آذرماه سال گذشته، وقتي همسرش خبر حاملهشدنش را به او داد، وسوسه سرقت پولهاي ياشار به جانش افتاده بود، با اين وجود رؤياي رسيدن به 95 ميليون تومان پول، چيزي نبود كه مرد جگركي به اين راحتي بتواند از كنارش بگذرد. رؤياپردازيهاي جواد تا آنجا پيش رفت كه سرانجام تصميم به قتل ياشار گرفت. براي اجراي نقشهاش اسلحهاي خريد. بعد دو كارگر افغان را به مغازهاش آورد و 650 هزار تومان پول جلويشان گذاشت تا دو روزه چاهي به عمق هشت متر برايش حفر كنند. ابزار قتل و محل پنهان كردن جسد فراهم شد. مردجگركي در فرصتي كه داشت، موفق شده بود ياشار را راضي كند تا پولهايش را زير نظر او در بازار طلا سرمايهگذاري كند. با اين نقشه در يك صبح جمعه ياشار را به مغازهاش كشاند و او را با شليك گلوله به قتل رساند اما همان لحظه از كاري كه كرده بود، پشيمان شد. ديدن 95 ميليون تومان پول و هزينهاي كه براي اجراي نقشه كرده بود اما سبب شد تا در صحنه جرم همه چيز را فراموش كند. جسد را برهنه و آن را به قعر چاه فرستاد و بعد از پوشاندن روي چاه، براي آرامش روح مقتول با پولهاي سرقت شده به چند نيازمند كمك كرد. جواد هر روز در مغازهاي كه جسد دوستش در آن دفن شده بود براي مشتريانش سيخهاي جگر كباب ميكرد و شايد در انديشه ارتكاب جنايتي مشابه بود كه به دام پليس افتاد. حالا كه جواد پشت ميلههاي زندان افتاده همسرش براي تولد فرزندشان آماده رفتن به بيمارستان ميشود. نظر به اهميت موضوع گفتوگوي ما با دكتر سعيد خراطها در ادامه ميآيد:
آقاي خراطها، قبل از ورود به بحث لطفاً در مورد قتلهايي كه با نقشه قبلي اجرا ميشوند، توضيح دهيد. اين دسته متهمان به لحاظ شخصيتي، چه تفاوتهايي دارند با كساني كه در جريان حادثه، اتفاقي مرتكب قتل ميشوند؟
اغلب قتلهايي كه توسط زنان صورت ميگيرد، با برنامهريزي قبلي است و تمام آنها، همدست دارند. اما بيشتر قتلهايي كه توسط آقايان صورت ميگيرد، اتفاقي و برنامهريزي نشده است. اين قتلها بر اثر اتفاقات، درگيريها يا هيجانات تشديد شده يا خشونتهاي افسارگسيخته است كه اتفاق ميافتد. مثل نزاعهاي خياباني و درگيريهاي اتفاقي كه واقعاً هم اتفاقي هستند و نقشه قتل از پيش تعيين شده نيست.
قتل كشش و جنون در فرد ايجاد ميكند و آرام آرام فرد را به ورطه قتل ميكشاند. به همين خاطر ديدن فيلمهاي كشتار جمعي و فيلمهايي از اين دست، ميتوانند زمينهساز گرايش افراد به ارتكاب قتل شود، چراكه فرد مدام رؤياپردازي و در ذهن خود براي ارتكاب جرم صحنهسازي ميكند. خودش را به جاي قاتل ميگذارد و در نهايت آرام آرام به سمت صحنه جرم ميرود. بنابراين به نوعي ميشود گفت كه اين افراد تحتتأثير افكار قتل قرار گرفته و به سمت آن كشيده ميشوند. اين قاعده براي ساير جرائم هم هست. من اين امر را در زندانيها و معتادان زيادي ديدهام كه مثلاً تحتتأثير فيلم گوزنها و بازي بهروز وثوقي معتاد شدهاند يا سارقاني كه تحتتأثير فيلم دزد شطرنج باز قرار گرفتهاند و سرقتهاي پيچيده انجام دادهاند.
