متهم پس از بازجويي در گفتوگو با خبرنگار ما درباره حادثه توضيح داد.
25 سال.
نه. مجردم.
بله. من و پسرخالهام يک سال قبل از استان چهارمحال و بختياري براي کار به تهران آمديم.
نه. ما خيلي با هم دوست بوديم و آنقدر صميمي بوديم که حتي دو نفري از شهرستان براي کار به تهران آمديم.
به صورت اتفاقي پيش آمد.
با هم درگير شديم، اما قصد قتل نداشتم.
ساعت 10 صبح بود و هر دوي ما داخل اتاقي با هم در حال گچکاري بوديم که پسرخالهام با من شوخي کرد. ما هميشه با هم شوخي ميکرديم، اما آن روز شوخي ما به مشاجره تبديل شد به طوريکه او به من فحاشي کرد و بعد هم به من سيلي زد که با هم درگير شديم. کارگران ميانجيگري کردند و درگيري ما پايان يافت. من خيلي عصباني بودم به همين دليل به حمام رفتم و دوش گرفتم تا عصبانيتم کمتر شود. پس از حمام در حال ناهار خوردن بودم که دوباره اردشير با من مشاجره لفظي کرد و اينبار قلياني را که داخل اتاق بود به طرف من پرتاب کرد. دوباره با هم درگير شديم و اينبار صاحبکارمان ما را از هم جدا کرد و به اردشير گفت چند روزي به شهرستان برود. من در حال جمع کردن وسايل ناهار بودم. همان لحظه براي سومين بار اردشير به سراغ من آمد و با مشت و لگد به جان من افتاد. من هم چاقوي آشپزخانه را که روي زمين افتاده بود، برداشتم و ضربهاي به طرف او پرتاب کردم که کشته شد.
او گفت که فعلاً کار نيمهتمامي دارد و بعد از اينکه کارش را تمام کرد به شهرستان ميرود. صاحبکارم به او گفت چه کار نيمهتمامي که در جواب گفت حميد بهتر ميداند چه کاري دارم. من منظور او را فهميده بودم و او قصد داشت مرا به قتل برساند.
احساس کردم. ما چندين سال است با هم هستيم.
[متهم سکوت ميکند.]
واقعيتش ترسيده بودم و اصلاً فکر نميکردم که او فوت کند. فکر کردم او زخمي شده و دوباره مرا کتک ميزند.
پيش يکي از دوستانم در ساختمان نيمهکارهاي در حوالي پاسداران که قبلاً آنجا کار ميکردم.
[گريه ميکند و بعد از مدتي ميگويد] پشيمان هستم. کاش به تهران نميآمدم.