نسيبه زمانيان|روزها از پي هم ميگذشتند و اميررضا هم روز به روز قد ميكشيد و بيشتر شبيه پدرش ميشد. مادر تمام تلاشش را ميكرد تا عباسي ديگر تقديم اين دوران كند. پدر نبود اما هميشه حضورش را حس ميكردند. اميررضا دوران تنها فرزند شهيد عباس دوران به مدرسه رفت، در دانشگاه پذيرفته شد، ازدواج كرد و اين روزها در آستانه پدر شدن قرار دارد و قصد دارد براي جاودانهتر شدن نام پدر، فرزندش را عباس نام نهد. آنچه در ادامه ميآيد حاصل ساعتي همكلامي با اميررضا دوران است كه در يكي از روزهاي ماه رمضان صورت پذيرفت و او با لهجه شيرين شيرازي از نبودنها و در عين حال بودنهاي پدرش برايمان گفت.
پدر در هيچيك از صحنههاي حساس زندگي، مثل ازدواج، قبولي در دانشگاه و حالا كه چند وقت ديگر خودتان پدر ميشويد، حضور نداشت و هميشه جايش خالي بود، با اين نبودنها چطور كنار آمديد؟
سؤال سختي است و به نوعي جواب دادن به آن سختتر، من از زماني كه خود را شناختم پدر در كنارم نبود و هر گاه از ديگران درباره او سؤال پرسيدم كه پدرم چه كسي بود؟ از شجاعتهاي او برايم گفتهاند. واقعيت اين است كه در تمام اين سالها دوست داشتم پدر در تمام صحنههاي زندگيام حاضر بود. مثلاً خيلي دلم ميخواست او در مراسم ازدواجم حاضر باشد. اين يك سوي قضيه است اما در آن سو بايد بگويم هرگز افتخارات پدرم اجازه نداد تا بخواهم از زندگي گله كنم و بگويم چرا در چنين موقعيتي قرار گرفتهام؟ يا چرا شرايط به گونهاي نبود كه حالا پدرم در مراسم ازدواج من حاضر باشد؟ هيچگاه دلتنگيام به گونهاي نبود كه بخواهم گلايه كنم. همانطور كه شما اشاره كرديد همواره در زندگي جاي پدرم خالي بود اما هميشه با افتخاراتش زندگي ميكردم و هر گاه هم دلتنگ ميشدم با او صحبت ميكردم. شايد براي برخي باورش سخت باشد اما من و مادرم اين قضيه را احساس كرديم. زمانهايي بود كه مشكلاتي پيش ميآمد و آدم درمانده ميشد. در تنهايي با خود فكر ميكردم و گاهي ميشد كه به ذهنم ميرسيد شايد اگر حالا پدر در كنارمان بود اين مشكلات برايمان كمتر پيش ميآمد اما شرايط به گونهاي پيش ميرفت كه گويا خيلي سريع همه چيز درست ميشد و به نظر ميرسيد كه پدر در صحنه حضور دارد. حالا نه به صورت مستقيم اما به صورت غيرمستقيم حضورش را احساس ميكرديم و ميدانستيم شاهد زندگيمان است. هر گاه درميمانديم شرايط به گونهاي پيش ميرفت كه اصلا تصورش را هم نميكرديم. قطعاً چنين مسائلي ديگر از آن حالت عادي زندگي خارج ميشود و امدادهايي از غيب به آدمي ميرسد. حتي براي برخي از دوستانم هم اين موضوع پيش آمده بود كه ميگفتند ما هم چنين موضوعي را احساس ميكنيم گاهي هنگام مشكلات شهيد دوران را در كنار خود ميبينيم. يكي از دوستانم به نام مهندس جزايري كه در بسياري از مسائل زندگي به ما كمك ميكردند و براي من حكم يك برادر بزرگتر را دارد، او هم بسيار به شهيد دوران افتخار ميكند و به شدت به ايشان علاقهمند است. او هم دقيقاً همين حس ما را دارد و گاهي به من ميگفت احساس ميكنم كه شهيد در كنارم حضور دارد. مثلاً ميگفت وقتي فلان كار را براي شما انجام ميدادم واقعاً احساس ميكردم كه شهيد در كنارم قرار دارد. واقعاً در اين مدت هم اگر مشكلي بود، اين احساس را نداشتم كه الان پدر در كنارم نيست حتي گاه پيش ميآمد بدون اينكه ديگر به آن مشكل فكر كنم بعد از يكي دو روز مشكلم به راحتي حل ميشد. من اين را لطف خدا ميدانم كه پدرم به صورت غيرمستقيم واسطه ميشد براي كمك به ما.