يعني اين رؤياپردازي در اينكه يك شخصيتي بخواهد با يك انگيزه قبلي مرتكب اين قتل شود، تأثير مستقيم دارد؟
بله، همين طور است. چون او را تشويق ميكند. يعني فكر قتل آرام آرام فرد را به سمت طراحي قتل، عملي كردن آن و در نهايت به صحنه جرم ميكشد.
معمولاً از زماني كه اين فكر در ذهن اين بزهكار شكل ميگيرد تا زماني كه بخواهد آن را عملي كند، به نظر شما چه چيزهايي ميتواند بين اينكه طرف بخواهد مرتكب اين قتل شود يا اينكه بخواهد آن را از نقشهاي كه كشيده يا در حال طراحي آن است، فاصله بيندازد.
از مهمترين موارد، تربيت خانوادگي، تجربه اجتماعي، آشنايي با مهارتهاي كنترل خشم، آشنايي با قانون است. خيلي از اين رؤيا پردازيها به ويژه رؤياپردازيهاي جنسي هم هست كه خيليها دارند و اگر مانعي، تربيتي، آگاهي يا مهارتي وجود نداشته باشد و آنها را كمك نكند، افراد به ورطه نابودي كشيده خواهند شد. علاوه بر آن وضعيت رواني فرد هم خيلي اهميت دارد. آن بازدارندههاي رواني و اجتماعي در فرد عمل ميكند و مانع اين ميشود كه افكار قتل، خودكشي، جرم و... فرد را به صحنه جرم بكشاند.
در پرونده قاتل جگركي انگيزه سرقت يك كششي دارد كه ممكن است تربيت، آگاهي، تجربه و مهارتهاي فرد را تحت تأثير قرار بدهد. در اصل انگيزهاي وجود دارد كه سبب ميشود فرد به سمت اين جرم سوق پيدا كند.
شما به درستي به اين مشخصات اشاره كرديد ولي قاتل جگركي براساس اقرارهاي اوليه در زندگي خودش هيچ تجربهاي از عالم بزهكاري نداشته، سيگار نكشيده، دوستان نابابي هم نداشته و در جريان تجربه زندان، بازداشتگاه يا پليس هم قرار نگرفته است. شما عواملي روانشناختي را در اينكه اين فرد كه در جامعه يك فرد سالم شناخته ميشود، مؤثر در قاتل شدن او ميدانيد يا چيزهاي ديگري وراي اين موضوعاتي كه به آنها اشاره شد ميتواند در مجرم شدن او نقش داشته باشد؟
جرائم حتي بر اساس دستهبنديهاي رواني تفاوتهايي دارند. وقتي با يكديگر تركيب ميشوند كه مثلاً فرد اعتياد دارد و دست به سرقت ميزند و چاقو به دست شده و مرتكب قتل ميشود كه نهايتاً او را دستگير ميكنند. صحنه جرم و انگيزهها در واقع با هم تداخل پيدا ميكند اما به لحاظ شخصيتي و رواني اگر كسي مثلاً مرتكب جرائم جنسي نشده و به دام اعتياد نيفتاده اين مبني بر اين نيست كه او در حوزه خشونت عليه خود و خشونت عليه ديگران، قتل، خودكشي و... هم رؤياپردازي و انگيزه نداشته باشد يا در حوزه مسائل مالي و موضوعات مالي انگيزهاي نداشته باشد. بنابراين اين لزوماً دليل نميشود كه فردي كه نمازخوان است يا مسجد ميرود حتماً از هر نوعي از جرائم و بحرانها و اختلالات رواني و شخصيتي مصون است.
با اشاره به مضاميني كه به آن اشاره كرديد در صورتي كه اين جرم كشف نميشد، احتمال داشت كه فرد بخواهد دست به اعمال مشابه بزند.
