آنچه ميتوان درباره آقاي پرورش گفت اين است كه او تفكر خاص و مستقل خودش را داشت و در قالب گروههايي كه عضو آنها بود درنيامد. وي كتابهاي شريعتي را مطالعه ميكرد و در سخنرانيهاي خود از آنها بهره ميگرفت و از او طرفداري ميكرد، اما اشكالاتي را كه استاد مطهري بر بعضي از مباحث طرحشده شريعتي گرفته بود، به شاگردان خود گوشزد ميكرد
محمد پيشگاهيفرد خواهرزاده شهيد آيتالله دكتر بهشتي و داماد شهيد آيتالله دكتر مفتح از فعالان انقلاب در تهران و اصفهان بوده است. او در گفتوشنود پيش رو و در آستانه ايام مبارك دهه فجر، به بازگويي خاطرات خود از جريان انقلاب در اصفهان و نقش استاد فقيد مرحوم سيدعلياكبر پرورش(ره) در آن پرداخته است. اميد آنكه نكات بديع مطرح شده در آن، تاريخ پژوهان را به كار آيد.
جنابعالي از فعالان و شاهدان جريان انقلاب اسلامي در اصفهان هستيد. در آغاز بفرماييد كه اوجگيري انقلاب اسلامي در اين شهر، دركدام مقطع زماني روي داد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. بنده پس از مراسم چهلم شهيدحاجآقا مصطفي خميني، به اصفهان بازگشتم و دقيقاً از امور شهر آگاه شدم. در اين زمان عدهاي از دوستان به سركردگي آقايان مرحومان طاهري اصفهاني و علياكبر پرورش گرد آمدند و براي تنظيم راهپيماييها و اجتماعات براي ايجاد تشكل اقدام كردند. همزمان با ورودم به اصفهان، مرحوم آقاي پرورش با من تماس گرفت و خواستار آن شد مسئوليت جلسههاي تشكل را به عهده بگيرم. تشكل را با گرد آوردن نيروهاي ناب انقلابي كه در حركتهاي فرهنگي و تبليغي زمينه و استعدادي داشتند، راه انداختيم. از كساني كه اسمشان در خاطرم مانده است ميتوانم از عبدالله نوري، علياكبر پرورش، حسين رضايي، محمدعطريانفر، مهندس شريفخاني، شهيد كلاهدوزان فرمانده بعدي سپاه شيراز، شهيد خليفهسلطاني همراه همسر وفادار و فداكارش نام ببرم. تشكل براي برگزاري جلسههاي سخنراني و راهپيماييها برنامهريزي ميكرد و رعايت مسائل امنيتي را هم در دستور كار خود داشت. براي دعوت از سخنرانان بزرگ انقلابي از كمك شهيد مفتح بهره ميبردم كه اين جلسهها به راهپيماييهاي عظيم مردمي منجر شد بهطوري كه اگر قرار بود مراسم سخنراني در مسجد سيد يا مدرسه چهارباغ برگزار شود، انبوه جمعيت در حال راهپيمايي در دستههاي بزرگ به سوي مسجد ميآمدند و ميتوان گفت اصفهان از اواخر سال 1356 شاهد صحنههاي راهپيماييهاي عظيم و باشكوه مردمي بود. نكته ديگر اينكه مجاهدين خلق به اين گونه حركتها موافق نبودند و موقعي كه در جلسههاي نيروهاي انقلابي حضور مييافتند استدلال ميكردند كه اين حركتها حركتهاي كور و ناموفقي است و نتيجهاي جز قتلعام تودهها و زمينهسازي براي ديكتاتوري نظامي ندارد.
استدلال آنها براي اين رويكرد چه بود؟ چه برداشتي از حركتهاي جاري داشتند؟
آنها اين حركت را ناشي از احساسات مردم ميدانستند و فقط حركت تشكيلاتي مسلحانه و مخفيرا، كه خودشان نماد آن بودند، موفق ارزيابي ميكردند. جالب اينكه با اوجگيري اين حركت، مجاهدين خلق احساس كردند از قافله عقب ماندهاند، از اينرو بهتدريج تابلو و پلاكاردهايشان را آوردند و خودي نشان دادند.
سران و چهرههاي شاخص آنها در اصفهان چه كساني بودند؟
نواب، اكبريان و جنتي سركردگي مجاهدين در اصفهان را به عهده داشتند و با گسترش موج حركتهاي مردمي با برافراشتن عكسهاي حنيفنژاد، بازرگاننيا، سعيد محسن و بديعزادگان در واقع خود را با موج انقلاب همراه كردند. يك عده از دوستان انقلابي به اين سوءاستفاده انتقاد داشتند و معتقد بودند اينها انقلاب امام و حركت ديني مردم را قبول ندارند و اين همراهي ايشان فقط فرصتطلبي و سوءاستفاده براي سهم گرفتن از انقلاب است، اما نوعي تفكرات روشنفكري وجود داشت كه چندان به اين مسائل اهميت نميدادند، علاوه بر اين سيل بنيانكن انقلاب چندان مجال تحليل و بحث در باره اين امور را نميداد و اين مهم را در آن برهه به بوته فراموشي سپرد. اين موج چنان گسترده بود كه حتي حزب زحمتكشان هم همراه اجتماع حركت كرد و فقط انجمن حجتيه بود كه به قافله عظيم انقلاب نپيوست.
از فعاليتها و تلاشهاي مرحوم استاد سيدعلياكبر پرورش درجريان ِانقلابِِ اصفهان، چه خاطراتي داريد؟
مرحوم استاد علياكبر پرورش يكي از مبارزان خطه اصفهان بود. او از همان آغاز قيام امام خميني با نهضت ايشان ارتباط و در اين راه ارادت، اعتقاد و بينش توأمان داشت. ايشان فردي با استعداد و در ادبيات عرب متبحر بود. در اين حوزه نزد آيتالله غروي ادبيات عرب را آموخت و از شاگردان شهيد بهشتي محسوب ميشد. در اوج فعاليت انجمن حجتيه بسياري از فعالان براي شركت و عضويت در اين انجمن دعوت شدند. بسياري مانند من در پي جا و مكاني بودند تا پس از گرفتاري توسط ساواك فعاليت خود را در جايي كه كمتر حساسيتبرانگيز باشد دنبال و از آن به عنوان پوششي استفاده كنند. آقاي پرورش هم با اين نيت به انجمن وارد شد. درسهاي تفسير نهجالبلاغه او جايگاه مناسبي را براي وي در انجمن فراهم ساخت. حتي من درباره مهندس مصحف نيز چنين اعتقادي دارم. او هم در كلاسهاي انجمن درس تفسير قرآن ميگفت و مبلّغ افكار علامه جعفري پدر زنش بود. در حالي كه آقاي پرورش مروج و مبلغ افكار آقايان مطهري و بهشتي بود.
پس ايشان هيچگاه به رنگ انجمن درنيامد و حامل افكار و ايدههاي آنها نشد؟
بله، آنچه ميتوان درباره آقاي پرورش گفت اين است كه او تفكر خاص و مستقل خودش را داشت و در قالب گروههايي كه عضو آنها بود درنيامد. وي كتابهاي شريعتي را مطالعه ميكرد و در سخنرانيهاي خود از آنها بهره ميگرفت و از او طرفداري ميكرد، اما اشكالاتي را كه استاد مطهري بر بعضي از مباحث طرحشده شريعتي گرفته بود، به شاگردان خود گوشزد ميكرد. انجمن حجتيه هم از تفكرات او مطلع بود، ولي از آنجا كه عنصر كارآمدي بود، حاضر به از دست دادن وي نبود تا اينكه ماجراي توهين شيخ حلبي به امام در سال 1352 پيش آمد و آقاي رباني شيرازي در جلسهاي از اين موضوع انتقاد كرد. اين امر به درگيري مستقيم آقاي پرورش با انجمن حجتيه منجر شد.
