بعدازظهر روز جمعه دوازدهم محرم مطابق با سيزدهم آبان 1328 بود. مجلس روضهخواني شاه در مسجد سپهسالار تهران كه به نوعي تئاتر شبيه بود تا مجلس عزاداري امام حسين(ع)، آخرين روز خود را طي ميكرد. جمعيت نماياني از تعدادي ارتشيان و پاسبانهاي لباس شخصي و انبوه بيكارهاي تهران و نيز معدودي از دولتمردان در آنجا گرد آمده بودند. عبدالحسين هژير كه در حكم دست راست شاه و قبلاً نيز نخستوزيري و در آن برهه وزارت وقت دربار را عهدهدار بود، به نمايندگي از جانب شاه در صدر مجلس قرار داشت و عده زيادي از عالمنماها و درباريان دورادور او را گرفته بودند كه ناگاه صداي شليك تيري مجلس را تكان داد و پيرو آن هژير اين عقل منفصل شاه كه مراحل مختلف سياستمداري را گذرانده و از تاريخ 20/3/27 تا 16/8/27 نخستوزير بود، نقش زمين شد! متعاقب اين حادثه نظم ظاهري مجلس بهكلي به هم ريخت و عدهاي پا به فرار گذاشتند و عده ديگري فرياد ميزدند لامپ تركيده است!در اين ميان سيدحسين امامي جوان رشيدي كه سالهاست در مكتب نوابصفوي تربيت شده بود و در معركه نبرد با كسروي نيز مؤثرترين نقش را داشت، بسان كوه ايستاد و از بيم آنكه مبادا شكارش از پاي درنيامده باشد، با اسلحه به سر و صورت او كوبيد و بدين صورت خاطر جمع شد كه وظيفهاش را بهخوبي انجام داده است. در اين هنگام طبق دستور قبلي رهبر خود، اسلحه را به زمين انداخت و اللهاكبر گفت و خود را تسليم كرد!
شرايط سياسي كشور در برهه اعدام عبدالحسين هژير
شاه براي دستيابي به تمام قدرت سياسي و رساندن خود به رأس هرم حكومت، اطراف خويش را با تمهيدات ويژهاي خلوت كرده و حتي انتخابات دوره شانزدهم را هم طوري ترتيب داده بود كه هيچ عنصر مخالفي نتواند به مجلس شوراي ملي راه يابد. در همين روزها كه در تهران و حومه آن و سراسر مملكت رأيگيري براي تعيين نمايندگان دوره شانزدهم مجلس شورا و سنا انجام ميگرفت، بهقدري تقلبهاي آشكار و غيرآشكار رخ داده بود كه اكثريت مردم و عمده مبارزين و دستاندركاران نهضت ملي را ناخرسند و خشمگين ساخته بود، مخصوصاً جبهه ملي و آيتالله كاشاني كه تنها سنگر مبارزه خود را مجلس شوراي ملي ميدانستند از اين لحاظ بيش از ديگران بيمناك بودند و گوشي نيز به هشدارهاي آنان بدهكار نبود. روزي در همين ايام دكتر مصدق به اتفاق عدهاي از مليون از منزل خويش به سمت درباره به راه افتاد و به قصد شكايت به شاه، وارد دربار شد. وي در اين روز برخورد پرخاشگرانهاي باعبدالحسين هژير وزير دربار داشت كه سيدحسين امامي نيز ضمن همين ملاقات، هژير را ـ در صورتي كه دست از تقلب در انتخابات برندارد ـ تهديد به مرگ كرد. از سوي ديگر شاه اصرار داشت تا هر چه زودتر مجلس سنا را تشكيل دهد و پشتوانه مستحكمي براي سلطنت خود ايجاد كند، او تمايل داشت انتخابات فرمايشي و ساختگياش به ثمر برسد، چون بنا بود براي اولين بار در تاريخ مشروطه ايران، مجلس سنا شكل بگيرد. اين مجلس 60 وكيل داشت كه 30 نفر از آنها برگزيده رسمي شاه بودند و بقيه را نيز طي انتخاباتي مخدوش و مهندسي شده، به اين مجلس گسيل داشت. اين اصرار بيشتر براي آن بود كه چنانچه روزي مجلس شوراي ملي دچار يك اقليت و حتي اكثريت بشود، مجلس سنا محكم در برابر آن ايستادگي كند و نگذارد خواست مردم جامه عمل بپوشد و در نهايت همان را كه شاه ميخواهد انجام پذيرد. علاوه بر اين دو نكته، ترومن رئيسجمهور اصلاحطلب امريكا كه در تاريخ 12/8/1327 براي دومين بار به رياست جمهوري انتخاب شده بود، از شاه دعوت نمود تا به امريكا برود. او با كمال بيصبري در انتظار محمد رضا پهلوي بود و حتي قرار بود هواپيماي شخصي خود را براي اين مهمان عزيز به تهران گسيل دارد! اين مسافرت از ديدگاه شاه نيز يك سفر سرنوشتساز و تعيينكننده بود، گو اينكه قرار بود محورهاي اصلي روابط آينده ايران و امريكا از طريق او روشن شود. چه بسا شاه ميپنداشت اگر هر چه زودتر و بهموقعتر، وضعيت ارتباط و تعاملات خويش را با ارباب بزرگ و جديد روشن نسازد، امكان دارد به سرنوشت پدرش دچار شود و براي رهبري سياسي آينده ايران در دوران سازندگي جهان بعد از جنگ جهاني دوم، كس يا كسان ديگري در نظر گرفته شوند و حتي اگر لازم باشد شكل رژيم را نيز تغيير بدهند و از سلطنتي به جمهوري تبديل كنند. در تاريخ 1/7/1328 اولين بمب اتمي شوروي در كنار گوش ايران منفجر و آزمايش شده بود كه همين مسئله ميتوانست در حد خود، امريكا را نسبت به مسائل درونمرزي ايران مصممتر كند. در همين روزها مسئله نفت ايران نيز مطرح بود چراكه از سال 1326 و در اوايل دوره پانزدهم مجلس توسط محمدعلي مسعودي و عباس اسكندري به سياستهاي نفتي دولت ايران بهشدت حمله شده بود و شعارهاي تندي عليه شركت نفت انگليسي داده ميشد كه اين هم عامل مهمي براي توجه بيشتر به امريكاييها به ماوقع ايران به ويژه در باب چالشهاي مربوط به نفت بود. در مجموع در چنين اوضاع و احوالي، دست پراقتدار جوانمرد اسلام و ايران سيدمجتبي نوابصفوي بود كه از آستين سيدحسين امامي بيرون آمد و رشته اميد دربار ايران را قطع و دست هژير را براي هميشه از ياري شاه كوتاه كرد. محمدمهدي عبدخدايي از فعالان گروه فداييان اسلام و تحليلگران تاريخ معاصر ايران در اين باره معتقد است:«به نظرم جريان انتخابات دور اول دوره شانزدهم كه باطل شد، در اوايل سال 1329 بود. پس از 15 بهمنماه سال 1327 انتخابات مجلس مؤسسان برگزار شد و پس از آن انتخابات مجلس شوراي ملي. آن موقع در دور دوم انتخابات دوره شانزدهم اسامي نمايندگان مردم را روي كاغذها مينوشتند، چون هژير وزير دربار توسط مرحوم سيدحسين امامي به هلاكت رسيده و حكومت نظامي شده بود. نمايندگاني كه در آن زمان مرحوم كاشاني معرفي كرده بود، عبارت بود از: خود ايشان، آقاي دكتر مصدق، آقاي دكتر بقايي، آقاي دكتر شايگان، عبدالقدير آزاد، آقاي حسين مكي، آقاي محمود نريمان و آقاي حائري.» (1)
حسين طهماسبي برادر شهيد گرانمايه استاد خليل طهماسبي كه در آن روزگاران از طريق برادر ارجمند خود در جريان فعاليتهاي فداييان اسلام قرار داشته در باب زمينهها و پيامدهاي ترور عبدالحسين هژير معتقد است: «در دوره شانزدهم صندوقها را از مسجد سپهسالار به فرهنگستان بردند. وقتي موضوع را به آقا گفتيم، گفتند:«ميخواهند آراي مردم را عوض كنند.» خبرنگاران را خواستند و گفتند:«انتخابات را باطل كنيد.» پرسيدند:«چه جوري؟» جواب داد:«من كاري ميكنم كه باطل كنيد.» طنين صداي گلوله مرحوم امامي در مسجد سپهسالار انتخابات را باطل كرد و افرادي كه به مجلس رفتند به علت آن گلوله بود، و الا كجا ميگذاشتند اقليت به مجلس بروند؟ مثلاً چگونه ممكن بود مصدق وكيل مجلس شود، چه برسد به اينكه نخستوزير شود و اگر رزمآرا بود، مصدق چگونه ميتوانست نخستوزير شود؟ خود مصدق نميتوانست نخستوزير شود چه برسد به كارهايي كه انجام داد.» (2)
به هر روي، با اعدام انقلابي عبدالحسين هژير، تاريخ افتتاح مجلس سنا تغيير كرد و از آن مهمتر اينكه انتخابات مجلس شوراي ملي در تهران كه با تمهيدات هژير طوري انجام شده بود كه نمايندگان واقعي مردم تهران نتوانند به مجلس راه يابند، در تاريخ 19/8/1328 از طرف سيدمحمدصادق طباطبايي رئيس انجمن نظارت باطل اعلام شد و شاه كه بر اثر اين پيشامد موقعيتي متزلزل يافته بود، در تاريخ 24/8/1328 با هواپيماي اختصاصي ترومن به امريكا رفت و 48 روز در آنجا ماند!