شما از يك حضور غيرمستقيم صحبت ميكنيد، اين حضور چگونه بود؟
اين چيزي نيست كه بتوانم توضيح دهم اما اگر بخواهم مثال بزنم بايد از روز ازدواجم بگويم. در مراسم ازدواج و روزي كه مراسم عقد برگزار شد، پدرم حضور نداشت و من فقط عكس او را تماشا ميكردم در آن شرايط اين حس به من دست داد كه پدر در آن فضا حضور دارد و وقتي فكر ميكردم در كنارم ايستاده قوت قلب ميگرفتم. هيچكس او را نميديد اما مطمئن بودم كه پدر حضور دارد و اين باعث شد با اعتماد به نفس بالا وارد عرصه زندگي شوم. خدا را شكر از هر نظر هم راضي هستم و زندگي خوبي دارم. واقعاً از همسرم هم تشكر ميكنم كه آرامشدهنده من در زندگي است و بسيار كمكم كرده است. همسرم هميشه از احساس خاص و ارادتش نسبت به شهيد دوران ميگويد. شايد برايم پيش آمده بود كه در انجام يك موضوعي ترديد داشتم و از پدرم كمك خواستم و به صورت غير مستقيم زمينه فراهم ميشد كه مطمئن ميشدم ميتوانم اين كار را انجام دهم.
شهيد عباس دوران را چطور شناختهايد؟
چندي پيش كه در تهران بودم در جمع برخي از همرزمان و دوستان پدرم قرار گرفتم. حالا يا قديمتر از او بودند يا جديدتر. در آن همصحبتي همه ميگفتند عباس به گونهاي ديگر بود. ميگفتند اصلاً چيزي فراتر از يك خلبان بود. از نظر اخلاقي قابل تحسين بود. هيچگاه آدمي نبود كه بخواهد كينهاي به دل بگيرد يا از كسي بدش بيايد. با همه خوب و رو راست بود. آنها ميگفتند آن زمان شايد فقط احساس ميكرديم دوران خصوصيات اخلاقي خاصي دارد اما الان كه به عقب بازميگرديم ميبينيم واقعاً عباس دوران از همان زمان شخص خاصي بود كه قادر به انجام كارهاي خاص بود. به گونهاي كه شايد تصور شجاعتهاي او به ذهن برخي نرسد. مثلاً يكي از خلبانان ميگفت تصورش سخت است، حساب كنيد شما به پروازي ميرويد كه 95 درصد آن احتمال خطر دارد و فقط 5 درصد ممكن است كه سالم برگرديد. با اين حال عباس دوراني كه دو سال از ازدواجش گذشته و حاصل آن يك فرزند هشت ماهه بود. واقعاً با چنين روحيهاي تصميم گرفته بود كه آخرين پرواز را انجام دهد. او ميگفت عباس اجازه نداد احساسات زندگي مثل فرزند و همسر جلوي هدفش را بگيرد چون او هميشه ميگفت من عاشق وطنم هستم و ميخواهم براي مردم كشورم كاري انجام دهم. حتي قبل از آخرين پرواز دوستانش بسيار گفته بودند عباس پرواز ديگر كافي است بايد به تهران بروي و در جايگاه فرماندهي و ستادي قرارگيري اما پدر هيچگاه قبول نكرد و گفت: نه، من با پول اين مردم با پول اين كشور آموزش ديدهام و بايد تا آنجا كه جان دارم اين دين خود را ادا كنم كه اين بيتالمالي كه براي من خرج شده حرام نشده باشد. من آدمي نيستم كه پشت ميز بنشينم، من براي پرواز آمادهام.
نام شما را چه كسي انتخاب كرده است؟
اينطور كه مادرم تعريف ميكند پدرم نام اميررضا را دوست داشته و ايشان اين نام را انتخاب كردهاند. حتي از مادرم شنيدهام كه پدر در ذهن خودش نام فرزند دومش را هم انتخاب كرده بود و دوست داشته اگر پسر باشد نام او را اميدرضا بگذارند.
در كودكي هيچگاه بهانه پدر را نميگرفتيد؟
[سؤال را تكرار ميكند] هيچ وقت هم بهانه پدر را، نميگرفتم [آهي ميكشد و ادامه ميدهد] من در حال حاضر چيزي در ذهنم نيست اما شايد مادرم در اين باره چيزهايي به خاطر داشته باشند.
شنيدهايم قرار است نام فرزندتان را عباس بگذاريد؛ از قبل به اين موضوع فكر كرده بوديد كه وقتي پدر شديد اگر پسر بود او را عباس بناميد؟
حقيقتش اينطور نيست كه من از قبل به اين موضوع فكر كرده باشم اما به نوعي هميشه دوست داشتم نام پدرم را جاودانهتر كنم. حالا هم كه متوجه شدم فرزندم پسر است بيشتر به اين موضوع فكر كردم هم خودم و هم همسرم. البته پيش از اينكه بخواهم اين قضيه را مطرح كنم پيشنهاد همسرم بود كه اين كار را انجام دهيم.
كي متولد ميشود؟
انشاءالله حدود چهار ماه ديگر.
شما هيچگاه دست نوازش پدرتان را حس نكرده و تجربهاي از محبت بين پدر و پسر نداشتهايد، پس چگونه ميخواهيد براي پسرتان پدري كنيد؟
اين درست كه هميشه كارها زياد است اما تا آنجا كه بتوانم، سعي ميكنم در كنار فرزندم باشم. گاهي برايم پيش ميآمد كه دوست داشتم با يك نفر درد دل كنم حالا درست است كه مادر بود اما برخي حرفها هست كه شايد يك پسر خيلي راحتتر باشد با پدرش در ميان بگذارد. حالا من تا آنجا كه بتوانم سعي ميكنم آن مسائلي كه برخي مواقع انگشت شمار بود و براي خودم پيش ميآمد، (نميتوانم بگويم كمبود، اما به هر حال دوست داشتم آن را لمس كنم) حالا سعي بر اين دارم تا آنجا كه بتوانم ياور و دوست فرزندم باشم تا اينكه بخواهم براي او نقش پدري را ايفا كنم.
دوست داشتيد خلبان شويد و راه پدر را ادامه دهيد؟
به شغل خلباني علاقه داشتم اما به نوعي نتوانستم با حرفه نظامي ارتباط برقرار كنم. دوست داشتم خلبان باشم و اتفاقاً به اين موضوع فكر ميكردم اما خانواده خيلي راغب نبود كه اين حرفه را انتخاب كنم. با اين حال هميشه علاقه به پرواز و هواپيما برايم وجود داشت. چون اصلا اين موضوع طبيعي است و معمولاً فرزندان نسبت به شغل پدر و مادرشان علاقه نشان ميدهند.
تا به حال خواب پدرتان را ديدهايد؟
خواب پدرم را [مكث ميكند] نه نديدهام. دوست داشتم خواب پدرم را ببينم اما هيچوقت اين امر محقق نشده است.
هر چند وقت يك بار آلبوم خاطرات پدرتان را ورق ميزنيد؟
به صورت مستمر آلبوم خاطرات پدرم را ورق ميزنم و ديگر اين يك برنامه عادي است كه به سراغ آلبوم ايشان ميروم.
سال 81 در همين ايام مرداد بقاياي پيكر پدرتان بازگشت، شما نسبت به آن چه حسي داشتيد؟
بقاياي جسد را آوردند. من نتوانستم ارتباط برقرار كنم اما عموها و مادرم به نوعي توانستند اين ارتباط را برقرار كنند و ميگفتند ما ميدانيم كه اين عباس است. من ارتباط برقرار نكردم به دليل اينكه نتوانستم چيزي را لمس كنم.
آقاي دوران! ميخواهم بدانم اگر شرايطي براي كشور پيش آيد آيا شما هم مثل پدرتان در صحنه حاضر ميشويد و آيا شما هم فرزندتان مثل پدربزرگش اينچنين شجاع و دلير تربيت ميكنيد؟
عباس دوران ۲۰ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان شيراز در خانوادهاي مذهبي ديده به جهان گشود. او دوران كودكي، نوجواني و جواني را در شيراز گذراند و در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرك ديپلم طبيعي از دبيرستان سلطاني شد. وي در همين سال به استخدام فرماندهي مركز آموزش هوايي درآمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت و پس از گذراندن دوران مقدماتي پرواز در ايران، در سال ۱۳۵۱ براي تكميل دوره خلباني به امريكا رفت. عباس دوران ابتدا در پايگاه «لكلند» دوره تكميلي زبان انگليسي را طي كرد و سپس در پايگاه «كلمبوس» در ايالت ميسيسيپي موفق به آموختن فن خلباني و پرواز با هواپيماهاي بونانزا، تي۴۱ - تي ۳۷ شد. در يكي از تمرينات ورزش اسكيت، در اثر برخورد با زمين پاي چپ او مصدوم و به مدت دو ماه از برنامه پروازي باز ماند. پس از بهبودي، دوباره آموزش خلباني را ادامه داد و پس از دريافت نشان خلباني در سال ۱۳۵۲ به ايران بازگشت و به عنوان خلبان هواپيماي F4 ابتدا در پايگاه يكم شكاري و سپس در پايگاه سوم شكاري مشغول انجام وظيفه شد.
