وقتی نتوانستند با گرفتن چند امام جماعت، ستون نماز جماعت را بخوابانند، آمدند تا با ریختن تخم تفرقه، کار خود را عملی کنند.
آنها می گفتند ارتشی ها باید از بسیجی ها جدا شوند. ما که می دانستیم فقط زیر سایه وحدت می توان در مقابل دشمن، ایستاد، نپذیرفتم. این بهانه و بهانه ای دیگر باعث شد که در آسایشگاهها را تا هفت روز بر رویمان باز نکنند.
روز هفتم، خودمان همت کردیم و از آسایشگاه ها بیرون زدیم. ظهر که شد، در محوطه به صف نشستیم و آماده خواندن نماز جماعت شدیم. وقتی موذن اذان گفت و به «الشهد ان محمداً(ص) رسول الله» رسید، طنین صدای بچه ها چنان در فضا پیچید که ترس و وحشت،رنگی بر صورت عراقی های ضعیف النفس نگذاشت.
راویان: آزاده سید حسین عبدالرحیمی و علی محمد نجار زاده