در اين مقطع ساعد مراغهاي نخستوزير، حكيمالملك وزير دربار، سرلشكر زاهدي رئيس شهرباني، سرلشكر رزمآرا رئيس ستاد ارتش و شاهرخ زرتشتي مدير كل تبليغات ايران بودند.
شهيد سيدحسين امامي، آن كه حق انتخاب را به ملت ايران بازگرداند
شهيد بزرگوار سيدحسين امامي در سال 1303 در خانوادهاي متدين در جنوب شهر تهران متولد شد و مانند هزاران نفر از مردم غيرتمند ديگري كه چونان آتش زير خاكستر در عهد اختناق رضاشاهي ميسوختند و روزگار ميگذراندند، دوره نوجواني خود را گذرانده بود. پس از شهريور1320 كه براي سركوب كسرويسم و اعدام انقلابي اين ستيزهگر لجوج، با سيدمجتبي نوابصفوي ـ كه مانند چراغي فروزان جوانان غيرتمند را جذب و در بوته غيرت و مردانگياش ذوب ميكرد ـ آشنا شد و به فرمان وي براي اولين بار در تاريخ 8/2/1324 با كسروي درافتاد اما كار اصلي نافرجام ماند. ديگر بار در تاريخ 20/12/1324 با تجربهاي عميقتر و حربهاي كاريتر در اتاق بازپرس و در كاخ دادگستري با او و همدستش حدادپور درافتاد و درجا كار هر دو را يكسره كرد و راهي زندان شد. نزديك به دو سال در زندان ماند و با تلاش پيگير شهيد نوابصفوي و يارانش و نيز اقشار متدين مردم مجدداً آزاد شد. اين بار امامي به يك فولاد آبديده و مبارز رزمآور تبديل شده بود و بايد در پي يك اقدام تاريخساز ميرفت، لذا هنگامي كه شهيد نوابصفوي سرسختي و لجاجت هژير را در برابر يك ملت بزرگ كه با آرمانهاي ملي و اسلامي خود به دنبال آزادي، استقلال و آيين خويش بودند ميبيند، تصميم ميگيرد با استفتائات متقن شرعي وي را از سر راه ملت مسلمان ايران بردارد و امامي را براي انجام اين مأموريت بزرگ برميگزيند. سيدحسين امامي كه در بازار تهران اشتغال داشت و ضمن كسب و كار، لحظهاي از تبليغات ديني خود غافل نبود و در تمام صحنههاي مبارزاتي امت مسلمان در كنار مرحوم آيتالله كاشاني و شهيد نوابصفوي حضور داشت، مأموريت رهبر ارجمند خويش را پذيرفت. بيترديد او اين بار يقين داشت راه او، راه شهادت است و ديگر بازگشتي از آن وجود ندارد. او ميدانست براي دست و پنجه نرم كردن با شاه قدرتطلب غايتي جز كشته شدن متصور نيست و خود را براي آن آماده ساخت. او در صبح روز دوازدهم محرم مطابق با 12/8/1328، ابتدا غسل كرد و آخرين ديدهبوسي و خداحافظي را از رهبر و ديگر همرزمانش انجام داد و راهي ميدان نبرد شد. دشمن را نابود و راه پيروزي و ترقي را پيش پاي ملت خود باز كرد و خود نيز شهيد شد. هنگامي كه امامي اقدام به اعدام انقلابي هژير كرد، رژيم شاه در تهران حكومت نظامي اعلام و او را در دادگاه نظامي محاكمه كرد و در سحرگاه 17/8/1328 در ميدان سپه به دار آويخت.
امامي در بيدادگاه ارتش شاه چنان رشادتي از خود بروز داد كه يال و كوپالداران ارتش شاهنشاهي حيران و بهتزده شدند و با تمام تمهيدات خود نتوانستند كلمهاي ضد آرمان مقدس او، از زبانش بشنوند يا اينكه وادارش كنند تا كس ديگري را در اينباره با خود همدست قلمداد كند. او تا آخرين لحظه از خدا و اسلام دم زد و آخرين كلامي كه پاي چوبه دار از حلقومش خارج شد «لاالهالاالله»، «اللهاكبر» و «زنده باد اسلام» بود. رژيم از سر ترس و زبوني، پيش از آنكه هوا روشن شود، جسدش را پايين آورد و به گورستان متروكهاي در امامزاده حسن جنوب غربي تهران برد و با عجله دفن كرد، اما نوابصفوي آرام نگرفت و با نهيب و تهديد رژيم را وادار كرد تا محل دفنش را نشان دهد. فداييان اسلام پيكر مطهرش را از آنجا به درآوردند و با تجليل انقلابي در ميان شور و هيجان فرزندان رشيد اسلام در مزار ابنبابويه ـ شيخ صدوق ـ واقع در شهرري به خاك سپردند. مزار اين شهيد دلاور اسلام كه در شبهاي تاريك و ظلماني مبارزات كفر و حق جرقهاي زد و مانند شهابي درخشيد، مانند خاري در چشم دژخيمان پهلوي بود و لذا آن را با خاك يكسان و آثارش را محو كرده بودند تا اينكه بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ايران سنگي روي آن تعبيه شد هرچند در ساليان اخير و با عنايت به تغييرات گورستان ابن بابويه، جاي دارد كه مزار مطهر اين شهيد بزرگ به شكل مناسبي بازسازي شود.