نكته حائز اهميتي كه در اينجا بايد اشاره شود، جنون و جنون قتل است. جنون تعريف رواني و اجتماعي دارد. معتقدم كه جنون قتل كشش دائمي به صحنه جرم است. يعني همان عذاب وجداني كه باعث ميشود فرد به كمك قرباني برود. يعني فرد هنوز از صحنه جرم جدا نشده و اين خاطره فراموش نشده است. مثل خاطرات عشقي كه مدام به سراغ فرد ميآيد و او را دچار رؤياپردازي و افسردگي ميكند و به نوعي رفتارهايي شبيه به يك عاشق را از خود بروز ميدهد. براي اينكه اين عذاب وجدان و اين رؤياپردازيها در خواب و بيداري هم فرد را رها نميكند و صحنه جرم دائماً در ذهن فرد تكرار ميشود. اين خاطرهپردازي ممكن است فرد را در شرايطي قرار دهد كه فرد كس ديگري را ببيند كه او هم يك صد ميليون تومان پول دارد. آن موقعيت هم كه هنوز هست و آن يكي را هم كه كسي نفهميد و بعد به سرعت فرد به رؤياپردازي ميپردازد و مرتكب قتل دوم ميشود. تمام قتلهاي زنجيرهاي كه من بررسي كردهام از جمله بيجه، سعيد حنايي، خفاش شب و... اينها همگي دچار جنون قتل شده بودند و تنها اولين قتل براي آنها مشكل است اما دفعات بعد براي آنها آسانتر ميشود. به همين خاطر قاتلان زنجيرهاي شيوه قتلشان را تغيير نميدهند. يعني كسي كه مرتكب قتل ميشود و به گردن فرد ديگري مياندازد، مدام اين كار را تكرار ميكند و اگر اين كار را تكرار نكند خيس عرق ميشود، استرس پيدا ميكند و مدام از خواب ميپرد تا آن صحنه جرم را دوباره ببيند، دوباره اين كار را انجام دهد و براي يك مدت كوتاهي حالش خوب شود. بتواند توبه كند، عذاب وجدان بگيرد و... يعني دوباره رؤياها و پشت سر هم فكر و دغدغه و آن صحنه جرم. تاكنون چندين بار اين ضربالمثل معروف را شنيدهايم كه ميگويند قاتل به صحنه جرم بازميگردد. اين همان جنون، كشش و مرضي است كه فرد بعد از قتل به آن دچار ميشود و واقعاً به صحنه جرم باز ميگردد و نگاه ميكند كه ببيند چه اتفاقي افتاد؟ جنازه را چگونه بردند و... جالب اينجاست كه بعد از به خاك سپردن مقتول، قاتل اين بار در ذهن خود به صحنه جرم باز ميگردد و دوباره مرتكب قتل ميشود. بنابراين كسي كه مرتكب قتل ميشود به دلايلي كه ذكر شد ممكن است دوباره مرتكب اين عمل شوند.
متهم گفته بعد از اينكه گلوله را شليك كردم و از مرگ ياشار مطمئن شدم، از كاري كه كرده بودم پشيمان شدم. چرا زماني كه زمينه اجراي نقشه را فراهم ميكرد از نقشه خودش منصرف نشد. آيا انگيزه سرقت غالب است يا انگيزه ديگري دارد؟
هم انگيزه سرقت از يك سو فرد را به صحنه جرم ميكشاند و هم افكار قتل. خيلي از افراد هستند كه به همان چيزي كه فكر ميكنند آن را بلافاصله بر زبان ميآورند و به آن چيزي كه بر زبان ميآورند بلافاصله عمل ميكنند و فاصله فكر و زبان و زبان و عمل او كوتاه است. بايد دائم به او تذكر بدهيم كه هر چيزي را بر زبان نياورد و هر جايي هر چيزي نگويد. افكار قتل از سوئي آن را به سمت عمل قتل ميكشاند. از سوي ديگر اين انگيزه قتل است كه فرد را به صحنه قتل ميكشاند و اينكه آنها بلافاصله پشيمان ميشوند، ممكن است در بعضي از موارد چون خيانت يا انتقامگيري در آن هست اين حتماً بايد ابراز رضايت هم شود، مثلاً قاتل ميگويد خوب شد كه او را كشتم چون حقش بود. چون بايد اين كار را ميكردم و... مثلاً هستند كساني كه حتي پاي چوبهدار هم از كار خود ابراز رضايت دارند و... اما در اغلب موارد پشيماني بعد از قتل به افراد دست ميدهد.
