امروزه هنگامي كه واژه «آزادگان» در ايران اسلامي به زبان آورده ميشود، بر آينه ذهنها تصوير مردي مجسم ميشود كه نمودار تحمل، مقاومت، خدامحوري، آرامش، تواضع و ديگر خوبيها بود؛ انساني دوستداشتني، رازداري امين، حليم و گرهگشايي بيمنت. هنگامي كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد، او كه بيش از 15 سال به صورت شبانهروزي خستگيناپذير و پرتوان در صف اول مبارزه به مقابله با دستگاه سلطنت پهلوي پرداخته بود و انتظار ميرفت همچون بيشتر همرزمان يا بسياري از كساني كه در صفوف بعدي بودند، پست و مقامي را در اختيار بگيرد و كام خويش را پس از آن همه دوران تلخ در به دري شيرين كند، با آغاز جنگ تحميلي ناشناخته و بيريا رو به سوي جبههها آورد تا بندگي خالصانهاش را بيش از پيش در پيشگاه حقتعالي به نمايش گذارد. او در جبهههاي جنوب با حضور در ستاد جنگهاي نامنظم در كنار سردار شهيد دكتر مصطفي چمران خدمات ارزندهاي انجام داد و در شناساييها و عملياتهاي مختلف نيروهايش را با تدبير و شجاعت فرماندهي كرد.
در 26 آذرماه 59 ناگهان خبر شهادت ايشان منتشر شد و امام خميني پيام تسليتي خطاب به پدر بزرگوارش در مجلس شوراي اسلامي صادر كرد. مجالس بزرگداشتي برايش برگزار شد و بسياري از افراد در فراقش گريهها كردند و اشكها ريختند، اما او دوران بازجوييهاي اوليه را در سلولهاي بغداد ميگذراند و شكنجهها را تحمل ميكرد. آن روزها كسي نميدانست مردي كه اين گونه پا به ميدان نبرد با دشمن گذاشت و ره به وادي اسارت سپرد، روزي پناهگاه اسيراني مظلوم و بيپناه خواهد شد و همچون پدري مهربان آن بندگان مجاهد و بيتوقع خدا را دلسوزانه و حكيمانه رهبري خواهد كرد.
سيد علياكبر ابوترابي مأموريت الهي خود را از همان روزهاي نخست اسارت در سلولهاي بغداد بهخوبي انجام داد. همبندانش زود به ارزش والاي وي پي بردند و گمشده خويش را در وجودش متجلي يافتند. حدود 12 ماه در زندانها و سلولهاي وحشتناك بغداد گذراند. شكنجههاي سخت را تحمل كرد و چند بار او را به پاي ستون تيرباران بردند، اما خدا او را براي مأموريتي ديگر فرستاده بود. با ورود او به اردوگاه عنبر در منطقه الرمادي در آذرماه 1360، با اخلاق كريمانه خويش پرتو انوار درخشانش را بر همه تاباند و خط مشي كلي اسيران مظلوم در اسارتگاهها را همان روزها ترسيم كرد.
خداوند اين گونه خواست كه آن حكيم حليم به دست دشمن از اين اردوگاه به آن اردوگاه و از اين زندان به آن زندان برود تا مأموريتش را در حفظ جسم و روح اسرا در راهبري مدبرانهاش با انجام برساند. هنگامي كه قدم به اردوگاه موصل گذاشت اختلافات همه را كلافه كرده بود. وقتي او به اردوگاه آمد، يأس، طرد، ركود، اختلاف و كسالت رخت بربست و اميد، جاذبه، تحرك، اتحاد و نشاط جايگزين شد. بهرغم ممنوعيت قلم و كاغذ و پيامدهاي سخت و مجازاتهاي سنگيني كه عراقيها براي دارندگان اين دو ابزار اوليه حيات فرهنگي تحميل ميكردند، اسرا وجود آن بزرگمرد را درك و همه سخنانش را ثبت كردند. تندنويسان در كمين بودند كه او در جايي از اردوگاه به سخنراني بپردازد تا پنهاني به نگارش درآورند و سپس در تمام اتاقها خوانده شود.
سرانجام همه پيامها و سخنانش ثبت شد و براي اينكه از دسترس عراقيها دور بماند، در كاغذهاي نازك نوشته و در جايي مخفي ميشد يا برخي از آنها روي كاغذهاي يكسان و همشكل صليبي به نگارش درميآمد. هنگام رهايي از اسارت برخي از دوستان از اردوگاههاي مختلف توانستند با وجود سختيهاي فراوان اين مجموعه پيامها و سخنان مكتوب را به ايران بياورند تا شايد روزي واقعيتنگارانِ نيمه پنهان دفاع مقدس در نشر آن بكوشند.
بسياري از دوستان، ما را ياري كردند و هر كدام آنچه را داشتند در اختيارمان گذاردند كه نام بردن از تكتك آنها دشوار است، زيرا بسياري از ايشان گمنامند و ناشناخته. خداوند به آنها جزاي خير دهد.