اثر چهرهنگاري شهيد مرتضي آويني به نام «انحصار ورثه» چهرهاي ناقص و مبهمي از آويني را به نمايش ميگذارد، هنر در چهرهسازي باعث ميشود يک فرد به وسيله تصويري که به نمايش درآمده است، هدف را شناسايي کند. چنين تصويري به اندازه کافي جزئيات يا شرايط و حال و هواي شخصيت را باز مينماياند. بهطوري که اگر مدل ناشناس هم باشد، بهطور مؤثري، هويتش انتقال مييابد. شبيهسازي، معمولاً محصول جامعهاي با جهانبيني خالق است که برگرفته از خود يا عموم صورت ميگيرد.
اما در مستند «انحصار ورثه» مشکل از جايي شروع ميشود که کارگردان از بالا به پايين روايت ميکند، يعني او ابتدا سعي ميکند بگويد آويني قديس نيست، مسئلهاي که سالهاست دست به گريبان افرادي شده است که سوژه خود را شهيد اهل قلم انتخاب ميکنند، اما حقيقتاً چه کسي گفته آويني امامزاده است. از چه زماني چنين برچسبي به او چسبيده است. آويني قديس نيست، اما آقاي کارگردان آويني چند شخصيتي هم نيست، آويني روشنفکر هم نيست، آويني انقلابي است. در حالي که علي شعباني با پازلهايي که در اثر ميچيند و با تدوين هوشمندانه خود توانسته است آويني را يک شخصيت مجهولالهويه که حتي او با خودش هم تکليفش مشخص نبود به نمايش بگذارد، اما اين مشکل اصلي مستند نيست، مستند «انحصار ورثه» با وجود تکنيک قابل قبول و ريتم خوب که مخاطب را تا آخر با خود همراه ميکند، اما از نيمه راه، کارگردان جايگاه دوربين خودش را تغيير ميدهد و خلاف حقيقت حرکت ميکند.
علي شعباني فراموش کرده است که بزرگترين دشمن آويني روشنفکران غربي و آمريکا هستند، اما او بازي را تغيير ميدهد و به گونهاي صحنهآرايي ميکند تا بزرگترين دشمن آويني را با نمايي کلوزآپ خودي نشان دهد و تا آنجايي پيش ميرود که حتي تنها علت معروف شدن شهيد را حضور مقام معظم رهبري در تشييع جنازه وی ميداند، اما اين خلاف حقيقت است، حقيقتي که آويني خود نيز از مشهور شدن و قديس بودن فرار ميکند و به همين دليل نامي در هيچکدام از مستندهاي روايت فتح ديده نميشود.
در هر حال بايد گفت اين سخن آويني شايد نمايي زيبا از اثر انحصار ورثه را بازگو کند:
زمانه عجيبي است! برخي مردمان امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را... ميداني چرا؟ امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسير ميکنند، اما امام حاضر را بايد فرمان برند!