کد خبر: 633056
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۵
«مدرسه علوي در روزهاي اوج‌گيري و پيروزي انقلاب» در گفت‌وشنود با جواد مقصودي
شاهد توحيدي

 

مدارس رفاه و علوي تهران در روزهاي اوج‌گيري و پيروزي انقلاب، قلب تپنده جنبش در ايران به شمار مي‌رفت. حضور رهبر كبير انقلاب در آغاز در مدرسه رفاه و سپس مدرسه علوي، موجب مي‌گشت كه مسائل كلان نهضت و انقلاب به اين دوكانون ارجاع شود. در گفت‌و‌گوي پيش رو جناب جواد مقصودي از متوليان آن دو مدرسه در روزهاي اوج‌گيري انقلاب، خاطرات خويش را بيان داشته است. اميد آنكه مقبول افتد.

شما از اعضاي ستاد استقبال از امام(ره) بوده‌ايد. از چه مقطعي متوجه تصميم امام(ره) براي بازگشت به ايران شديد و ستاد چگونه و از چه نيروهايي شكل گرفت؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. حضرت امام(ره)قبلاً اعلام فرموده بودند كه پس از خروج شاه، قطعاً به ايران باز‌خواهند گشت. وقتي رفتن شاه اتفاق افتاد، سرانجام مشخص شد حضرت امام(ره) روز 12 بهمن خواهند آمد. بيرون مدرسه رفاه كه پايگاه استقبال از امام(ره) بود، جايي مناسب فرود هليكوپتر وجود داشت كه آن را آماده كرده بوديم، چون قرار شده بود حضرت امام(ره) به بهشت‌زهرا بروند و از آنجا به مدرسه رفاه بيايند. فردي از اداره برق آمده و يك ماشين جيپ مجهز به بي‌سيم داشت. او در كميته استقبال در مدرسه رفاه مستقر شد كه دائماً با بهشت‌زهرا در تماس باشد. بعد از اينكه حضرت امام(ره) وارد ايران شدند، ما لحظه به لحظه به‌وسيله بي‌سيم حركت امام(ره) را كنترل و از تلويزيون صحنه ورود ايشان را تماشا مي‌كرديم كه يك دفعه برنامه قطع شد و همه ناراحت شدند. ظاهراً عوامل شاه اين كار را كرده بودند. در آن زمان دائماً با خيلي از بزرگان كه براي استقبال از امام(ره) به فرودگاه رفته بودند تا ايشان را از فرودگاه تا بهشت‌زهرا و از بهشت‌زهرا تا كميته استقبال همراهي كنند در تماس بوديم، بنابراين مي‌دانستيم امام(ره) الان در كجاي مسير است تا اينكه بيسيم‌چي گفت: حضرت امام(ره) به بهشت‌زهرا رسيدند و در آنجا آن نطق تاريخي را ايراد كردند. پس از آن باخبر شديم ايشان از بهشت‌زهرا حركت كردند. هر لحظه سر به آسمان دوخته بوديم تا هليكوپتر امام(ره) بيايد و ايشان را بياورد. خيلي دلواپس بوديم كه امام(ره) چه زماني مي‌رسد. در ماجراي ورود امام(ره) به بهشت‌زهرا شنيديم حضرت امام(ره) چند مرتبه مي‌خواستند سوار هليكوپتر شوند اما هجوم جمعيت مانع اين كار مي‌شد تا اينكه ظاهراً آمبولانس آوردند و به عنوان اينكه مي‌خواهند بيمار ببرند، حضرت امام(ره) را سوار آمبولانس كردند و ايشان دورتر از محل تريبون و ازدحام جمعيت سوار هليكوپتر شدند. بعد به ما خبر دادند امام(ره) حركت كردند. ما همه چشم به آسمان دوختيم كه هليكوپتر حامل حضرت امام(ره) چه زماني مي‌آيد. با هيجان و اضطراب مرتباً نگاه مي‌كرديم كه يك هليكوپتر از بالاي سر ما آمد و رفت ولي امام(ره) نيامد. تماس گرفتيم كه چه اتفاقي افتاده است؟ گفتند:«امام(ره) به طرف مدرسه رفاه آمد.» پرسيدم:«پس كجاست؟» هيچ‌كس نمي‌دانست.