نكتهاي كه متهم به آن اشاره كرده اين است كه بعد از اينكه جسد را به قعر چاه فرستادم، متوجه شدم كه جسد در حالتي قرار گرفته كه پشت به قبله است. وارد چاه شدم و جسد را رو به قبله كردم و آنطور كه قبلاً اشاره كردم بخشي از پول او را براي آرامش روحش هزينه كردم. اين اتفاق ميتواند ناشي از چه عاملي باشد؟ يعني وقتي كه از او سلب حيات كرده است، برايش واقعاً چه فرقي ميكند كه جسدي كه درون آن چاه انداخته، پشت به قبله باشد؟
از يك سمت ايدئولوژي تكميل نشده و تكامل نيافته است. براي او مهم است كه جسد را رو به قبله كند اما براي او مهم نيست كه اصل اوليه، توجه به ايدئولوژي ظاهري، تمركز بر ظواهر و تمركز به جاي حالت، به جاي توحيد و تمركز بر اصول دين و بر اصول اوليه انسانيت اين است كه رو به قبله باشد يا براي او فاتحهاي بفرستد اما بايد به اين مسئله توجه كند كه او را كشته است. اين اختلالاتي است كه در شخصيت و تربيت يك فرد وجود دارد. فرض كنيد كه اين انسان يك انسان ديندار است اما از نظر من اصلاً اين طور نيست و او اصلاً انسان دينداري نيست؛ چرا كه اولين آموزهها در تمام اديان به خصوص اديان الهي اين است كه نبايد جان يك انسان را گرفت. قتل حرام است، گناه كبيره است و قصاص دارد. درباره قتل توصيههاي فراواني وجود دارد. اگر فردي ميخواهد كه به عنوان يك انسان ديندار معرفي شود نبايد اين كار را كند.
آقاي خراطها! از نكات ديگري كه در اظهارات متهم در جريان پرونده وجود دارد، اين است كه در اين هشت ماه در مغازهاي كه محل كارش بوده جسد وجود داشته است. وقتي از او سؤال ميشود كه آيا از اين شرايط كه جسد دوستت زير پايت بود و با پولي كه از او سرقت كردهاي زندگيات را ميچرخاني، واهمه نداشتي؟ ميگويد كه از آدمهاي زنده بيشتر از مردگان ميترسيدم. دليل اين موضوع را چه ميدانيد؟
نكتهاي كه به آن اشاره كرديد نشان ميدهد كه امكان ارتكاب قتل براي دفعات بعد وجود دارد و اين گفته من نيست بلكه حتماً در اداره آگاهي مورد بررسي قرار گرفته است و... . اينها همگي به نوعي اختلالات شخصيتي هستند. چون مگر ميشود شخصي را در محضر خداوند به قتل برساني و زير پايت دفن كني اما از آن نترسي؟
اين موارد از اختلالات رواني، معرفتي و نقص در آموزههاي ايدئولوژيكي است.
و اما صحبت پاياني...
بايد مردم را به تجاوز نكردن به حقوق ديگران آگاه كرد. اگر ما به آدمها اين موارد را ياد ميداديم خيلي بهتر از اين بود كه اين همه تحت تعليم آموزههاي پراكنده قرار بگيرند و اين همه اختلال داشته باشند.