مرثيه شهيد سيدحسين امامي به قلم رهبرش شهيد نواب صفوي
پس از شهادت امامي، از سوي فداييان اسلام اعلاميهاي تحت عنوان «خدايا! اين قرباني عزيز را در راه اسلام از ما بپذير» بلافاصله در تهران منتشر شد و ريشهدار بودن مبارزات ضد اسلام را در ايران به ظهور و بروز رساند. نوابصفوي در سالگرد شهادت امامي با او زمزمه عاشقانه نگاشت كه شمهاي از آن درپي ميآيد: «امامياي شهيد عزيز ما، امامي اي جگرگوشه زهرا، امامي اي قرباني راه خدا، آسوده بيارام و در باغ رضوان خرامان، خرامان قدمي به آسايش بزن، عبدخدايي اي فرزندان خردسال و بزرگ روح اسلام، عبدخدايي اي از جان گذشته ثابتقدم، عبدخدايي اي نمونه مكتب فداكار قرآن، تو هم در گوشه زندان با خيالي راحت زندگي كن، تو هم در كنج سلول محبس با خداي خود خلوت كن، تو هم در فضاي ظلماني زندان كه محيطش به نور ايمانت روشن شده است به راز و نياز با حق مشغول باش كه برادران شما به حال شما حسرتزده مينگرند و از محروميت خود بياندازه متأثرند و از عقبماندگيشان در ميدان عشق به خدا خجلتزدهاند و در پي فرصت مناسب براي انجام وظيفه و در انتظار نوبت فداكاري همه مايلند قبل از ديگري قدم در عرصه فداكاري بنهند و هر يك شتاباناند كه زودتر وظيفه خويش را انجام و عشق به خداي خود را تا آخرين مرحله بروز بدهند. آري همگي به انتظار نوشيدن شربت شهادت در راه حق دقيقهشماري ميكنند، ولي افسوس وظايف بزرگتري مانع به آتش زدن برادران شماست. اگر وظيفه تربيت اجتماع نبود برادرانتان ابراهيموار در آتش نمرود غوطهور ميشدند.
آري امامي عزيز اگر وظايف ديگر نبود ما هم همانند توبه تلاوت كلام زيباي خدا بر فراز چوبه دار به صدا درميآمديم و مثل تو آخرين نفس خود را با كلمه دلنشين زندهباد اسلام از گلوگاه خود خارج ميساختيم و چون تو تربيت فداكاري مدرسه اسلام را نشان ميداديم و دل دشمنان اسلام و فضيلت را با نداي جانسوز الاسلام يعلوا و لا يعلي عليه كه در و ديوار طبيعت بر اين حقيقت گواهند به لرزه درميآورديم و با تقديم سر و جانمان و با ريختن قطرات خونمان بر پاي هدفمان حقيقت ثابت را كه اسلام برتر از همه چيز و هيچ چيز برتر از اسلام نيست تثبيت ميكرديم. اي امامي ارجمند و اي عبدخدايي عزيز به خداي محمد قسم و به فضيلت و غيرت قسم به دنبال هدف مقدس شما به همراه برادر عزيزمان حضرت طهماسبي كه چون ابراهيم به آتش زد و خداي عزيز به ما باز پس داد به پيش ميرويم و آني با دشمنان خدا و اسلام مداهنه نميكنيم تا اينكه هدف بزرگمان را اجرا و مملكتمان را در سايه اجراي تعاليم عالي اسلام رشك جهانيان سازيم يا اينكه به تو اي امامي عزيز ملحق شويم و بر فراز چوبه دار چون تو مردانه به درآييم و در پيشگاه مقدس آل محمد با شما درددل باز گوييم. انشاءالله الرحمن.»
پينوشتها:
(1) ر. ك به:فداييان اسلام در كلام ياران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص93
(2) همان
(3) ر. ك به: سيد مجتبي نواب صفوي، انديشهها، مبارزات و شهادت او. انتشارات منشور برادري، ص45.