با توجه به نزديكي مرحوم پرورش با شهيد آيتالله بهشتي، ايشان درباره اين همكاري چه ديدگاهي داشتند و چگونه به مسئله مينگريستند؟
شهيد بهشتي او را از رويارويي با انجمن، نهي كرد و خود وي نيز بارها گفت: «آقاي بهشتي به دفعات به من گفت انجمن را رها نكن، اگر شما نباشيد جواناني كه در اين گروه هستند ممكن است در جاده انحراف بلغزند. شما اينها را شناسايي كنيد كه در آينده به آنها نياز داريم». آقاي پرورش انصافاً در اين زمينه مؤثر بود و جدي عمل ميكرد. خيلي از جوانان عضو انجمن را جذب كرد و خود يك گروه و جمعيت به نام كانون احمديه تشكيل داد كه اين كانون در وقايع انقلاب بسيار مؤثر بود و بسياري از اعضاي آن در جنگ تحميلي به شهادت رسيدند. در اينجا تأثير تفكر تشكيلاتي شهيد بهشتي نيز معلوم ميشود. در اين باره بايد بگويم يكي از ويژگيهاي ايشان اين بود كه در شناسايي ابعاد مختلف شخصيتي افراد دقيق بودند. هر فردي كه به وي مراجعه ميكرد، فوري وقت ملاقات ميدادند. در ملاقات هم از مطالعات، معلومات و تحصيلات افراد سؤال ميكرد. سپس سؤالي را با فرد در ميان ميگذاشت و پاسخ آن را پس از فرصت دادن براي مطالعه طلب ميكرد. ايشان از همان سال 1350 دفترچهاي داشت كه در آن نام جوانان مستعد و متدين را همراه خصوصيات اعتقادي و وضعيت آنها يادداشت ميكرد. بر اساس همين شناخت بود كه به موقع توانست در مقابل بنيصدر جبههاي از نيروهاي انقلابي را بسيج كند.
از دستگيري مرحوم استاد پرورش و واكنش مردم اصفهان به اين رويداد، چه خاطراتي داريد؟ اين اقدام چه پيامدهايي داشت؟
اصفهان، شهري كه همواره در تاريخ شاخصههايي داشته است، در تاريخ انقلاب اسلامي هم اولين حكومت نظامي را به نام خود ثبت كرد و از اين نظر نام اين شهر بر سر زبانها افتاد. زمينههاي اعلام حكومت نظامي با دستگيري آقاي علياكبر پرورش به وجود آمد. پرورش دبير معروف آموزش و پرورش و سخنران برجسته محافل علمي و مذهبي بود. علت دستگيري پرورش مشخص نبود. آيا سخنرانيهاي وي موجب شد ساواك نسبت به وي حساس شود يا اينكه رهبري گروه توحيدي صف سببساز شد؟ گروه توحيدي صف يك گروه نظامي بود كه فعاليتها و اقداماتي نيز داشت و گزارشهاي آن به اطلاع شهيد بهشتي ميرسيد. علت دستگيري هر چه بود انعكاس وسيعي در سطح شهر داشت و مدارس اصفهان پيشاهنگ اعتراضهاي مردمي شد. دانشآموزان با تعطيلي مدارس به خيابانها هجوم آوردند و شعار «پرورش بايد آزاد شود» را سر دادند. اعتراضها از سطح دانشآموزان فراتر رفت و تمام طبقات را دربرگرفت. پرورش با سخنرانيهايش براي دانشآموزان سمبل و اسوه بود و اين جذابيت در قشرهاي ديگر نيز كم و بيش وجود داشت. اعتراضها جنبه راهپيمايي سراسري گرفت و منزل آيتالله خادمي ميعادگاه راهپيمايان بود. انقلابيون دستهدسته همچون روز عاشورا به سمت منزل ايشان حركت و به محض رسيدن به منزل وي توقف كردند و شعارهايي سر دادند. سخنراني هم جزو برنامهها بود. غوغايي در شهر به پا شده بود و نيروهاي امنيتي از اين حادثه حيران و درمانده شده بودند.
مأموران سرانجام براي جمع كردن اين اعتراض گسترده به چه كاري دست زدند؟
سرانجام سرهنگ ناجي، فرماندار نظامي شهر براي پايان بخشيدن به اين مخمصه در رأس گروههاي نظامي به منزل آيتالله خادمي حمله كرد. اين حمله زماني صورت گرفت كه قرار بود راهپيمايي عظيم و باشكوهي به طرف منزل آيتالله برگزار شود. به ياد دارم همراه خانواده مهياي رفتن به راهپيمايي بودم كه دامادمان آقاي شريفخاني را زخمي و خونآلود به خانه آوردند و تحويل ما دادند.
وقتي پرسوجو كردم متوجه شدم به خانه آيتالله خادمي حمله وعده زيادي كشته و زخمي شده بودند. پس از آن براي مداواي شريفخاني روانه بيمارستان عسگريه شديم. در آنجا با انبوه زخميها و مردمان سراسيمه روبهرو شدم. بسياري از مصدومان دانشآموزاني بودند كه براي دربند شدن معلم محبوبشان فرياد اعتراض سر داده بودند. يكي از اين كبوتران بيگناه شهيد نبويمنش بود كه فرياد رهايي سر داده بود. بلافاصله پس از اين قتلعام سرهنگ ناجي با حضور در راديو و تلويزيون اصفهان اعلام حكومت نظامي كرد. بدين ترتيب اولين حكومت نظامي در تاريخ انقلاب اسلامي به نام اصفهان ثبت شد.
