جداي از مسائل سياسي و فرهنگي واقتصادي و بنا بر جو حاكم اجتماع در هر دوره ميتوان به دو نگرش عمده در ميان آثار كارگردانان اجتماعي اشاره كرد. در نوعي نگرش رگههاي تلخي و سياهي معضلات اجتماعي قدرتمندانه بر فضاي فيلم سايه مياندازد و مجال نفس كشيدن به نقشهاي گرفتار نميدهد و با پايان عاري از اميد و تأكيد و تثبيت برسياهي و ناعلاجي، معضلات را بر فرق بيننده ميكوبد بدون اينكه براي مخاطب مفري بيابد. در نوع ديگر نگرش كه در آثار دستهاي ديگر از كارگردانان اجتماعي مشهود است علاوه بر بيان تلخيها و سختيهاي جامعه مسيرهاي خوشبختي نشان داده ميشود و درهاي اميد در پايان فيلم به روي مخاطب گشوده ميشود. در هر دو نوع آثار زهر تلخي بر بيننده خورانده ميشود كه بايد ببينيم تاثير زهر كشنده ناعلاج بيشتر است يا زهر بيماري زاي معالج و قابل درمان؟!
عدهاي معتقدند سينماي اجتماعي در ايران بيشتر انعكاسدهنده تلخيها، ناراحتيها، مشكلات و مصائب جامعه ميباشد و همواره سينماگران در سينماي اجتماعي بيشتر در پي بيان بديها بودهاند تا خوبيها. اين خود باعث شده است كه در سينما به سمت سياهنمايي و تاريكانديشي نسبت به جامعه برويم، لذا سينماي اجتماعي حكم آيينه كدر و معوجي را دارد كه تصوير جامعه را از آنچه كه هست زشتتر و به هم ريختهتر نشان ميدهد. در بعضي از چنين فيلمهايي، سينماگر به بهترين شكل مخاطب را همراه فيلم ميكند، تلخي و زشتي را جلوي چشم مخاطب نشان ميدهند، و در انتها آنها را نااميد و مايوس رها ميكند.
حال آنكه گروهي ديگر از سينماگران اجتماعي ايران هستند، با اينكه سراغ مشكلات و تلخكاميهاي جامعه و زندگي ميروند، در انتها فضاي اخلاق، اميد و آگاهي را به مخاطب خود ارائه ميدهند. سينماي اجتماعي دلسوزانه كه نقد مصلحانه دارد سراغ مشكلات و معضلات در جامعه ميرود، اما اين مشكلات هيچگاه رنگ تحقير، ضعف و عدم خود باوري را به مخاطب القا نميكند، بلكه برعكس با وجود شخصيتهايي كه در ظاهر مشكلات مختلف جسماني، اقتصادي، اجتماعي به ويژه خانوادگي گرفتار هستند، پس اين ظاهر به باطني زيبا و لطيف دست پيدا ميكنيم، كه غالباً اين قهرمانهاي ناتوان با تمام مشكلات مبارزه ميكنند و همواره حس پويندگي و سرزندگي را در مخاطب ايجاد ميكنند.