اگر در نمودار فيلمسازي رضا ميركريمي «يك حبه قند» يك اوج باشد، «امروز» يك فرود است بيگمان، با شيب نه چندان تند البته. واپسين ساخته ميركريمي از همان سبك و سياق هميشگي كارهاي او تبعيت ميكند؛ قهرمان داستان در برههاي از زندگي دچار ترديد شده و در آزمون و برزخي سخت قرار ميگيرد و معمولاً با حوادث و اتفاقاتي كه در سير داستان برايش اتفاق ميافتد و درگيرشان ميشود، در نهايت از پس آن امتحان بر ميآيد و تصميمي درست و منطقي اتخاذ ميكند. به بيان ديگر، قهرمانان فيلمهاي ميركريمي در اغلب موارد عاقبت بهخير ميشوند و سر سلامت از ماجرا بهدر ميبرند. ميركريمي معمولاً وقتي قهرمانان فيلمهايش خسته ميشوند و از نفس ميافتند، با قرار دادن موقعيتهايي غالباً منطقي بر سر راهشان، مانع از دلزدگي و سرخوردگيشان ميشود. راننده تاكسي ميانسال فيلم «امروز» هم يكبار كه فشار نگاهها و كنايهها را تاب نميآورد و به قصد رها كردن زن بيمار حتي تا نيمه راه ميرود، با شنيدن نواي ملكوتي اذان پشيمان شده و به بيمارستان باز ميگردد.
«امروز» ميركريمي اما، نقصها و كاستيهايي نيز دارد به خصوص در فيلمنامه. معادله مجهول نسبت راننده تاكسي با زن بيمار تقريباً در همان اوايل فيلم براي تماشاگر حل ميشود و جذابيتش را از دست ميدهد و در حالي كه ساير شخصيتهاي فيلم همچنان راننده را شوهر ظالم زن ميپندارند و آزارش ميدهند، بيننده يقين حاصل كرده كه او همسر زن نيست و فقط رانندهاي است خيرخواه.اي كاش ميركريمي با انداختن گرهاي در فيلمنامه، تماشاگر را همپايه ساير نقشها درگير نسبت راننده و زن جوان ميكرد. فيلمنامه در فرازهاي پايانياش نيز دچار سكتههاي عجيب و غريب است؛ بردن نوزاد از بيمارستان از طرف راننده تاكسي و همكاري يك سرپرستار با او آن هم در اين دوره و زمانه ديگر كمي غيرقابل باور و سهلانگارانه به نظر ميرسد. اصولاً پذيرش يك كودك بيسرپرست از طريق معقول و با طي مراحل قانوني چه اشكالي دارد كه نياز به عمليات پليسي شبانه باشد؟! از آن گذشته، راننده و همسرش كه سالهاست در حسرت يك بچه هستند چرا تا به حال از طريق قانوني اقدام نكردهاند؟! و همين كاستيها و پرسشهاي بيپاسخ است كه امروز را به نسبت ديگر كارهاي سازندهاش و به خصوص «يك حبه قند» يك سر و گردن پايينتر قرار ميدهد. «امروز» ميركريمي اما، يك برگ برنده دارد؛ برگ برندهاي كه براي تماشاگر رو ميشود و نواقص فيلم را تحتالشعاع خود قرار ميدهد و كمرنگ ميكند و آن مثلث پرويز پرستويي، سهيلا گلستاني و شبنم مقدمي است. سه بازيگري كه در «امروز» سنگ تمام گذاشتهاند و به قول معروف كار را تمام كردهاند. پرستويي كه نقش كم ديالوگ را دارد در يك بازي حسي، تمام مصائبش را با چشمان به اشك نشسته و بغضي فروخورده با تماشاگر به اشتراك ميگذارد. سهيلا گلستاني در نشاندادن رنج و مرارت يك زن پا بهماه آزارديده به آن ميزان موفق عمل ميكند كه گويي خود در عالم واقع اين درد را تجربه كرده است و شبنم مقدمي هم، چنان از عهده نقش سرپرستار شكستخورده در زندگي مشترك و بدگمان فيلم برآمد كه جايزه بهترين نقش دوم زن جشنواره سيودوم فيلم فجر را به خانه برد. بيشك بزرگترين نقطه قوت فيلم «امروز» همين نقشآفرينيهاي حسابشده و توانمند گروه بازيگرانش است. البته نبايد غافل شد از انتخاب بجا و همراه با شناخت و هدايت حرفهاي و درست بازيگران توسط ميركريمي. بهطور قطع ميركريمي است كه با فراهمآوردن بسترها و الزامات لازم، راه را براي نقشآفريني اينچنيني بازيگرانش هموار كرده است. «امروز» شايد بهترين فيلم ميركريمي نباشد، كه نيست اما اثري است به مانند قريب به اتفاق آثار او پر از كنشها و احساسات پاك انساني. «امروز» فيلم خوبي است، حداقل در مقايسه با ساير فيلمهايي كه اين روزها بر روي پرده نقرهاي اكران ميشوند.