سرانجام موفق به خبرگيري شديد؟ آن روز به شما چگونه گذشت؟

آن روز خيلي به ما بد گذشت. امام(ره) از بهشت‌زهرا حركت كرده و قرار بود در كنار مدرسه رفاه در باندي كه درست كرده بوديم، فرود آيند اما ايشان نيامدند. شايعه‌ها در مورد اينكه چه اتفاقي براي امام(ره) افتاده است، زياد شده بود. تا غروب همه دچار اضطراب و ناراحتي بوديم تا اينكه عصر يكي از دوستان به نام برادر حاج محمود كريمي‌اصفهاني را ديدم كه به‌سرعت نزدم آمد، چون مسئوليت همه منطقه كميته استقبال به عهده من بود. گفت:«خيالت راحت باشد جاي امام(ره) خوب است و بعداً مي‌آيند» اما از بس دويده بود مثل كسي كه او را در حوض انداخته بودند و در‌آورده باشند، عرق كرده و همه بدنش خيس شده بود. فقط آمده بود اين خبر را بدهد. ظاهراً نصف راه را با اتومبيل آمده بود اما ديگر راه نبود كه با اتومبيل بيايد و پياده دويده بود تا اين خبر را به ما برساند كه امام(ره) منزل يكي از اقوام يا دوستانشان رفتند و خيالتان راحت باشد مي‌آيند. حضرت امام(ره) از بهشت‌زهرا با آقاي ناطق نوري و حاج احمد آقا به‌طور غيرمنتظره به بيمارستان هزار تختخوابي (امام(ره) خميني فعلي) مي‌روند و همان جا در حياط بيمارستان پياده مي‌شوند. در بيمارستان همه ‌هاج و واج مي‌مانند كه چطور حضرت امام(ره) داخل بيمارستان آمده‌اند. ظاهراً امام(ره) از آنجا با فولكس واگن آقاي ناطق نوري به منزل يكي از اقوامشان مي‌روند. شب كه شد خبر دادند حضرت امام(ره) مي‌آيند.

ظاهراً ايشان بسيار ساده و حتي غير‌منتظره به مدرسه رفاه تشريف آورده بودند. فضاي حاكم بر مدرسه را در آن شب، چگونه ديديد؟

ايشان با يك ماشين پژو تشريف آوردند و ما هم در پشت مدرسه رفاه را آماده كرده بوديم تا از آنجا وارد مدرسه شوند. خبر هم نداشتيم امام(ره) چه زماني مي‌آيد. آقايي كه كليد در پشت مدرسه دستش بود، آن موقع آنجا نبود و حدود يك ربع امام(ره) پشت در معطل شدند تا او را پيدا كرديم، آمد و در را باز كرد و امام(ره) داخل مدرسه رفاه شدند، سپس ايشان بالاي پله‌هاي مدرسه رفاه نشستند و حدود 20 دقيقه براي ما صحبت كردند. حيف كه نه ضبط داشتيم و نه فيلمبرداري كرديم! لكن بعضي از صحبت‌هاي امام(ره) را اجمالاً به خاطر دارم كه ايشان فرمودند:«شما پيروزيد، اسلام پيروز است، ما پيروزيم. خيالتان راحت باشد. استقامت كنيد.»

شرايط روحي و حال و هواي حضرت امام(ره) را درآن لحظات، چگونه ديديد؟

عجيب بود، شخصي مثل حضرت امام(ره) كه در آن زمان بيش از 70 سال داشت و چند ساعت با هواپيما از پاريس آمده و از فرودگاه به بهشت‌زهرا رفته بودند و سپس با چه زحمتي با آن ازدحامي كه مردم در فرودگاه داشتند، به مدرسه رفاه آمده بودند. اگر يك فرد عادي بود بايد دو روزي استراحت مي‌كرد. ايشان به اتاقي كه مشخص كرده بوديم هدايت و در آنجا مستقر شدند. آيت‌الله بهشتي هم بودند. خدمت حضرت امام(ره) رفتم و دستشان را بوسيدم. بعد عرض كردم:«يادتان هست در نجف خدمتتان رسيدم و آن اعلاميه را به من داديد؟» ايشان فرمودند:«اگر شما هم مثل من پير شوي، خيلي از اين چيزها يادتان مي‌رود!»

اساساً چرا مدرسه رفاه براي اقامت حضرت امام(ره) تعيين شد و چه شد كه چندي بعد، امام(ره) به مدرسه علوي منتقل شدند؟

مدرسه رفاه با پول اندك دوستان انقلابي ساخته شده و پايگاهي براي جمع دوستان بود، بنابراين جلسات سياسي - اجتماعي هم در همين مدرسه تشكيل مي‌شد، البته آقاي بهشتي و آقاي‌ هاشمي‌رفسنجاني از افراد مؤثر اين جلسات بودند. براي استقرار امام(ره) در ايران دوستان ديدند ايشان هر جا باشند ممكن است رنگ و معنايي پيدا كند، مثلاً بگويند امام(ره) در منزل فلان ثروتمند وارد شدند و. . . لكن مدرسه رفاه نه بالاي شهر است كه متهم به بالاشهري‌ها شوند و نه پايين شهر است كه مردم با نظر خاصي به آنجا نگاه كنند يا دشمنان ديد تحقيرآميزي داشته باشند. مدرسه رفاه وسط شهر بود و متعلق به كسي نبود و از تلاش انقلابيون متدين و مشاركت مردم متوسط جامعه ساخته شده بود و همين دوستان انقلابي همرزم از قبيل آقايان بهشتي،‌هاشمي، عسگراولادي، شفيق، توكلي، شهيد اسلامي، درخشان، حاج‌حيدري و بنده در پي جلسات مختلف تصميم به استقبال از امام(ره) و اقامتشان در اين مدرسه گرفتيم. در اين جلسات مسئوليت مديريت مجموعه مدرسه رفاه به بنده، حاج اكبر پوراستاد و آقاي رفيعي محول شد اما فرد ثابت اين مديريت بنده بودم و آن دو نفر ديگر اكثراً غايب بودند يا به كارهاي ديگري مي‌پرداختند. روزي كه رژيم شاهنشاهي سقوط كرد، در سراسر كشور پاسخگويي جز مدرسه رفاه نبود. تهران رها شده بود، هر كس هر كاري مي‌كرد و بازپرسي نبود. برادران انقلابي هم در مدرسه رفاه و سپس مدرسه علوي شب و روز تلاش مي‌كردند هر وظيفه‌اي كه به عهده آنها گذاشته مي‌شود با تمام وجود و عشق به اسلام و امام(ره) انجام دهند.

نفرموديد استقرار امام(ره) در مدرسه علوي چه دلايلي داشت؟

طولي نكشيد آيت‌الله مطهري آمدند و گفتند:«چرا امام(ره) را به اينجا آورديد؟» گفتم:«قرار بود امام(ره) اينجا بيايند و براي ايشان اتاق ضد‌گلوله درست كرده‌ايم.» ايشان خيلي قاطع و محكم گفت:«خير! بايد امام(ره) به مدرسه علوي بروند. به مسئولان مدرسه علوي بگوييد امام(ره) بايد اينجا بيايند.» من به مدرسه علوي رفتم. آقاي سيد‌علي‌اكبر حسيني كه پس از انقلاب برنامه اخلاق در خانواده را اجرا مي‌كردند داخل حياط قاليچه‌اي انداخته و مشغول عبادت و ذكر بود. وارد شدم، سلام و عرض كردم:«جناب آقاي مطهري مي‌فرمايد قرار است امام(ره) اينجا مستقر شود.» ايشان فرمودند:«مانعي ندارد تشريف بياورند. ما هيچ مشكلي نداريم.» حين صحبت با ايشان بودم كه با ماشين حضرت امام(ره) را به مدرسه علوي آوردند. مدرسه علوي هم يك اتاقك در وسطش دارد كه اتاق ملاقات بود. در آن اتاق مستقر شدم. بعد از اينكه امام(ره) در مدرسه علوي مستقر شدند، سيل جمعيت از خيابان ايران براي ديدار با امام(ره) به آنجا مي‌آمدند و از در جنوبي مدرسه خارج مي‌شدند. گاهي با بلندگو به مردم مي‌گفتيم برادرها و خواهرها شما كه امام(ره) را زيارت كرديد اينجا را تخليه كنيد كه ديگران هم بتوانند توفيق زيارت امام(ره) را داشته باشند. روز اول استقرار امام(ره) در مدرسه علوي را تا شب همراه با آقاي دكتر خمسي در محضر ايشان بوديم. دكتر خمسي كه از دوستان من هستند براي اينكه حال حضرت امام(ره) را كنترل كنند، آنجا بودند. ايشان يك بار آب سيب تجويز كردند و براي حضرت امام(ره) آوردند. آب سيب را خدمت امام(ره) بردم و گفتم:«ميل بفرماييد.» ايشان فرمودند:«نمي‌خواهم.» بعد گفتم:«آقاي دكتر گفتند لازم است با خستگي زيادي كه داريد، آب سيب ميل بفرماييد.» وقتي گفتم كه آقاي دكتر مي‌گويند براي شما لازم است، امام(ره) گرفتند و ميل كردند.

ملاقات‌هاي حضرت امام(ره) در مدرسه علوي چه حاشيه‌هايي داشت؟ و احياناً چه خاطراتي؟

يك مسئله جالب كه در ملاقات‌هاي مردم با حضرت امام(ره) پيش مي‌آمد، راجع به ملاقات خانم‌ها بود. وقتي آنها مي‌آمدند، چون جمعيت زياد بود غش مي‌كردند و چادر از سرشان مي‌افتاد، به همين دليل برخي دوستان به امام(ره) پيشنهاد كردند ايشان اجازه ملاقات به خانم‌ها را ندهند. ايشان فرمودند:«خيال كرديد شما مردها شاه را بيرون كرديد؟ همين زن‌ها بودند كه شاه را از كشور بيرون كردند.» بدين ترتيب مدرسه رفاه و علوي مقر حكومت و تحت فرمان شوراي انقلاب قرار گرفت.

درباره واكنش حضرت امام(ره) به اعلام حكومت نظامي توسط بختيار، خاطرات متنوع و احياناً متفاوتي نقل مي‌شود. شما ماجرا را چگونه ديديد؟

كم‌كم به پيروزي انقلاب نزديك مي‌شديم كه خبر رسيد بختيار قصد دارد كودتا كند و گفته است در يك كشور دو حكومت ممكن نيست، بنابراين مصمم شده بود به دستور اربابانش كودتا كند. مقدمه آن هم اعلام حكومت نظامي بود. امام(ره) بلافاصله حكومت نظامي را ملغي اعلام كردند و دستور دادند مردم به خيابان‌ها بريزند و با حضور خود حكومت نظامي را لغو كنند.

قبل از پاسخ تفصيلي به سؤال شما، درباره شرايط مدرسه علوي بايد بگويم كه روز اول با بسياري از دوستان همانند آقايان رجايي، اسلامي و. . . مدتي در مدرسه رفاه اوضاع را رصد مي‌كرديم و واقعاً آنجا استراحت نداشتم. شب‌ها تا ساعت 1 و 2 بعد از نيمه شب بيدار بودم. از آن طرف هم صبح ساعت 4 يا 5بلند مي‌شدم و خيلي هم به من فشار آمده بود و مريض شده بودم و تب داشتم. در پايگاه استقبال يك انقلاب عظيم رخ مي‌داد و كارها هم با عنايت خداوند متعال همين طور انجام مي‌شد و يقيناً با هدايت پروردگار متعال بود. چند روز مانده به 22 بهمن بود. بنده دائماً با آقاي رجايي بودم. خبر رسيد اسلحه آوردند. رجايي گفت:«چه كار كنيم؟ اينها اسلحه‌ها را آوردند بگيريم يا نگيريم؟ خوب است نگيريم.» گفتم:«بايد خود را با اين شرايط پيش آمده تطبيق بدهيم و هر چقدر اسلحه آوردند بگيريم و در زيرزمين مدرسه پنهان كنيم.» مدرسه رفاه در آن زمان زيرزمين‌هاي خيلي تودرتو و تاريكي داشت. وقتي مقداري فشنگ و اسلحه آوردند انتهاي آن زيرزمين‌ها برديم. گفتم ببريد آنجا مخفي كنيد. بعد ديديم اوضاع عوض شده است و مردم دائماً اسلحه‌هاي زيادي مي‌آورند. به‌تدريج اسلحه‌ها را تحويل مي‌گرفتيم و روي هم در صحن مدرسه انبار مي‌كرديم. از طرف ديگر منافقين سر راه مدرسه رفاه قرار گرفتند و اسلحه‌ها را با عناوين مختلف از مردم مي‌گرفتند و مخفي مي‌كردند. در هر صورت وظيفه‌ام در آنجا تحويل گرفتن اسلحه‌ها بود كه مردم از پادگان‌ها به غنيمت مي‌گرفتند. بعد از مدتي در مدرسه رفاه كوهي از اسلحه جمع شده بود كه انسان با ديدن آنها وحشت مي‌كرد. در اين وضعيت ماجرايي پيش آمد و آن اين بود كه افسري آمد و گفت:«آيا مي‌داني اين شيئي كه اينجاست چيست؟» من هم شناختي از مهمات نداشتم و اسلحه‌ها را تمييز نمي‌دادم. پرسيدم:«مگر چه شده است؟» گفت:«اين شيئي كه مي‌بيني شايد چند ساعت ديگر مثلاً هشت ساعت ديگر منفجر شود و در اين صورت تا شش كيلومتري اطراف مدرسه رفاه را از بين مي‌برد.» يعني هم امام(ره) و هم اعوان و انصار همه از بين مي‌روند. من هم فوري يك نفر را با وانت مأمور كردم و به او گفتم اينها را سريع بردار و برو در بيابان بينداز و بيا. آنها بعد از اينكه بمب را برده و در بيابان انداخته بودند، گفتند پس از رفتن ما منفجر شد.

لغو حكومت نظامي توسط حضرت امام(ره) چگونه صورت گرفت؟ در آن شرايط و بدون در اختيار داشتن رسانه‌اي فراگير، چگونه اين كار انجام شد؟

روز 21 بهمن به خاطر اينكه مريض بودم و تب داشتم، گفتم مي‌خواهم به منزل بروم كه در آنجا آشي برايم درست كنند تا بخورم و بعد استراحتي كنم. وقتي به خانه رسيدم يكمرتبه راديو اعلام حكومت نظامي كرد و گفت چهار بعدازظهر حكومت نظامي است. فوري به مدرسه برگشتم، چون معلوم نبود اوضاع چطور مي‌شود. با اينكه تب داشتم و حالم بد بود، با اتومبيلم به مدرسه رفاه برگشتم، اما وقتي برمي‌گشتم در ميان راه در خيابان‌هاي اصلي و فرعي از ميان آتش و خون حركت مي‌كردم. گويا در خيابان‌ها انفجار بود، صداي فريادها و آژير آمبولانس‌ها شنيده مي‌شد، راننده تاكسي‌ها وقتي به طرف بيمارستان مي‌رفتند بوق مي‌زدند و در كوچه پس كوچه هم وضعيت خاص و عجيبي بود. وقتي به مدرسه رفاه رسيدم، پرسيدم:«چه خبر است؟» جواب دادند:«امام(ره) فرموده‌اند همه به خيابان‌ها برويد و به مردم بگوييد در خيابان‌ها بمانند و به حكومت نظامي اعتنايي نكنند.» ما هم بلافاصله هر مقدار ميني‌بوس در اختيارمان بود و هر تعداد كه مي‌توانستيم تهيه كنيم از جمله ميني‌بوس‌هاي مدرسه رفاه و مدارس ديگر را تهيه كرديم و با هر ميني‌بوس يك روحاني با بلندگو گذاشتيم كه در خيابان‌ها اعلام كنند حكومت نظامي توسط حضرت امام(ره) لغو است. مردم اعم از زن، مرد، كوچك و بزرگ به خيابان‌ها ريختند و تظاهرات كردند. آن روز به همين صورت گذشت و شب 22 بهمن شد. بختيار نتوانست كودتا كند. آن شب هم در كميته استقبال بودم و صادق قطب‌زاده هم آنجا بود. به همه گفتم به خانه‌هايتان برويد. هيچ‌كس در پايگاه نماند مگر كسي كه مسلح است، چون قرار است كودتاچيان به اينجا حمله كنند.

اخبار حمله به تهران و مقر امام(ره) چگونه و از چه راه‌هايي به شما مي‌رسيد؟ چقدر واقعي بود؟ چگونه مي‌شد واقعي بودن يا نبودن آنها را تشخيص داد؟

ساعت دو بعد از نصف شب خبر رسيد از همدان يك لشكر در حركت است و از قزوين هم يك لشكر آمده است و خبرهاي گوناگوني مبني بر اينكه نيروهاي مختلفي از طرف رژيم براي حمله به پايگاه استقبال و مجموعه اداره‌كننده حكومت انقلاب مي‌رسيد. حتي تيرهايي كه شب‌ها روشني مي‌دهد (رسام) در اطراف مدرسه رفاه مشاهده مي‌شد. از اوايل آن شب تا 12 شب دائماً خبرهاي مأيوس‌كننده مي‌آوردند.

از چه زماني اوضاع متحول شد و اخبار نزديك شدن به پيروزي انقلاب را دريافت كرديد؟

اوايل همان شب من به شهيد محمدصادق اسلامي گفتم:«من با اين تب و بيماري كه دارم، مي‌خواهم يك گوشه از مدرسه چرتي بزنم.» گفت:«برو مشكلي نيست. من خلأ تو را جبران مي‌كنم.» يك خانه در كنار مدرسه رفاه بود. رفتم آنجا خوابيدم. حدود ساعت دو شب خوابيدم و پنج صبح بيدار شدم. سراسيمه آمدم بيرون تا ببينم چه خبر است. گفتند خبرهاي خوبي داريم. مردم خيلي از كلانتري‌ها را گرفته‌اند و ما پيروز شده‌ايم، امام(ره) پيروز شد و بقيه كلانتري‌ها هم يكي پس از ديگري در اختيار مردم قرار مي‌گيرد. طولي نكشيد كه مردم براي تصرف راديو و تلويزيون در حال حركت بودند. به ياد خوابي كه قبل از پيروزي انقلاب ديده بودم، افتادم كه انقلاب پيروز شده بود و ما شاه را در اختيار داريم و از جمله اينكه راديو و تلويزيون را گرفتيم. گردانندگان راديو و تلويزيون بدون اينكه مقاومت كنند تمام سازمان راديو و تلويزيون را رها كردند و رفتند. ما در عالم رؤيا چون تخصص نداشتيم نمي‌توانستيم آنجا را راه بيندازيم و اداره كنيم و با وحشت از خواب بيدار شده بودم. الان هم كه شب 22 بهمن است، گفتند بچه‌ها رفتند و تلويزيون را تصرف كردند و صداي انقلاب اسلامي را به گوش جهانيان رساندند و ظاهراً سرلشكر بدري را كه براي كودتا آمده بود، كشته بودند.

پس از روز22 بهمن، دستگيري سران رژيم و عاملا‌ن كشتار مردم آغاز شد و يكي از مراكز تحويل آنها هم مقر انقلاب يعني مدرسه علوي بود، شما شاهد دستگيري چند نفر از اين افراد بوديد و وضعيت آنها را چگونه ديديد؟