طبعاً اعلام زودهنگام حكومت نظامي دراصفهان، موجب كمرنگ شدن زود هنگام آن نيز ميشد. اين روند چه تأثيراتي در پيشبرد سريع انقلاب در اصفهان داشت؟
بله، به مرور زمان نقش حكومت نظامي كمرنگ شد و در واقع موج توفنده مردم هر مانعي را در هم ميشكست. راهپيماييها بار ديگر آغاز شد. دوستان تشكيلاتي علاوه بر پيگيري اخبار اجتماعات و تظاهرات براي مقابله با رژيم و انجام دادن بهتر كار نيز برنامهريزي ميكردند. من گزارش كامل فعاليتها را به شهيدان بهشتي و مفتح ارائه ميدادم و رهنمودها و توصيههاي آنها را به اصفهان منتقل ميكردم. در اين زمان احمد سلامتيان، پسر حاجآقا سلامتيان گزساز در جلسههاي ما خودنمايي ميكرد. احمد سلامتيان حدود 10، 15 سال قبل از پيروزي انقلاب از بيم دستگيري توسط ساواك از ايران خارج شده و به فرانسه رفته بود. وي در آنجا تحصيلات خود را تا مقطع دكترا ادامه داد و از نزديكان ابوالحسن بنيصدر بود. با ورود امام به نوفللوشاتو به وي نزديك شد و فعاليتهايي كرد. سلامتيان دو ماه قبل از پيروزي انقلاب به ايران بازگشت. به سبب وجهه پدرش در بازار اصفهان و مبارزههاي خودش در دوران دانشجويي بهويژه در حمله با تخممرغ به شاه نزد نيروهاي مذهبي جايگاهي داشت. از همين رو با ورودش به اصفهان از طرف اين نيروها مورد استقبال قرار گرفت و جلسههاي سخنراني را براي وي فراهم ساختند. بعد از مدتي دكتر غضنفرپور توسط سلامتيان به تشكل معرفي شد.
غضنفرپور چه پيشينهاي داشت؟
به گفته سلامتيان غضنفرپور از اعضاي گروههاي ماركسيستي بود و پس از مطالعه و تحقيق بازگشت به اسلام كرد و به مقابله و مبارزه با افكار ماترياليستي و ماركسيستي پرداخت. در آن زمان به دليل رواج افكار ماركسيستي در حوزههاي كارگري بهويژه در كارخانجات اصفهان به وجود چنين افرادي سخت نياز بود. از همين رو وجود او را مغتنم شمرديم و پس از چند جلسه ملاقات با او و خانمش سودابه سديفي به تسلط اين دو بر مسائل و تئوريهاي ماركسيستي پي برديم. از اين رو براي مقابله با افكار غيرديني براي غضنفرپور مرتب جلسه گفتوگو ميگذاشتيم. به عنوان مثال در كارخانه ذوب آهن براي مناظره با تودهايها جلسه گذاشتيم. غضنفرپور قبل از جلسه گفت:«من حاضرم با هر كسي مناظره كنم و هيچ نگراني ندارم». بهراستي هم از جلسه سربلند و موفق بيرون آمد. البته شركتكنندگان مناظره بيشتر از كارگراني بودند كه با خواندن چند جزوه ماركسيستي داعيه چپ بودن داشتند و در برابر غضنفرپور كه خودش روزگاري در فرانسه تئوريسين گروههاي چپ بود حرفي براي گفتن نداشتند.
از ديگر فعاليتهاي جمع دوستان ما در اين برهه تلاش براي راهاندازي يك فرستنده راديويي بود. اين فكر از آنجا در ذهنمان تراوش كرد كه در آن اوضاع با توجه به سرعت رويدادها لازم بود مردم به همان سرعت كه در كم و كيف قضايا قرار ميگيرند از اتفاقات نيز آگاه شوند. بهعلاوه ميخواستيم مردم را هم از طريق آن فرستنده تحريك و تشويق كنيم. من، شهيد خليفهسلطاني، مهندس شريفخاني و مهندس بزرگي براي اين منظور كميتهاي تشكيل و مطالعاتي در اين باب انجام داديم. بعد از مدتي به اين نتيجه رسيديم كه در آن شرايط امكان خريد فرستنده وجود ندارد. بنابراين تصميم گرفته شد از راديوهاي قديمي خيلي بزرگ و داراي لامپ خيلي قوي استفاده كنيم، اما از آنجا كه اين راديوها گيرنده و وات آن هم خيلي بالاست، تصميم گرفتيم با تغيير چند لامپ آن را به فرستنده تبديل كنيم و با يك آنتن كوچك بخشي از شهر را پوشش دهيم. تلاش و جنب و جوش گروه آغاز شد. هر دو سه روز يك بار جلسه ميگرفتيم تا اينكه پس از دو ماه دوستان آن لامپها را پيدا كردند و ميخواستيم لامپها را نصب كنيم كه همسايهها خبر آوردند صداي انقلاب آمد.
تحولات چنان سريع بود كه پيروزي انقلاب بر ما سبقت گرفت و در روز 21 بهمن صداي انقلاب را با گوش جسم و جان شنيديم. دوستان گفتند ديگر راديو و تلويزيون به دست ما افتاد. شتابان حركت كرديم. ساختمان ساواك هم توسط انقلابيون تصرف شده بود. شكنجهگاه بچههاي انقلاب تبديل به مركز فعاليت آنان شد. اصفهان دو سه روز قبل از اين به دست نيروهاي انقلابي افتاده بود و تنها مراكزي كه تا روز 21 بهمن در اختيار رژيم قرار داشت، راديو و تلويزيون، مراكز نظامي و ساواك بود.
جنابعالي از نزديكان شهيدان آيت الله مطهري، بهشتي و مفتح بودهايد. از حالات و برنامههاي اين بزرگان در روزهاي اوجگيري انقلاب چه خاطرهاي داريد؟
در اين باره به يك خاطره اشاره ميكنم. بعد از تشريففرمايي امام به خاك فرانسه و سكونت در نوفللوشاتو آيتالله مطهري از جمله افرادي بود كه براي ديدار وي به آن ديار شتافت. پس از آن كه ايشان به ايران بازگشت، دكتر مفتح با وي تماس گرفت و خواستار ملاقات شد. شهيد مطهري گفت: «آقاي مفتح! آيتالله موسوي زنجاني بيمار است، اگر موافق باشيد به عيادت ايشان برويم». دكتر مفتح هنگام رفتن از من هم خواست كه وي را همراهي كنم. از اين رو با وي عازم منزل شهيد مطهري شديم و رانندگي پژوي 404 ايشان را به عهده گرفتم. پس از رفتن به منزل شهيد مطهري با وي روانه منزل آيتالله زنجاني شديم. از جمله مسائلي كه بين راه ميان آقايان مطرح شد، احوال جسماني امام و اطرافيان ايشان بود. آقاي مطهري ضمن ابراز رضايت از سلامتي امام گفت يك مسئله شديداً مرا نگران كرده است، زيرا چند روزي كه در آنجا بودم با برخي از اطرافيان امام چند جلسه بحث داشتم كه بهشدت نگرانم كرد. به امام نيز نگرانيام را گفتم و عرض كردم:«آقا! چطور ميخواهيد از حالا روي اينها حساب كنيد؟ اگر در آينده بنا باشد اينها بيايند و در مصدر مملكت قرار بگيرند چه ميشود؟ زيرا اينها اصلاً فقه ما را قبول ندارند و اين طور كه معلوم است ديدگاه اسلامي آنها با ما متفاوت است». امام هم لبخندي زد و فرمود:«انشاءالله درست ميشود و شما نگران نباشيد، چون شما هستيد». هر چند ايشان در آن روز از اطرافيان امام نام نبردند، اما روشن بود افرادي مثل بنيصدر، ابراهيم يزدي و صادق قطبزاده منظور نظر وي بودند.
واقعاً اين امر دورانديشي و هوشمندي اين بزرگوار را ميرساند. موضوعي كه در آن زمان به ذهن هيچ كس خطور نميكرد، بدين شدت موجب نگراني وي شده بود. امام نيز با سعه صدر و اعتماد به نفس خاصشان كه نشئتگرفته از روح الهي ايشان بود، تمام اين امور را با وجود ياراني چون شهيد مطهري قابل حل دانسته بود.