: ترديد نكنيد جاريترين لايههاي فرهنگ در روابط اجتماعي ما حاكم است. وقتي كسي روي در خانهاش مينويسد «خداوند لعنت كند پدر و مادر كسي كه در اين مكان آشغال بريزد» با كسي كه مينويسد «خداوند رحمت كند پدر و مادر كسي كه در اين مكان آشغال نريزد» دو لايه از فرهنگ و بينش اجتماعي را نشان ميدهد، با اينكه درخواستها يكسان است. هر دو فرد از طرف مقابل ميخواهند كه آشغالشان را جلوي ساختمان يا مجتمع آنها نگذارند. همچنان كه شما ميبينيد در همين شهر انواع تابلوهاي پارك ممنوع ديده ميشود از تهديدهاي بسيار خشن تا ادبيات مودبانه و خواهشمحور كه اگرچه در همه اين تابلوها درخواستها يكي است اما سطح ادبيات و نوع بينشي كه پشت سر اين تابلوهاست، كاملاً با همديگر متفاوت است به گونهاي كه گاه شما بيشتر از اينكه تابلوي پارك ممنوع را ببيني، خشنونت عريان و عجيبي كه در آن وجود دارد بيشتر به چشمت ميآيد.
سه: اين مثال نمونهاي عيني از سرريز و ارتباط فرهنگ و جامعه با همديگر است. اگر مثلاً شما در جامعه به آدمها ياد داده باشيد كه ايرادي ندارد در مواقعي هشدار بدهيد اما اين هشدار ميتواند با يك زبان ملايم و آرام و مودبانه باشد در آن صورت آدمها هشدار خواهند داد اما اين هشدار از دايره ادب و نزاكت دور نخواهد شد و آثار اجتماعي خود را هم خواهد داشت. اگر از همان كودكي به آدمها ياد داده شود كه آنها در برابر موجودات ديگر مسئول هستند و به آنها گفته شود كه موجودات در سه سطح جمادات، نباتات و حيوانات قرار دارند و ما در برابر همه اين موجودات مسئول هستيم و نبايد به آنها صدمهاي بزنيم و اين بينش به خورد سلولها و ژنهاي آدمها ميرفت در آن صورت اين كودكان وقتي بزرگ ميشوند و مثلاً در هيئت برنامهريزان و مديران و قانونگذاران كشور ظاهر ميشوند يا در اشكال مختلف عهدهدار وظايف اجتماعي ميشوند واقعاً به محيطزيست باور خواهند داشت و نقشهاي خود را به گونهاي تعريف خواهند كرد كه يا اساساً به محيطزيست آسيبي نرسد يا اگر آسيبي متوجه محيطزيست باشد اين آسيب به حداقل برسد.
چهار: در روزهاي اخير خبرهاي بسياري تلخ و گزندهاي در رابطه با منابع طبيعي در رسانهها ميشنويم. اگر در دو دهه گذشته كارشناسان محيطزيست، بحران زيستمحيطي را در كشور يك بحران جدي تلقي ميكردند اما كسي جدي نميگرفت، حالا اين بحران خودش را در بسياري از مناطق كشور نشان ميدهد از خوزستان تا سيستان و بلوچستان، از ريزگردهايي كه نفس كشيدن ساده را از خوزستان گرفتهاند - گاه غلظت ريزگردها در اين شهر تا 60 برابر حد مجاز است - تا خشك شدن تالابها و درياچهها و از بين رفتن جنگلها به گونهاي كه گفته ميشود تا 30 سال آينده جنگلي در كشور وجود نخواهد داشت.
پنج: اما چرا امروز وضعيت كشور در منابع طبيعي به اين درجه از هشدار و بحران رسيده است؟ اگر از منظر رفتارهاي فرهنگي به اين موضوع نگاه شود ميبينيم ما آنچه كه امروز در اين عرصه درو كردهايم، ماحصل و نتيجه آن چيزي است كه در اين دههها كاشتهايم. اينكه امروز در خوزستان چيزي در جريان است كه به تعبير رهبري، قلبها را خراش ميدهد به يك باره روي نداده است. با اين همه تأسفآور است كه وقتي اين گونه بحرانها در كشور مطرح ميشود يا آن گونه كه شايسته است مورد توجه قرار نميگيرد يا اگر اعتنايي هم صورت بگيرد با زاويه ديد و عينك فضاي سياستزده كشور به آن پرداخته ميشود اينكه مسئله در حد يك موضوع جناحي و سياسي براي از ميدان بيرون بردن رقيب استفاده شود.
شش: اگر ميخواهيم مردم خوزستان نفس بكشند و زايندهرود به يك رود يك هفتهاي تبديل نشود، اگر ميخواهيم درياچه اروميه به يك نمكزار وسيع تبديل نشود و چيزي از آن جنگلهاي هيركاني در شمال كشور باقي بماند، پيش از آن كه دنبال اجراي پروژهها و تخصيص اعتبارات بگرديم، پيش از آن كه كانون ريزگردها را در بيابانهاي داخلي يا خارجي جستوجو كنيم، فكري به حال فرهنگ سياستزدهمان بكنيم، فرهنگي كه در آن مچگيري از رقيب سياسي و فرافكني و لجبازيهاي جناحي حرف اول و آخر را ميزند، اينجاست كه نه تنها ريزگردها بلكه بسياري از آسيبهاي اجتماعي ما شكل ميگيرد.