بعد از 22 بهمن و دستگيري سران رژيم منحوس پهلوي وضع به‌گونه‌اي بود كه دشمنان آن چنان روحيه‌شان را از دست داده بودند كه ذره‌اي توان مقاومت در برابر انقلابيون نداشتند. آنان با برخورد دو نفر و حتي يك نفر از نيروهاي انقلاب خود را تسليم مي‌كردند و به‌راحتي آنها را به پايگاه استقبال (مدرسه رفاه) يا كمي بعد كه رفاه جا نبود به مدرسه علوي مي‌آوردند، مثلاً خسروداد فرمانده كل ارتش رژيم را كه از فداييان شاه و زبانزد قدرت بود دو جوان آوردند و تحويل ما دادند. وقتي خسروداد وارد مدرسه رفاه شد آن چنان بهت‌زده بود كه هيچ اراده‌ و تواني براي حرف زدن نداشت و نمي‌توانست سخني بر زبان بياورد و اين نبود جز اينكه خداوند متعال ترس و رعب در دل آنها انداخته بود و قدرت و روحيه تصميم‌گيري از آنها گرفته شده بود. «إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَه أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَ اضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ»(2) كما اينكه در جنگ بدر عِدّه و عُدّه مشركين چند برابر مسلمانان بود، مشركين روحيه خود را از دست داده بودند و مسلمانان و سپاه اسلام با قلت عِدّه و عُدّه و روحيه بالايي كه سرشار از ايمان و توكل به خدا و حضور پيامبر(ص) در ميان آنها بود، بر آنها پيروز شدند. پيروزي سرنوشت‌ساز كه منطقه حجاز و اطراف آن را به شگفتي واداشت و كل منطقه را بيدار كرد. در ايران هم اين پيروزي شگفت‌آور و معجزه‌آسا دنيا را مبهوت كرد و سبب بيداري بسياري از كشورهاي اسلامي و غير اسلامي شد و چراكه نشود؟ در نبرد و مقابله‌اي كه يك طرف آن شاه با ارتشش، ارتشي كه خود را فدايي شاه مي‌خواند ـ ‌البته سران ارتش‌ـ شاه با شهرباني و ژاندارمري و همراهي موساد و هزار فاميلش با اسلحه‌هاي گوناگوني كه امريكا در اختيارش قرار داده بود و با پشتيباني امريكا، انگليس، اسرائيل، شوروي سابق، عربستان سعودي، صدام، كشورهاي شيخ‌نشين منطقه، پول‌هاي كلانش و... و در مقابل يك مرد خدا كه به ظاهر نه عِدّه دارد و نه عُدّه فقط يك عبا دارد و يك جفت نعلين؛ آن وقت اين رجل الهي كه به ظاهر دست خالي است بر شاه و دبدبه و كبكبه‌اش و آن همه طرفدار و نيروهايش پيروز شود و او را به خاك مذلت بنشاند، آيا اين جز معجزه الهي چيز ديگري بود؟ اگر كسي عناد نداشته باشد و كمي چشم دلش را باز كند معجزه الهي را قدم به قدم و آن به آن در طول پيروزي انقلاب مشاهده مي‌كند و اين خميني بت‌شكن بود كه دست خداي قهار از آستين او بيرون آمد و كاري كرد كارستان. ان‌شاءالله در تداوم آن با حركت الهي و خداطلبي بي‌بديل رهبر معظم انقلاب اسلامي مي‌رود تا پرچم اسلام به دست صاحب اصلي آن حضرت ولي‌عصر(عج) تقديم شود.

از آن 10 روز كه در مقر امام(ره) و انقلاب بوديد، چه تصوير و نوستا‌لوژي‌اي در ذهن شما باقي‌مانده است؟ با سپري شدن 35 سال روزهاي «‌دهه فجر» را چگونه توصيف مي‌كنيد؟

دهه فجر انقلاب اسلامي يكي از مصاديق بزرگ فجر نور بود:«وَ الْفَجْرِ* وَ لَيَالٍ عَشْرٍ* وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ* وَ اللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ»(1) (و به شب وقتي سپري مي‌شود و به جفت و تاق و شب‌هاي دهگانه) فجر شكافتن تاريكي‌هاي استبداد و استعمار، فجر به ذلت كشاندن ظالمين و ستمگران، فجر نوراني كردن قسمتي از ارض‌الله است كه زمين به نور پروردگارش روشن شد و ظلمت‌هاي استبداد، استعمار، ظلمت‌هاي كفر و الحاد، ظلمت‌هاي فسق و فجور و اباحه‌گري به افول گراييد. بعد از اخراج ديو، پرواز آزادي در 12 بهمن به زمين نشست (ديو چو بيرون رود فرشته در آيد) و نه‌تنها ملت ايران بلكه همه آزاديخواهان جهان خشنود شدند. در و ديوار به امامشان شادباش گفتند و از فرودگاه تا بهشت‌زهرا فداييانش او را استقبال كردند و خوشامد گفتند. امام(ره) در بهشت‌زهرا توي دهن دولت زدند و مردم همه تكبير گفتند. سپس با مراجعت از بهشت‌زهرا و توقف چند ساعته در منزل يكي از اقوام شب به پايگاه استقبال (مدرسه رفاه) آمدند و با يارانشان هر روز و هر ساعت براي نظام الهي برنامه‌ريزي و طراحي كرده و تشكيل حكومت اسلامي را در 22 بهمن اعلام كردند و نظام پادشاهي را به زباله‌دان تاريخ ريختند. من هم يك سرباز از سربازان نظام الهي بودم. ان‌شاءالله تلاشم مورد قبول ذات اقدس پروردگار باشد. خدا را سپاس مي‌دارم به انجام تكاليف به اندازه توانم در خدمت امام(ره) و نظام بوده‌ام و هستم.

پي‌نوشت‌ها:

(1) قرآن كريم، سوره فجر، آيات 4-1.

(2) قرآن كريم، سوره انفال، آيه 12.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار