کد خبر: 680430
تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۵
مادر شهيد مفقودالجسد محسن آدينه‌وند در گفت‌وگو با «جوان»:
‌شهيد محسن آدينه‌وند متولد 1346 بود. فاطمه آدينه‌وند خواهر شهيد كه سه سال از برادرش كوچكتر است....

‌شهيد محسن آدينه‌وند متولد 1346 بود. فاطمه آدينه‌وند خواهر شهيد كه سه سال از برادرش كوچكتر است، راوي ما مي‌شود و به كمك معصومه اسماعيلي مادر شهيد مي‌آيد تا كهولت سن و بيماري قلبي دليلي نشود تا نتواند خوب از شهيدشان برايمان بگويد. هر چند بازخواني خاطرات گذشته براي فاطمه و بازگويي خواهرانه‌هايش چندان هم آسان نبود:

ما 4 برادر و 3 خواهر بوديم. يكي از برادرانم جانباز است و برادر ديگرم كه متولد 1348 بود، بسيار وابستگي عحيبي با شهيد داشت. يك روز هنگام مشاهده برنامه روايت فتح، از داغ دوري برادرم سكته كرد و همانجا از دنيا رفت. وابستگي اين دو برادر به حدي بود كه گويي دوقلو بودند. خيلي با هم رفيق و صميمي بودند. پدرم كارگر شهرداري بود و بعضي از اوقات هم در كشتارگاه كار مي‌كرد. خيلي به اين موضوع دقت داشت تا نان حلال به خانه بياورد. رزق و روزي كه به خانه مي‌آورد را دليل عاقبت بخيري مي‌دانست و معتقد بود در تربيت بچه‌ها تأثير خواهد داشت...

بغض‌هاي گاه و بي‌گاه فاطمه دل‌مان را مي‌لرزاند، سال‌ها دوري و انتظار براي بازگشت عزيزترين عضو خانه، سخت و دشوار است. او در ادامه مي‌گويد: از سال‌هاي با برادر بودنم خيلي گذشته است. وقتي محسن‌جانم مي‌خواست برود جبهه، من فقط 11 سال داشتم. در اولين اعزامش به پدافند هوايي كيش رفت. از همان جا هم به جبهه اعزام شد. سال 1365بود. رفت بندر لنگه و از آنجا هم راهي شلمچه شد. سالروز عمليات كربلاي 5 كه مي‌شود دلمان بي‌تاب برادرمان مي‌شود. 28 سال است كه مفقود‌الجسد است. مادر گوشي تلفن را از دست دخترش مي‌گيرد و نفس‌هاي به شماره افتاده‌اش نشان از داغ دوري و اميد و انتظاري دارد كه هنوز هم در پي به نتيجه رسيدنش است. مادرانه‌هاي معصومه اسماعيلي اينگونه آغاز مي‌شود: پسرم در عمليات كربلاي 5، آرپي‌چي‌زن بود. كمك آرپي‌چي‌زن محسن مي‌گفت: زماني كه محسن مي‌خواست آرپي‌چي بزند، پايش تير خورد و به زمين افتاد. بعد‌ها دو نفر از همرزمانش كه مشهدي بودند گواهي دادند كه محسن به شهادت رسيده، اما به ما گفته شد كه بايد سه نفر شهادت بدهند كه پسرم به شهادت رسيده است.

مادرانه‌هاي شهيد دلمان را مي‌لرزاند. او مي‌گويد: زماني كه محسن تير خورده و توان حركت نداشته، بچه‌ها براي آوردن كمك و دفاع مي‌روند، اما متأسفانه منطقه توسط عراقي‌ها محاصره مي‌شود و محسن در محاصره عراقي‌ها مي‌ماند. اين آخرين روايتي است كه از فرزندم برايمان نقل كرده‌اند‌. تا قبل از بازگشت كامل اسرا ما تصور مي‌كرديم كه او هم در ميان آنها باشد اما وقتي همه اسرا بازگشتند و اعلام شد كه ديگر اسيري در آن طرف مرز‌ها نداريم، ما هم به اين يقين رسيديم كه پسرم اسير نشده بود. سه سالي هم مي‌شود كه بنياد شهيد اعلام كرده محسنم شهيد است. اما ما همچنان پيگيريم تا شايد يك پلاك و نشاني از شهادت محسن به دستمان برسد.

مادر ادامه مي‌دهد: پدر شهيد سال‌ها در غم دوري، فراق و هجران فرزندش ماند و به ديار حق شتافت. من هم كه سال‌هاست در چشم انتظاري، چشمانم را از دست داده‌ام. ياد ندارم در اين 28 سال كه از نبودن‌هاي محسنم مي‌گذرد، غروبي گذشته و چشمان همسرم به در گريان نمانده بود. مي‌گفت: «يعني الان بچه‌ام كجا افتاده است»؟!

آري، انتظار را مي‌توان در قد خميده مادران شهدا و چشم‌هاي كم‌بينا و انتظار‌هاي خاك‌خورده ببيني.

اين مادر شهيد با بغض مي‌گويد: محسن با خدا بود. اهل نماز جمعه و روزه بود. بچه 19ساله، دو خانواده بي‌سرپرست را حمايت مي‌كرد. همه اين كارهايش را ما بعد از شهادتش متوجه شديم. فرمانده‌اش گفته بود كه: محسن چون علي‌اكبر اربا اربا شهيد شده است. من در زمان بارداري محسن خواب ديدم كه به كربلا رفته‌ام. براي همين دوست داشتم نام محسن را برايش انتخاب كنم. مدت‌ها پيش خواب محسن را ديدم. ايستاده بود و آب بين مردم پخش مي‌كرد. به او گفتم: «مادر جان من بي‌تو مي‌ميرم و تو نمي‌آيي به من حتي يك سربزني». محسنم گفت: غصه من را نخور مادر! من اينجا سقا شده‌ام. محسن در زمان انقلاب هم فعاليت داشت. خيلي معتقد و ولايتمدار بود. در وصيتنامه‌اش نوشته بود كه: مي‌دانم تو دل نازكي اما براي علي‌اكبر(ع) گريه كن. براي امام حسين (ع)‌ گريه كن. اگر جنازه من هم چون وهب نصراني بازنگشت گريه نكن.

در پايان گفت و گوي‌مان مادر ميان بغض‌هاي ترك خورده‌اش مي‌گويد: من همچنان منتظر يك نشانه‌ام، نشانه‌اي از محسنم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار