کد خبر: 616149
تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۱
يادها و يادمان‌هايي از واپسين فصل از حيات شهيد آيت‌الله عطاءالله اشرفي اصفهاني
در روزهاي پيش روي خاطره مجاهدات و شهادت عالمي جليل و كهنسال زنده مي‌شود، كه در طول سال‌هاي مبارزات و نيز در دوره كوتاه حيات خود پس انقلاب، از استوانه‌هاي نظام اسلامي به شمار مي‌رفت.

شهيد آيت‌الله حاج آقاعطاءالله اشرفي اصفهاني پس از ترور سومين شهيد محراب، هماره خود را چهارمين آنان مي‌خواند و با شرايط كهولت در جبهه و پشت جبهه، ره به لقاي دوست مي‌جست. آنچه پيش روي داريد پاره‌اي از خاطرات حواريون و ياران آن شهيد گرانمايه از منش آن بزرگ، در واپسين فصل از حيات اوست. يادش گرامي باد.

اگر مي‌توانست در جبهه مي‌ماند

اين پيرمرد در آن سن اگر مي‌توانست در جبهه مي‌ماند و اسلحه به دست مي‌گرفت و مانند يك جوان با دشمن مي‌جنگيد و تنها ضعف بدني و سن بالا و وظايف خاصش مانع اين حركت و اقدام شده بود. او مي‌توانست صدها و هزاران سرباز را از سنگر نمازجمعه به جبهه‌هاي جنگ بفرستد. با خطبه‌هايي كه در نمازجمعه مي‌خواند و در جبهه پخش مي‌شد، دل رزمندگان را گرم مي‌كرد، به‌قدري كه يك هنگ ارتش نمي‌توانست به آنها دلگرمي بدهد. او مي‌توانست همه را در مقابل دشمنان بسيج كند. يك خطبه نمازجمعه چقدر نيرو و حرارت در ميان مردم ايجاد مي‌كند كه اگر ما هر كمبودي داشته باشيم، كمبودها جبران مي‌شود. (1)

حضورش به بچه‌هاي جبهه دلگرمي مي‌داد

لباس رزم مي‌پوشيد، عمامه به سر مي‌گذاشت و در جبهه حضور مي‌يافت. آنجا هم كه مي‌رفت، خيلي مورد توجه رزمنده‌ها قرار مي‌گرفت و با آنها به گرمي برخورد مي‌كرد و به آنها روحيه مي‌داد. خيلي متواضع بود و رزمندگان همه تعجب مي‌كردند، از اينكه پيرمردي كه مجتهد است، به ميانشان آمده است و با آنها غذا مي‌خورد.

همنشيني با آيت‌الله اشرفي براي رزمنده‌ها ايجاد روحيه مي‌كرد. هر موقعي كه قرار بود حمله شروع شود، ايشان شب حمله در آنجا بود، چقدر اين مرد با خدا، اهل دعا و نماز شب بود. زيارت عاشورا و دعاي توسل براي بچه‌ها مي‌خواند و يك دلگرمي كامل براي بچه‌هاي جبهه محسوب مي‌شد. مي‌رفت و برمي‌گشت، مثلاً بعضي اوقات با پادگان و فرماندهان آنها تماس مي‌گرفت. براي اينكه به آنها دلگرمي بدهد. (2)

بازگشت از منطقه خطرناك را قبول نكردند

در سال 1360 بنده به عنوان فرمانده گردان‌هاي شهادت در منطقه تنگه حاجيان(3) در نوار مرزي مشغول به خدمت بودم كه از طريق سروان آذرين از پادگان قلعه شاهين(4) به ما گفته شد حاج‌آقا براي بازديد از مناطق عملياتي در مسير اسلام‌آباد غرب هستند. با چند تن از دوستان براي استقبال از آقا به بالاطاق(5) آمده بوديم كه در همان زمان، بمباران هوايي شروع شد و چند نفر از دوستانمان شهيد شدند. ما با بي‌سيم به محافظين آقا خبر داديم كه بهتر است آقا تشريف نياورند، وضع خوب نيست. ايشان قبول نكردند و به همراه فرزندشان و چهار محافظ با خودروي جيپ آهو به نزديك بالاطاق رسيدند. ما بالاي سر جنازه‌ها بوديم. خون برادران سپاه با رزمندگان ارتش در هم آميخته بود. آقا در كنار آنها زير لبان خود زمزمه‌اي كردند و سپس گفتند: «اين هم افتخار ديگري از همكاري و هماهنگي برادران ارتشي و سپاهي.»(6)

اينها براي من حكم مار و عقرب را دارند

اوايل جنگ بود و ستاد مجهزي براي فرستادن امكانات به جبهه وجود نداشت. از مسجد جامع كه خارج مي‌شديم، مردم با توجه به ايمان و اعتقادي كه به مسائل مربوط به جهاد و دفاع از دين مبين اسلام داشتند، طلا و زيورآلات خود را از دست‌هايشان باز مي‌كردند و به شهيد محراب مي‌دادند و ايشان هم آنها را در جيب خود مي‌گذاشتند و به منزل مي‌آوردند، بعد مرا صدا مي‌كردند و مي‌فرمودند اينها را بياوريد و آمار دقيقشان را بگيريد. اينكه سكه است يا گلوبند، انگشتر، گوشواره و هرچه هست، روشن كنيد تا به مصرف جبهه‌ها برسد. شايد يكي دو ساعت از برگزاري نمازجمعه نگذشته بود كه حاج‌آقا با وجود خستگي زياد مصمم بودند پس از آمارگيري اين زيورآلات را به ستاد كمك‌رساني به جبهه‌ها بفرستيم تا مايحتاج عمومي رزمندگان تأمين شود. هرچه به ايشان مي‌گفتيم حالا عجله نكنيد مشكلي نيست، ما براي فردا آمار اين طلاها را مي‌گيريم و به ستاد مي‌فرستيم، حاج‌آقا مي‌فرمودند: «خير، اينها تا زماني كه در اين منزل هستند امانت الهي به شمار مي‌روند و من خوابم نمي‌برد.» بعد هم آن طلاها را تكان مي‌دادند و مي‌گفتند: «اينها برايم حكم مار و عقرب را در اين منزل دارند، هرچه زودتر اينها را از منزل من خارج كنيد.» ما هم به‌سرعت پس از آمارگيري و نوشتن آنها روي كاغذ طلاها را تحويل برادران سپاهي مي‌داديم تا به مصرف برسند. (7)

مگر من اضافه‌تر از بقيه‌ام؟!

اوايل سال 1361 بنده كه مسئول عقيدتي سياسي هنگ ژاندارمري ايلام، دهلران و مهران بودم، به اتفاق چند تن از برادران براي بازديد از خطوط مقدم به منطقه چنگوله، بين مهران و دهلران رفتيم. به ما اطلاع دادند حاج‌آقا به ايلام آمده است. به طرف صالح‌آباد ايلام در حركت بوديم. گويا دشمن از آمدن حضرت آيت‌الله به ايلام اطلاع پيدا كرده بود. توپخانه دشمن به‌شدت كار مي‌كرد و بمباران هوايي هم ادامه داشت. در نزديكي صالح‌آباد امامزاده‌اي قرار داشت و تقريباً خالي از سكنه بود. من و سروان آريافر به حضور ايشان رفتيم. آريافر گفت: «توپخانه مهران به‌شدت فعال است. گويا عراقي‌ها از حضور حضرتعالي اطلاع پيدا كرده‌اند. بهتر است سريعاً به ايلام برگرديد.» حاج‌آقا نگاهي به آريافر كرد، لبخندي زد و گفت: «مگر من از اين افراد مرزي اضافه‌تر هستم؟» و سپس ادامه داد: «پسرم! از مشكلات و خواسته‌هايتان بگوييد.»(8)

تعهد داشت تا در قرارگاه بماند

در تمام عمليات مهم شهيد اشرفي اصفهاني تعهد داشت در قرارگاه حضور يابد. گاهي اوقات فرماندهان عزيزي كه در جبهه‌ها حضور داشتند، مثل شهيد سپهبد صياد شيرازي يا سردار سرلشكر محسن رضايي چون ممكن بود قرارگاه شناسايي شده باشد، از ما مي‌خواستند تا به هر طريق ممكن شهيد اشرفي اصفهاني را به كرمانشاه برگردانيم كه ايشان يا نمي‌آمدند يا به‌سختي مي‌توانستيم ايشان را متقاعد كنيم و برگردانيم.

با قرائت دعا به رزمندگان روحيه مي‌دادند

مطلب ديگري كه قابل توجه است اين كه اين پيرمرد 83 ساله چند روز قبل در عمليات «مسلم بن عقيل» در لحظه شروع عمليات با قرائت دعاي توسل با حال مخصوصشان به رزمندگان ما روحيه دادند كه شايد يكي از عوامل حقد و كينه اين ناجوانمردها انتقام‌گيري بود و اميدوارم صدا و سيما يك بار ديگر آن منظره را براي مردم پخش كند تا مردم با آن شخصيت بيشتر آشنا شوند. (9)

ابتدا خودش اسلحه مي‌گرفت

چهارمين شهيد محراب، آيت‌الله اشرفي اصفهاني وقتي كه مي‌خواست بگويد بسيج شويد، ابتدا خودش اسلحه مي‌گرفت. اين پيرمرد روحاني و اين نور خدا به سنگر عمليات مسلم بن عقيل آمده بود و آن چنان آيات خدا را با عشق تلاوت مي‌كرد كه همه حاضران به چهره ايشان نگاه مي‌كردند و همه شهادت را در چهره آيت‌الله اشرفي در همان لحظه مي‌ديدند. (10)

ديگر آماده شويم كه پيروزي مسلم است

تا ساعت 11 شب هيچ خبري از عمليات نبود و وقتي به حاج‌آقا گفتند عمليات انجام نمي‌شود، فرمودند: «نه، ان‌شاءالله بايد منتظر باشيم.» بعد عبايشان را برداشتند و به گوشه‌اي از چادر كه سران جنگ در آن بودند، رفتند. مرحوم شهيد صياد شيرازي، آقاي آهنگران، (11) شهيد محلاتي، تيمسار سهرابي فرمانده وقت ارتش و مرحوم ابوي دو ركعت نماز مي‌خواندند. دستشان را به سمت آسمان بلند كردند و گفتند: «خدايا! بچه‌هاي ما به اميد پيروزي به اينجا آمده‌اند، اين پيروزي را نصيب ما كن.» ناگهان هوا متلاطم شد و ابرها شروع به باريدن كردند. ايشان فرمودند: «ديگر بايد آماده شويم كه پيروزي مسلم است.» يك ساعت بعد بچه‌ها حمله كردند، جلو رفتند و قسمتي از مواضع را از دشمن گرفتند و آزاد كردند. خيلي‌ها از زبان ايشان نقل كردند ما شاهد بوديم شهيد دعا كردند و دعاي خير شهيد محراب اين پيروزي را از ساعت 11 به بعد نصيب ما كرد. عمليات انجام شد. بچه‌ها رفتند و اين پيروزي را براي نظام كسب كردند. (12)

سعي داشتند در مراسم شهيدان شركت كنند

هر وقت آيت‌الله اشرفي اصفهاني به خميني‌شهر تشريف مي‌آوردند، سعي مي‌كردند در تشييع جنازه و مراسم شهيدان شركت كنند و مردم نيز سعي مي‌كردند فرصت‌هاي بيشتري را خدمت ايشان برسند. (13)

هر لحظه امكان داشت گلوله‌هاي دشمن به آنجا اصابت كند

اين پيرمرد بزرگوار وقتي به آنجا مي‌رفتند از هر نظر فضاي مناسبي را به وجود مي‌آوردند. فضايي نوراني و گرم كه هيچ‌وقت رزمنده‌اي در آن احساس خستگي نمي‌كرد. رزمندگان فكر مي‌كردند پدربزرگشان را ديده‌اند. واقعاً ايشان از پدر هم نزديك‌تر بودند. صحبت‌هايشان حكيمانه بود. به رزمندگان مي‌گفتند: «اسلام پيروز خواهد شد و كفر نابود. اينها كفارند. اينها خبيث‌اند، اينها ناجوانمردانه شهرها، زن و بچه ما را با گلوله، توپ، موشك، بمب و راكت مي‌زنند. ما بايد با آنها مبارزه كنيم.» نماز جماعت را هم در سنگرها مي‌خواندند. آن نمازها واقعاً عرفاني بود. در بعضي مواقع فقط 10 نفر براي نماز حضور داشتند، اما همين كه افراد سنگرهاي هم‌جوار اطلاع پيدا مي‌كردند حاج‌آقا آمده‌اند، رزمنده‌ها خودشان را مي‌رساندند و نمازهاي باشكوهي برگزار مي‌شد. با وجود وضعيتي كه بر آنجا حاكم بود و هر لحظه امكان داشت خمپاره يا گلوله‌هاي دشمن به آنجا اصابت كند. (14)

ما را از چه مي‌ترسانند؟

چندي قبل از شهادت آيت‌الله اشرفي اصفهاني يكي از خانم‌ها با حالتي پريشان پيش من آمد. نامه‌اي را به من داد و گفت: «اين نامه را پشت در خانه يافته است.» وقتي ايشان نامه را خواند و از متن آن مطلع شد، آن را براي پيگيري پيش ما آورد. نامه مورد نظر امضا يا نشانه‌اي نداشت. در نامه اشاره شده بود در آينده نزديك انفجاري در مسجد جامع روي خواهد داد. نامه را براي پيگيري بيشتر به شهرباني فرستاديم و فتوكپي آن را به منزل حاج‌آقا برديم و آن را در اختيار فرزند ايشان قرار داديم و قرار شد، نامه را به حاج‌آقا بدهند. چند روز بعد شهيد آيت‌الله اشرفي اصفهاني نامه را خواند و فرمودند: «ما را از چه مي‌ترسانند؟»(15)

همواره آماده پرواز بود

يك هفته پيش از شهادت به منزل ايشان رفتم. اتاق كوچكي بود كه مردم خدمت آن عزيز مي‌رسيدند. تا آن موقع تعدادي از ائمه جمعه شهيد شده بودند، از جمله آيت‌الله قاضي طباطبايي، آيت‌الله صدوقي، آيت‌الله مدني و آيت‌الله دستغيب. در گوشه اتاق يك جايي را به من نشان دادند. كفنشان بود و تربت سيدالشهدا(ع). بعد گفتند: «من اينها را دم دست گذاشته‌ام، چون ممكن است شهيد شوم.»(16)

به شما مي‌گويم از اينجا برو

مي‌خواست با خانم‌ها و محارم وداع كند. بنابراين ما نبايد مي‌مانديم، برخاستيم و بيرون آمديم. جمعيت زيادي آنجا و در راه پله‌ها هم ايستاده بودند. حاج‌آقا به محافظش گفت: «برو بيرون.» او مقداري تأمل كرد، چون تكليف محافظت را داشت و نمي‌خواست برود. حاج‌آقا هم عصباني شد و گفت: «به شما مي‌گويم از اينجا برو.» محافظ هم تفنگش را به دوش كشيد و بيرون آمد، بعد با ناراحتي به حاج‌آقا محمد و حاج‌آقا حسين گفت:«حاج‌آقا مرا بيرون كرد. حالا اگر اتفاقي بيفتد من چه كار كنم؟» گفتند: «در خميني‌شهر كسي كاري به حاج‌آقا ندارد. اينجا زادگاهش است و مردم علاقه عجيبي به او دارند.»(17)

لباس مشكي‌تان را آماده كنيد

در روزهاي واپسين در عين اينكه چهره شادابي داشتند، ولي نوعي نگراني در وجودشان حس مي‌شد. آن روز وقتي از منزل همشيره خارج شدند، خطاب به ما گفتند: «لباس مشكي‌تان را آماده كنيد، چون ممكن است اين آخرين ملاقات من با شما باشد.»(18)

10، 12 روز ديگر به دردتان مي‌خورد

ايشان يك عكس دارند كه كنار حضرت امام نشسته‌اند. ما از آن عكس يك پوستر درست كرديم و پايين پوستر نوشتيم به مناسبت عيد غدير. آقايي بود به نام حسين سياه‌متن. او را مأمور كرديم و گفتيم هزينه‌ات را مي‌دهيم كه اين عكس‌ها را به كرمانشاه ببري. ايشان مي‌گفت وقتي عكس‌ها را خدمت حاج‌آقا بردم، ايشان نگاهي كردند و پرسيدند: «اين عكس‌ها را چه كسي درست كرده است؟» جواب دادم: «بچه‌هاي خميني شهر و مكتب الزهرا(س).» ايشان ابتدا ناراحت شد كه چرا اين كار را كرده‌ايد؟ بعد كه آرام‌تر شدند رو به پسرشان، حاج‌آقا حسين كردند و گفتند: «اين عكس‌ها را ببر و در سرسراي راه‌پله بگذار. يك پارچه هم روي آنها بكش.» حاج‌آقا حسين پرسيدند: «براي چه اين كار را بكنم؟» حاج‌آقا جواب دادند: «اين عكس‌ها 10،12 روز ديگر به دردتان مي‌خورد.»عيد غدير هجدهم ماه ذيحجه بود. بيست و هفتم همان ماه آقا به شهادت رسيدند. (19)

شايد دست من پيرمرد را بگيرند

پدرم مي‌گفت مرا در كنار شهداي فتح‌المبين، بيت‌المقدس(20) و رمضان به خاك بسپاريد، شايد اين جوانان به خون خفته دست من پيرمرد را بگيرند و در درگاه الهي شفيعم شوند.

پنج تابوت خونين

مرحوم آقاي مجتهدي قبل از شهادت آيت‌الله اشرفي اصفهاني در عالم مكاشفه پنج تابوت خونين مي‌بينند كه روي زمين مي‌آيند. همه تابوت‌ها خونين بوده‌اند. وقتي تابوت‌ها روي زمين قرار مي‌گيرند، اشخاص داخل تابوت‌ها خود را معرفي مي‌كنند، نفر چهارم مي‌گويد: «من اشرفي اصفهاني هستم.»(21)

احساس مي‌كنم اين آخرين ملاقاتم با امام بود

آخرين ملاقاتي كه با حضرت امام داشتند، 48 ساعت قبل از شهادتشان بود، يعني روز چهارشنبه 21 مهر 1361. بعد از جلسه رو به من كردند و گفتند: «فلاني! عمرم به آخر رسيده است.» پرسيدم: «مگر چه شده است؟» جواب دادند: «من 60 سال است كه با امام ملاقات دارم. ايشان هميشه با من مصافحه مي‌كرد، اما اين بار با من معانقه(22) داشتند. احساس مي‌كنم اين آخرين ملاقاتم با امام بود.» در منزل هم كه بوديم يك بار سر سفره كه همه جمع بوديم با حالتي خندان گفتند: «امام اين بار دو دفعه مرا در آغوش كشيد. فكر مي‌كنم ديگر ملاقاتي در كار نباشد.»

اگر مرا نديديد، حلالم كنيد

زماني كه مي‌خواستند منزل را به مقصد نماز جمعه ترك كنند، گفتند: «مي‌خواهم زودتر بروم تا سخنراني آقاي رستگاري را بشنوم.» هنگام خروج از منزل رو به مادرم كردند و گفتند: «علويه! اگر مرا نديديد حلالم كنيد.» شايد اين اولين بار بود كه موقع رفتن به نماز جمعه چنين سخني بر زبان مي‌آوردند. در هيچ روز جمعه‌اي چنين حركتي از ايشان نديده بوديم. (22)

ايشان دو مزار دارند

بعد از آن كه بدن شهيد را در گلزار شهداي اصفهان دفن كرديم، به كرمانشاه آمديم و لباس‌هاي ايشان را كه در يك كارتن از بيمارستان آورده بودند تحويل گرفتيم. من ديدم كارتن سنگين است. لباس‌ها را كه از داخل كارتن درآورديم متوجه شديم پاي قطع شده شهيد در بين لباس‌هاست. در اثر انفجار پاي ايشان از ناحيه ساق قطع شده و هنگام انتقال جنازه لاي لباس‌ها مانده بود. به دفتر امام زنگ زديم. فرمودند: «چون يك هفته از ماجرا گذشته است، ديگر جايز نيست نبش قبر كنيد. قسمت باقي‌مانده از بدن را با لباس‌هايي كه در اثر انفجار سوخته و آغشته به خون بود در قبرستان شهداي كرمانشاه دفن كنيد. الان شهيد محراب دو مزار دارند يكي در اصفهان و يكي در كرمانشاه.»(23)

وصايا. . .

«به سه نفر از بنده‌زاده‌ها حاج‌آقا حسين، حاج‌آقا محمد، حاج‌آقا احمد و دو نفر از صبيه‌ها عزت‌آغا و عصمت‌آغا وصيت مي‌كنم به تقوي و پرهيز از گناه، عفت، پاكدامني، مودت، دوستي با هم و حفظ كردن ناموس‌هاي آنها امر حجاب و اقامه نماز در اوقات خود و ساير واجبات شرعيه و اينكه حقير را در هر حالي از دعاهاي خير و طلب مغفرت و رحمت فراموش نكنند و آنها را به خدا مي‌سپارم و دختر، عروس، نوه و همشيره‌هاي حقير اگر حجاب اسلامي را رعايت نكنند مورد نفرين واقع مي‌شوند، در حال حيات و ممات خداوند به اعمال ما بصير و خبير است و مدفن اينجانب را در تخت فولاد قرار دهيد. ان‌شاءالله.»

پي‌نوشت:

(1) آيت‌الله احمد جنتي

(2) آيت‌الله حيدرعلي جلالي خميني

(3) تنگه حاجيان در شمال‌غربي گيلانغرب و سه‌راهي جاده قصرشيرين، سرپل ذهاب، گيلانغرب واقع است. همين موقعيت سوق‌الجيشي و حساس باعث شده بود در طول نبرد هشت ساله دفاع مقدس اين تنگه محل درگيري‌هاي سخت ميان رزمندگان و نيروهاي عراقي باشد

(4) پادگان ابوذر، قبلاً به شاهين يا قلعه شاهين شهرت داشت

(5) بالاطاق، نام منطقه‌اي است بين كرند غرب و سرپل ذهاب

(6) قدرت‌علي حشمتيان

(7) محمد اشرفي اصفهاني

(8) قدرت‌علي حشمتيان

(9) آيت‌الله هاشمي رفسنجاني

(10) محسن رضايي

(11) صادق آهنگران، متولد شهر دزفول كه در طول سال‌هاي دفاع مقدس با نوحه‌هاي دلنشين و شورانگيز باعث تقويت روحيه رزمندگان مي‌شد

(12) حجت‌الاسلام حسين اشرفي اصفهاني

(13) حجت‌الاسلام صلواتي

(14) مصطفي سلطانيان

(15) حاجيان

(16) حجت‌الاسلام محمدجواد غلامي

(17) حاج ابوالقاسم شومالي

(18) احمد اشرفي اصفهاني

(19) حاج ابوالقاسم شومالي

(20) عمليات بيت‌المقدس در تاريخ 10/2/1361 و در منطقه جنوب غربي اهواز آغاز شد. اين عمليات كه در چهار مرحله به اجرا درآمد، در تاريخ 3/3/1361 با آزادسازي خرمشهر به پايان رسيد. در عمليات مذكور همچنين شهر هويزه، منطقه جفير، پادگان حميد و جاده اهوازـ‌خرمشهر از وجود دشمن پاكسازي شد.

(21) حجت‌الاسلام مجتبي عزيزي

(22) معانقه به معناي در آغوش گرفتن برادر مؤمن است.

(23) حجت‌الاسلام حسين اشرفي اصفهاني

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار