کد خبر: 799994
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۷:۲۳
باز هم سندروم كپي ضعيف از فرهادي
اصغر فرهادي با فیلم جدايي نادر از سيمين موجي را به راه انداخت كه بخشی از سينماي ايران را درگير خودش كرد.
مازيار وكيلي
اصغر فرهادي با فیلم جدايي نادر از سيمين موجي را به راه انداخت كه بخشی از سينماي ايران را درگير خودش كرد. بسياري از كارگردانان جوان كه با كلي اُميد و آرزو وارد حرفه سينما شده بودند، براي موفقيت هرچه بيشتر شروع به كپي برداري از الگوي اصغر فرهادي در فيلم‌سازي و فيلمنامه‌نويسي كردند. الگوبرداري‌هاي ناشيانه‌اي كه به علت تقليدي بودن از حد متوسط فراتر نمي‌رفت. «ملبورن»، «شكاف»، «سعادت‌آباد» و... متأثر از چنين فضايي ساخته شدند. «آااادت نمي‌كنيم» متأثر و دنباله‌رو چنين فضايي است.
اگر در اواخر دهه 40 موفقيت «قيصر» باعث شد سينماي ايران پر شود از فيلم‌هايي با شخصيت‌هاي جاهل و كلاه مخملي در اواخر دهه80 و در پي موفقيت جدايي سينماي ايران پر شده از شخصيت‌هايي ناراضي از طبقه متوسط كه در زندگي زناشويي خود به بن‌بست رسيده‌اند يا در طول فيلم اختلافات زناشويي‌شان آشكار مي‌شود. در فيلم‌هاي فرهادي هميشه يك نقطه اوج بحراني وجود دارد كه فيلم به قبل و بعد از آن تقسيم مي‌شود. در درباره‌الي... غرق شدن الي و در جدايي زمين خوردن راضيه نقاط اوج فيلم هستند.
 فيلم‌هايي كه به تقليد از سبك فرهادي ساخته مي‌شوند اصلي‌ترين مشكلشان يك چيز است و آن مشكل اين است كه دقت و جزئي‌نگري فرهادي را در نوشتن ندارند.  عادت نمي‌كنيم كه در ظاهر تلفيقي از سه فيلم چهارشنبه‌سوري، درباره الي... و جدايي است، مشكلش نداشتن ايده‌هاي درست براي خلق معما است و وقتي معماي درگير‌كننده‌اي وجود نداشته باشد خودبه‌خود تعليقي هم وجود نخواهد داشت.
زمان زيادي از فيلم صرف اين مي‌شود كه چه كسي ديده فرنوش سوار ماشين احمدرضا شده يا اصلاً فرنوش سوار ماشين احمدرضا شده يا نه. آيا اين مسئله انقدر مهم است كه مدت زماني چنين طولاني صرف پرداختن به آن شود؟
از طرف ديگر شخصيت‌هاي فيلم به هيچ‌وجه رفتارهاي منطقي از خود بروز نمي‌دهند. علت آن ‌همه دعوا و مرافعه مهتاب با مهرنوش هيچ‌گاه معلوم نمي‌شود، در حالي كه به جاي حضور مداوم مهتاب نزد مهرنوش اين مسئله از ده‌ها راه عاقلانه ديگر هم مي‌توانست حل شود. يا منصور كه تا يك سوم پاياني ارتباط چنداني با ماجرا ندارد به يكباره به بهانه‌اي واهي سراغ پدر فرنوش مي‌رود تا مشكل را حل كند. يا سيما كه به جز واكنش‌هاي سرد و ابلهانه به ماجرا كار ديگري انجام نمي‌دهد. اگر قرار است ترگل عامل كش‌مكش‌هاي بعدي فيلم باشد چرا ناگهان در اواسط فيلم كنار گذاشته مي‌شود و فيلم‌ساز از او به عنوان يك شخصيت بالقوه استفاده نمي‌كند؟
تمام اين موارد را اضافه كنيد به شخصيت‌هاي زائد و فرعي خانم وكيل و مادرزن احمدرضا كه نه تأثيري در حل معماهاي فيلم دارند و نه روند قصه را پيش مي‌برند. اين سردرگمي‌هايي كه شخصيت‌پردازي فيلم به آن دچار شده است باعث شده پايان فيلم به جاي آن‌كه كوبنده از كار دربيايد سركاري جلوه كند. فيلم بعد از نقطه اوج اولش كه مرگ فرنوش است چيزي ندارد جز مشتي دعوا و داد و بيداد و شك و ترديد.
علت خالي بودن دست فيلم‌ساز هم نداشتن جزئيات كافي براي غني‌تر كردن قصه است. در عادت نمي‌كنيم پس از مرگ فرنوش فيلم عملاً دچار يك ايستايي و ركود مي‌شود و شخصيت‌ها به جاي پيش بردن ماجرا مدام دور خودشان مي‌چرخند و حرف‌هايي بارها شنيده شده را تكرار مي‌كنند.
به خاطر نبود زمينه كافي و عدم جزئيات هم هست كه پايان فيلم سركاري جلوه مي‌كند. چون در كوتاه‌ترين زمان ممكن و به دم‌دست‌ترين شكل ممكن داستان جمع مي‌شود. عادت نمي‌كنيم در ميان اين اشتباهات فاحش دچار ركود وحشتناكي در بخش‌هاي مياني فيلم مي‌شود. بخش‌هايي كه به جاي آن‌كه پرده دوم را به خوبي براي تماشاگر ترسيم كند و داستان را با اتكا به جزئيات توسعه دهد در يك دايره بسته گرفتار مي‌شود و مدام به دور خودش مي‌چرخد.
البته فيلم اجرا و بازي‌هاي قابل قبولي دارد و ابراهيميان تسلط نسبي‌اش را در استفاده از فضاهاي بسته و گرفتن بازي‌هاي متفاوت از بازيگران نشان داده اما اين موارد براي خوب شدن يك فيلم كافي نيست. ابراهيميان بايد پيش از هر چيز بداند كه يك فيلم خوب ابتدا بايد فيلمنامه خوبي داشته باشد. در حالي كه عادت نمي‌كنيم ضعف‌هايي اساسي در فيلمنامه دارد و صرفاً سايه‌اي از آثار درخشان اصغر فرهادي است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار