شايد امروز داير كردن ايستگاه صلواتي در عمق خاك عراق آن هم زماني كه صدام و حزب بعث در اوج قدرت بودند، امر محالي به نظر برسد اما همين تصور سخت، روزگاري نه چندان دور به همت رزمندگان قرارگاه رمضان در مناطق كردنشين شمال عراق عملي شده بود. در واقع داير كردن ايستگاههاي صلواتي، زندگي چندين ماهه در كوهستانهاي شمال عراق، انجام عمليات در عمق 200 كيلومتري خاك دشمن و بسياري از موارد شگفتانگيز ديگر از جمله شاهكارهاي رزمندگان رمضان بود كه معلوم نيست چرا در تاريخ دفاع مقدس كمتر به آن پرداخته ميشود. در حالي كه روزهاي مردادماه شاهد بيشترين عمليات برونمرزي قرارگاه رمضان در پهنه دفاع مقدس بود، به گفتوگو با سردار رضا افروز از اعضاي كادر فرماندهي اين قرارگاه پرداختيم تا هرچه بيشتر با عملكرد يكي از عجيبترين و شگفتانگيزترين قرارگاههاي دفاع مقدس آشنا شويد.
فكر تأسيس قرارگاه رمضان از كجا رقم خورد؟بعد از عملياتهاي والفجر مقدماتي و 1 جبهههاي جنوب به نوعي قفل شدند و براي انجام عمليات بزرگ بعدي كه همان خيبر بود، زمان نسبتاً زيادي فاصله داشتيم. لذا براي اينكه جبههها از دور تك نيفتند و همچنان تحرك در ميان رزمندهها و جبههها حفظ شود، فرماندهان به اين نتيجه رسيدند كه بايد يكسري عملياتهاي ايذايي و محدود خصوصاً در جبهه مياني و شمالغرب انجام شود. اين كار مزايايي داشت كه كمك به توسعه امنيت داخلي كردستان از جمله آنها بود. ديگر اينكه با انجام عمليات در غرب و شمالغرب، تمركز دشمن در مناطق استراتژيكي مثل بصره و العماره كم ميشد و به ناچار عراقيها بايد بخشي از نيروهايشان را به جبهههاي تازه گشايش شده منتقل ميكردند. بنابراين قرارگاه رمضان در تهران به فرماندهي مرتضي رضايي تشكيل شد و كمي بعد قرارگاه مقدم رزمي آن در مريوان به فرماندهي سردار محمدرضا نقدي شكل گرفت.
چه مأموريتهايي براي اين قرارگاه تعريف شده بود و وجه تسميه آن به رمضان چه بود؟رمضان دو مأموريت عمده داشت. يكي ساماندهي مردمي در كردستان عراق يا هر نقطهاي كه بشود از پتانسيل مردم و معارضان عراقي استفاده كرد. دوم به كارگيري و عملياتي كردن يگانهاي نامنظم مردمي عليه رژيم بعث و تبديل آنها به يگان رزم نامنظم. قرارگاه رمضان در ماه رمضان سال 62 تشكيل شد و شايد يكي از علتهاي نامگذارياش به رمضان همين موضوع بود. اين قرارگاه به محض تشكيلش، به سرعت با احزاب معارض عراقي ارتباط برقرار كرد و حتي با هماهنگي معارضان، اقدام به تشكيل احزاب متعددي كرد و از گروهها و احزابي كه با آنها ارتباط داشتيم ميتوانم به حزب دموكرات كردستان عراق، اتحاديه ميهني كردستان كه مشرف به ارتفاعات سليمانيه عراق بودند، حزب سوسياليست كردستان عراق، حزبالله كرد و حزب اتحاد اسلامي (اخوانيهاي كرد) اشاره كنم. اينها كه گفتم در جبهه شمالي بودند. در پيرانشهر هم تشكيلات لشكر اسلامي توسط ابواسامه كه به او مهندس عباس شُبك هم ميگفتند تشكيل و اداره شد. عباس شُبك از بچههاي دورگه كرد و عرب و شيعه و سني بود. حزب علامي اسلامي هم در حلبچه يا دشت زور تشكيل شد كه بعدها به حزب بزرگي تحت عنوان حركت اسلامي تبديل شد. يادم است يك گروه ديگر هم در ارتفاعات شاخ شميران تشكيل شده بود كه مربوط به كردهاي فيلي (شيعه) ميشد. در جبهههاي جنوب هم سه يا چهار حزب شيعه به وجود آمدند. البته برخي از آنها مثل حزب الدعوه از قبل وجود داشتند و قرارگاه رمضان ارتباطش را با آن افزايش داد. از احزاب جنوب هم ميتوانم به حزبالله در العماره، مجلس اعلاي انقلاب اسلامي كه شهيد محمدباقر حكيم در رأسش بود و همين حزب الدعوه اشاره كنم كه نيروهايش تنها در جنوب نبودند و در جبهههاي غرب و شمالغرب هم تردد داشتند. حزب منظمه الاسلامي هم در مناطق شيعه نشين فعاليت ميكرد.
رمضان يك قرارگاه مركزي بود يا اينكه خودش هم زيرمجموعههايي داشت؟ از ابتداي كار تشكيل قرارگاه بگوييد. زمان فرماندهي آقاي نقدي، رمضان سه، چهار قرارگاه فرعي داشت. قرارگاه نصر در نقده، فجر در جنوب، يك قرارگاه در باختران و خود قرارگاه مقدم رزمي رمضان كه در مريوان قرار داشت. كمي بعد سردار ذوالقدر فرمانده قرارگاه رمضان شد كه در زمان ايشان قرارگاههاي فرعي به پنج تا افزايش يافتند. كار ما آن اوايل فقط جذب و ساماندهي و آموزش نيروها بود و بعد از حدود پنج ماه وارد فاز عملياتي شديم. عمليات قادر اولين تكي بود كه در آن شركت كرديم و بخش غيرمنظم آن بر عهده قرارگاه رمضان بود. در نتيجه اقدامات ما، نيروهاي عراق از جنوب به غرب و شمالغرب آمدند و فرماندهان به هدف اوليهشان كه تجزيه نيروهاي دشمن بود، دست پيدا كردند. وقتي عراقيها به جبهههاي تازه تشكيل شده شمالغرب آمدند، اهداف نظامي براي ما كه نيروي جنگهاي نامنظم بوديم ايجاد شد.
سمت شما در قرارگاه رمضان چه بود؟ من فرمانده قرارگاه نصر بودم كه مقرش در شهر نقده بود.
قاعدتاً براي اينكه با مردم عراق ارتباط بگيريد يا عمليات برونمرزي انجام دهيد ناچار بوديد به عمق خاك دشمن نفوذ كنيد، اين كار بايد خيلي سخت صورت گرفته باشد؟همينطور هم بود. در بهمن سال 62 قرار شد بنده به همراه سردار نقدي و چند نفر ديگر از همرزمان براي اولين بار به عمق خاك عراق برويم و خودمان را تا مرزهاي سوريه برسانيم. ما بايد از منطقه اشنويه وارد خاك عراق ميشديم. يادم است برف سنگيني باريده بود و يكي، دو روز پشت مرز مانديم و نتوانستيم كاري انجام دهيم. عاقبت توسط يك بالگرد تا دره لولان عراق رفتيم. اين دره پر از عناصر ضد انقلاب مثل چريكهاي فدايي، كومله، دموكرات و... بود كه وقتي هليكوپتر ما ميخواست روي زمين بنشيند، قصد داشتند با يك قبضه كاليبر50 به طرف ما تيراندازي كنند كه مسلسلشان يخ زده بود و موفق نشدند. بعد به دليل اينكه برف زيادي باريده بود، خلبان مجبور شد با فاصله روي زمين بايستد و از همانجا پايين پريديم. بعد برنامهريزي كرديم چطور چند ده كيلومتر تا ارتفاعات جبل متين برويم. ابتدا به منطقه حيات رفتيم، بعد به بارزان و موصل، بعد هم به جبل متين رسيديم. در واقع سه تا استان عراق را طي كرديم تا به آنجا رسيديم. مأموريت ما شناسايي زمين، اهداف و مراكز حساس دشمن و برقراري ارتباط با سران عشاير بود. بلنديهاي جبل متين مشرف به پل ابراهيم خليل و جاده ترانزيتي شمال عراق به تركيه بود. اين جاده نزديك مرز سوريه، تركيه و عراق قرار داشت و نقش حياتي در اقتصاد عراق بازي ميكرد. پيادهروي ما حدوداً دو ماه و نيم طول كشيد تا دوباره به ايران بازگشتيم.
چطور دشمن از وجود شما مطلع نشد؟ خب ما با احزاب معارض ارتباط داشتيم و از طرفي هرجا ميرفتيم قبل از هركاري لباسهاي محلي آنجا را تهيه ميكرديم و ميپوشيديم. حاكميت بعثيها در شمال و خصوصاً مناطق كردنشين ضعيف بود. بنابراين ميشد در پوششهاي مردمي مخفيانه در شمال عراق تردد كرد. البته خطرات بسياري هم داشت و از طرفي برخي از احزاب مثل حزب شيوعي (از گروههاي چپ و كمونيست) قصد داشتند ما را از بين ببرند. يا حزب دموكرات عراق نميخواست ما با مردم عادي ارتباط بگيريم. اما ما كار خودمان را ميكرديم و علاوه بر ارتباطگيري با مردم، در آن سفر طولاني شناساييهاي خوبي انجام داديم. بعدها برخي از قرارگاههاي امن و ايستگاههاي صلواتيمان را در همان ارتفاعات جبل متين و جاهاي ديگر مثل بارزان و پندرود در شمال موصل، حيات در شمال استان اربيل و. . . راهاندازي كرديم. البته عين همين كار شناسايي و ارتباطگيريهاي مردمي را ساير رزمندگان قرارگاه رمضان در مناطق ديگر مثل سليمانيه، شاخ شميران، حلبچه، سيد صادق، العماره و. . . انجام ميدادند و قرارگاه رمضان كل مرزها را پوشش ميداد.
ارتباطگيري با معارضان عراقي همان كاري بود كه بعثيها اوايل جنگ در مناطقي مثل كردستان و خوزستان ما انجام داده بودند؟بله، با فعاليت قرارگاه رمضان و تقويت گروههاي معارض عراقي، كار به جايي رسيد كه كردستان عراق براي نظاميان بعثي كاملاً ناامن شد. آنها تنها روزها به منطقه تسلط داشتند و شبها هر كدام از واحدهاي عراقي تنها به فكر حفظ پايگاه خودش بودند. در خيلي از مواقع نيروهاي معارض عراقي يا رزمندگان خود قرارگاه رمضان به دژبانيها و مقرهاي دشمن حمله ميكردند و تلفات و خسارت زيادي به آنها وارد ميشد.
يكي از عملياتهاي شگفتانگيزي كه توسط قرارگاه رمضان انجام گرفت، ظفر5 است كه طي آن رزمندگان 200 كيلومتر به خاك عراق نفوذ كردند. از اين عمليات بگوييد. ظفر5 در منطقه سرسنگ صورت گرفت. عرض كردم كه با وجود شناساييهاي خوبي كه در شمال عراق صورت گرفته بود، ما رفته رفته توانستيم پايگاههاي امني را در مناطق مختلف ايجاد كنيم. اين پايگاهها جاي پايي بودند كه رزمندگان ميتوانستند با رفتن به آنها، در كمترين زمان خودشان را به منطقه عملياتي برسانند. مثلاً وقتي رزمندههاي حاضر در عمليات ظفر5 ميخواستند به 200 كيلومتري خاك عراق نفوذ كنند، ابتدا در پايگاههاي امن موجود در جبل متين رفتند و سپس در زمان مناسب، 30 يا 40 كيلومتر رفتند و به منطقه عملياتي ظفر5 رسيدند. بعد از عمليات هم ابتدا به پايگاههاي امن پناه آوردند و بعد به مرور تا مرز خودمان پيادهروي كردند.
خود شما هم در ظفر5 حضور داشتيد، روند عمليات چطور بود؟بله، حدوداً يك ماه رفت و برگشتمان طول كشيد. به دليل رعايت اصول امنيتي هر روز نهايتاً 10كيلومتر پيادهروي ميكرديم. گاهي شبها ميرفتيم و روزها استراحت ميكرديم و گاهي روزها ميرفتيم و شبها استراحت ميكرديم. بستگي به ميزان حاكميت ارتش بعث در مناطق داشت. قرار بود با استقرار در ارتفاعات جبل متين، به جاده ترانزيتي شمال عراق حمله كنيم و آن را براي چند ساعت در تصرف خودمان دربياوريم. هدف ما ناامن كردن اين جاده و انجام عمليات رواني براي دشمن بود. اين جاده از حدود ساعت 12 شب آغاز عمليات تا 7 يا 8 صبح كاملاً بسته شد. كلي كاميون حمل سوخت و اقلام را زديم و بعد كه از جاده رفتيم، تا مدتها اين جاده ناامن بود و يكي از شاهرگهاي اقتصادي و ترانزيتي عراق قطع شده بود. در ظفر5 حدود يكهزار رزمنده از سه گردان حضور داشتند؛ يكي گردان شهادت، ديگري گرداني از لشكر پاسداران و يك گردان از تيپ 66هوابرد سپاه و عشاير كرد محلي.
گويا قرارگاه رمضان براي رزمندههايش ايستگاه صلواتي هم ميساخت؟اين ايستگاههاي صلواتي همان پايگاههاي امني بودند كه براي رزمندهها و همينطور مردم محروم منطقه در ارتفاعات ساخته ميشدند و خدمات ارائه ميدادند. گاهي مردم بومي از بمباران يا قهر بعثيها فرار ميكردند و براي تجديد قوا به ايستگاههاي صلواتي ما پناه ميآوردند. ايستگاههاي صلواتي توسط رزمندگاني ايجاد ميشدند كه دائماً در شمال عراق حضور داشتند. آنها در دهكدهها همراه بوميها زندگي ميكردند و خيلي از مواقع گوجه، خيار، صيفيجات و ميوههاي ديگر ميكاشتند و هر وقت عملياتي مثل ظفر5 انجام ميشد، رزمندههاي شركتكننده را مهمان ايستگاههاي صلواتي خودشان ميكردند. ما سعي ميكرديم در ايستگاههاي صلواتي از هر لحاظ خودكفا باشيم و نهايتاً اقلامي مثل برنج را از روستاييهاي عراقي خريداري ميكرديم. حتي آنجا پزشكيار داشتيم. دليلش اين بود كه نميخواستيم براي مردم بومي ايجاد مشكل كنيم و فشاري به آنها وارد شود. جا دارد يادي كنيم از شهيد رسول حيدري يكي از رزمندههايي كه دائماً داخل خاك عراق حضور داشت. شهيد حيدري، فرمانده پايگاه امن ما در جبل متين بود. حيدري و رزمندگاني مثل او خيلي وقتها سه ماه داخل عراق ميماندند و بعد تعويض ميشدند. اينها اغلب در غربت بودند و كمتر به خانه برميگشتند. زحماتي كه آنها كشيدند باعث ميشد عملياتيهاي شگفتانگيز ايذايي و عمقي امكانپذير شوند.