
دهه 60 در تاريخ كشورمان يكي از خاطرهانگيزترين ادوار تاريخي است. براي تمام كساني كه در اين دهه يا قبل از آن متولد شدهاند و زيست كردهاند اين دهه يك حس شيرين نوستالژي خاطرهانگيز با خود به همراه دارد. خاطراتي كه هيچگاه در هيچ نسل ديگري تكرار نشد و بعدها فقط ردي محو از آن باقي ماند. محمد مساوات كارگردان «قصه ظهر جمعه» به خوبي از اين احساس مشترك استفاده كرده و با بنا كردن نمايشش در دهه 60 و استفاده از المانهاي بارز جوانان دهه شصتي اثري را كارگرداني ميكند كه بسياري با آن احساس نزديكي كنند.
نقطه قوت اثر جديد مساوات پرداختن به جزئيات است. او با دقت و وسواس خاصي و با طراحي صحنه ويژهاي كه براي نمايشش در نظر گرفته به تماشاگران يك خانه واقعي مربوط به بيش از بيست سال پيش را نشان ميدهد. وجود يك علاءالدين در وسط خانه، پوستري پاره از مارادونا كه به كمدي چسبيده، فيلمهاي ويدئويي وياچاس، زنبيلهايي كه با جلد سانديس درست شدهاند، حتي تب سفر به ژاپن و تيپ تك تك بازيگران به درستي و به خوبي يادآور روزگاري نه چندان دور است. «قصه ظهر جمعه» در همان اولين گام و زماني كه بازيگران به روي صحنه نيامدهاند تماشاگر را جذب ميكند. در كنار كارگرداني و چينش خوب صحنه، بايد بازي خوب بازيگران را هم اضافه كرد. «قصه ظهر جمعه» نمايش پربازيگري است و بازيگران قد و نيمقد مدام در آن در رفت و آمد هستند. بازي طبيعي بازيگران به باورپذير شدن نمايش كمك زيادي كرده است. صحنههاي زد و خورد و درگيري و كل كل شخصيتها با هم خيلي خوب كار شده است.
«قصه ظهر جمعه» يك روز از يك خانواده شلوغ را روايت ميكند. خانوادهاي كه پدر مريضش گوشه خانه بدون حركت دراز كشيده و قرار است مراسم عقدكنان دختر خانواده برگزار شود. پسران خانواده كه با مشكل مالي مواجهند و قرار است با اين وصلت وضعيت ماليشان سروساماني بگيرد به جاي همه تصميم ميگيرند. نمايش نگاهي به وضعيت مردسالارانه چند دهه پيش جامعه دارد كه در آن بعضي مردها با رفتارهاي قلدرمآبانه سعي در به كرسي نشاندن حرفشان داشتند و زنان بايد مطيع اوامر آنها ميشدند. وقتي كه عروس خانواده در دادن جواب «بله» دو دل ميشود و شك ميكند كه آيا جواب مثبت بدهد يا نه ميبينيم كه اين مسئله به جدال و كتككاري دو برادر ختم ميشود و عروس در اين ميان كاملاً هيچ كاره است. لج و لجبازيها و سود و منفعت برادران باعث تصميم درباره سرنوشت و زندگي خواهرشان ميشود و او از ترس مخالفت و برخورد برادران مجبور ميشود بر سر سفره عقد بنشيند. مردان ميبرند و ميدوزند و زنان تنها نظاره ميكنند. حتي لجاجتهاي يكي از برادران باعث شده كه مراسم قبلي نامزدي خواهرش به هم بخورد و خواهرش با وجود علاقه به نامزد قبلي نتواند با او زندگي كند.
نكته مهم ديگر نمايش وجود يك پدر مريض است. پدري كه در هيچ كجاي نمايش وجودش احساس نميشود اما ميتوانيم سنگيني حضور يك پدر را به خوبي درك كنيم. چه در جايي كه پسرها به پدر ابراز علاقه ميكنند و پايش را ميبوسند و چه در لحظهاي كه پسر كوچك خانواده از مرگش مطلع ميشود آن احساس تعلق پدرانه به تماشاگر انتقال داده ميشود. اما قطعاً كارگردان از اضافه كردن پدر با آن وضعيت منظوري داشته و وجود پدر در آن حالت بدون كاركرد نيست. پولي از صندوق پدر ناپديد شده، خودش بيمار و بيحال شده و حالا نبود او باعث تزلزل در بنيان خانواده شده است. يك وزنه سنگين از خانواده كم شده و حالا همه احساس بيوزني ميكنند. مانند اينكه اين خانه چيزي مثل يك آقا بالاسر كه تصميمهاي درست و عقلاني بگيرد كم دارد. اينجاست كه آن نگاه مردسالارانه ميتواند جنبه مثبت هم پيدا كند. در صورت نبودن يك مرد عقلاني كه منافع خانواده مدنظرش باشد مردان بدون عقلي كه فقط منافع شخصي را در نظر ميگيرند، حاكم ميشوند و ميخواهند با زور حرفشان را به كرسي بنشانند. پدر بيمار است و در آخر ميميرد. شايد ميتوان اين تغيير را نمادي از نشانه و ضعف يك جامعه مردسالار دانست كه نسل به نسل و دهه به دهه ضعيفتر و بدونرمقتر ميشود.