اگر بخواهيم دست روي نقطه ضعف خيلي از فيلمها و سريالها بگذاريم بيچون و چرا بايد پاي فيلمنامهها را پيش بكشيم. حالا يك زماني اشكال در خود قصه است و نبودش و گاهي هم در قصهپردازي است ولي مگر ميشود براي فيلمنامه، ايده نداشت و آسمان ريسمان بافت و به خورد بيننده داد؟
از سينما كه بگذريم و به سريالها نگاهي بيندازيم، جداي از مجموعههاي الف ويژه كه هر دهه شايد يكي با كلي دردسر روي آنتن بنشيند، بقيه نيز مشكل حادي در تنوع داستان ندارند. حداقل در اين يكي چندساله اخير چندان به مشكلي جدي برنخوردهاند. مخاطب تلويزيون بهطور ميانگين هم كه باشد استقبالش را نشان داده. بحث پردازش و پرداخت كه به تكنيك و قلم نويسنده برميگردد، چيز ديگري است! تلويزيون وجود انواع سريالهاي به اصطلاح عشقي و آبكي ماهواره را در عرضش ميبيند ولي كمي انصاف اگر داشته باشيم، ميبينيم كه آثار نمايشي ما به ويژه در ايام مناسبتي مشتري دارند. چه بسا سريالهاي ايراني برخي ضعيفند و همه يكدست در ساخت و داستانگويي نيستند اما اكثريت، مخاطبگريز هم نيستند.
شايد يك كلاس درس نگارش
از فيلمنامه گفتيم و تخصصي به اسم نوشتن كه در مورد آثار نمايشي تلويزيون بيشتر به درامپردازي ختم ميشود. برخي اين سالها پايشان را در تلويزيون بيشتر سفت كردهاند و كارشان جذاب يا نسبتاً جذاب است اگر به ورطه تكرار و به رخكشيدن نيافتند.
«پشتبام تهران» ساخته بهرنگ توفيقي مثال خوبي است براي اين ماجرا؛ سريال عامپسند شبانه شبكه يك كه سعيد نعمتالله آن را نوشته و مثل كارهاي ديگر او براي كارگردان، لقمه آماده است. روي قصه و متنش مشخص است كه كار شده و بيخاصيت نيست. البته زيادي دوست دارد خودنمايي كند و كلاس درس ديالوگ بگذارد! اشاره كرديم به داستان عامپسند مثل دوئلهاي چندنفرهاي كه درونش قهرمان و ضدقهرمان ميسازد. چيزي كه اكثر نوشتههاي سعيد نعمتالله دارد. بالاخره اين نوع نوشتن استعداد ميخواهد كه قصهاي بنويسي كه كشش و گره داشته باشد و خب ضرب شستي نيز نشان ميدهد به بقيه كه حرف اول و آخر را در يك كار فيلمنامه ميزند. كافي است به گپ بازيگران درون مجموعه گوش كني تا بفهمي قلم، قلم نعمتالله است انگار دوست دارد امضايش را پاي كار به رخ بكشد. نياز به تيتراژ هم ندارد تا دنبال اسم نويسنده بگردي.
كارگرداني به شرط فرار از فرمزدگي
«پشت بام تهران» تكيهاش را گذاشته روي يك متن ديالوگمحور يعني با سريالي پرلوكيشن روبهروييم كه بازي ضربدري با ديالوگهاست؛ يكي من يكي تو! نه اينكه روايتگري يادش برود ولي در اولويت دوم قرار ميگيرد. بالاخره همانطور كه بيننده ممكن است از تحرك و ابتكار بيش از حد در ميزانسن و حركت دوربين به هم بريزد، وقتي همه چيز را صرفا رينگ كلمات و دعواي كلمات نيز ببيند، كم كم خسته ميشود. در كارهاي قبلي سعيد نعمتالله دوز ديالوگنويسي به اين شدت نبود. اميدوارم در اين بين و در نيمه دوم مجموعه، قصه از دستش نرود. اين نوع نوشتن صدالبته هنر ميخواهد و هنر يكي مثل نعمتالله ولي در اين كار انگار غلظتش دارد سر ميكشد.
اين به كنار، نوع كاتبندي روي ديگر مجموعه بهرنگ توفيقي است كه قبلا نمونهاش را در «آمين» و «انقلاب زيبا» تجربه كرده. او ميتواند سريالساز قابلي باشد اگر زيادي درگير فرم نشود. اينجا درگيرش نشده اما رگههايي را نشان داده كه با منم منمهاي نويسنده اگر تركيب شود، عايدياش جالب نميشود.
رجزخواني به سبك آدمهاي اتوكشيده
آدم خوبه يا آدم بدهاي «پشت بام تهران» سياه و سفيد نيستند بلكه برحسب موقعيت پيش ميروند. در هر فضايي يك رنگ ميگيرند چون قصهاش طلب ميكند. در واقع خانواده را نقطه پرگار گذاشته و آدمها را وفادار به اين كانون، دورش چيده. نقطه خانواده است و حلقه دور آن همين كاراكترها. هركدام هم سازي ميزنند و شخصيتي دارند اما سرجاي خود سازشان اتفاقا كوك است. روي فاز بيخيالي نيستند و الكي در سريال نميچرخند. هر يك گوشهاي را گرفته و هر از گاهي راوي ماجرا ميشوند. شخصيتها مثل «غياث، آهي و ولي» و اينها تركيبي از حركات مثبت و منفي هستند. سريال فضاي خيلي رئالي ندارد ولي ميشود با آن كنار آمد. غير رئال دليل بر فانتزي بودن يا دروغ بودن نيست، از اين بابت كه شخصيتها برخلاف قيافهشان، ولي كوچه بازاري نيستند و نميشود خودت را بهجايش جا زد!
آدمهايش انگار در گفتار اتوكشيدهاند بدون يك تپق. بيشتر رجزخواني ميكنند بدون اينكه كم بياورند جز اينكه بار داستاني روي سرشان خراب شود و از بد روايتگري نويسنده، به طرف خير و شر هل داده شوند. خب اين هم ايراد است. نكته آخر در مورد بازيگران و بازيها؛ اينكه به نظر چفت و بست خوبي با يكديگر دارند. اگر كارنامه سابق هر يكي را بيخيال شويم، ميشود گفت كه انتخابشان بد نيست به خصوص سام درخشاني و ثريا قاسمي كه خوب جا افتادهاند. اما كامبيز ديرباز انگار اين چندساله جز تكرار خودش كار ديگري ندارد و «غياث» براي او اصلاً تجربه جديدي نيست. انديشه فولادوند نيز جذابيت خاصي براي نقش «هاله» ندارد. با وجود اين نقد و تفسير كوتاه فعلاً بايد منتظر ماند و ديد كه «پشت بام تهران» در دو نيمه ديگر، ميتواند مخاطبانش را تا ته حفظ كند يا نه؟ گرچه سالي كه نكوست از بهارش پيداست. خوب بودن و جذاب ماندنش در قيد و بند اما و اگرهايي است كه برخي از آن مرور نيز شد.