قهرمان پرواز
عباس با شروع جنگ تحميلي سر از پا نشناخته به دفاع از كيان جمهوري اسلامي ايران پرداخت و با ۱۰۳ سورتي پرواز جنگي در طول عمر كوتاه اما پر بارش، يكي از قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد. او در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عمليات «مرواريد» حماسهاي بزرگ آفريد و به كمك خلبان شهيد حسين خلعتبري پنج فروند ناوچه عراقي را در حوالي اسكله «الاميه» و «البكر» منهدم ساخت و بقاياي آن را به قعر آبهاي نيلگون خليج فارس فرستاد. در آن عمليات متهورانه عباس دو ناوچه نيروى دريايى عراق را در حوالى اسكله «الاميه» و «البكر» غرقه ساخت. تا پايان عمليات، دوران و همرزمانش مرتبا هواپيما عوض ميكردند. به طوري كه بعد از فرود، دوران از هواپيما پياده ميشد و به هواپيماي ديگري كه مسلح بود سوار ميشد و به نبرد ادامه ميداد. عباس بينهايت شجاع بود. آن روزها سختترين مأموريتها را قبول ميكرد. در اين عمليات به او كه در حال پرواز بود اطلاع دادند بايد عمليات نيمه تمام رها شود، كه عباس قبول نكرد و با رشادت تمام آن دو اسكله را نابود ساخت. چنان چه مىگفتند و به اثبات هم رسيد نيروى دريايى عراق را سرهنگ خلبان عباس دوران و سرهنگ خلبان خلعتبرى به نابودى كشاندند.
دوران و فتح خرمشهر
در آستانه عمليات اليبيتالمقدس، دشمن دست به تحركات گستردهاي زده بود و مرتبا نيرو و تجهيزات به جبهههاي جنوبي ارسال ميكرد. لذا از سوي نيروي هوايي تدبيري انديشيده شد تا ضربهاي كاري به دشمن وارد شود، بعد از كسب اطلاعات لازم و تهيه نقشههاي پروازي، تصميم بر اين شد كه در يك عمليات گسترده هوايي عقبه دشمن از جمله نفرات و تجهيزات آنها از ارتفاع بالا بمباران شديد شود. در 29 اسفند سال 1360 طرح آغاز شد و دوران به عنوان ليدر يا همان فرمانده دسته پروازي انتخاب و 15 نفر از خلبانان تيز پرواز ارتش جمهوري اسلامي ايران نيز انتخاب شدند. بعد از توجيهات لازم توسط دوران، همگي به پرواز درآمدند و با هدايت او مواضع دشمن به سختي بمباران شد و راه براي فتح خرمشهر هموار شد.
پيشقراول عمليات جنگي
به گفته يكي از همرزمانش، در يكي از نبردهاي هوايي كه عباس فرماندهي دو فروند هواپيما را به عهده داشت، به مصاف ۹ فروند از جنگندههاي دشمن رفت و با ابتكار عمل و مهارتي خاص، يك فروند از هواپيماهاي دشمن را سرنگون و هشت فروند هواپيماي ديگر را مجبور به فرار از آسمان ميهن كرد. خلبان شهيد عباس دوران همواره در عمليات جنگي پيش قراول بود و براي دفاع از ميهن اسلامي و حفظ و حراست آن لحظهاي آرام و قرار نداشت. خلبان دوران همواره به دوستان و همكارانش تأكيد ميكرد كه هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حين پرواز مورد اصابت موشك دشمن قرار گيرد، هواپيماي سانحه ديده را بر سر دشمن زبون خواهد كوبيد. او در طول پرواز صحبت نمىكرد. همواره مىگفت: اگر از مسير منحرف شده يا حالت نامتعادلى داشتم، با من صحبت كنيد، خودتان هم مواظب اطراف باشيد.
حمله به قلب دشمن
بسيارى از دوستان دوران از زبان او شنيده بودند كه اگر روزى هواپيماى من مورد هدف قرار گيرد، هرگز آن را ترك نميكنم و با آن به قلب دشمن حمله ور مىشوم. عباس دوران در طول 22 ماه حضور در جنگ 120 پرواز عملياتي داشت. آنهايي كه اهل پرواز هستند ميدانند كه اين امر غيرممكن است. شايد هيچ خلباني پيدا نشود كه توانسته باشد از عهده اين كار برآيد و اين در آن زمان يك ركورد در نيروي هوايي محسوب ميشد. در بين نيرويهاي دشمن نيز دوران خيلي معروف بود و زهرچشمي از عراقيها گرفته بود كه عراقيها آرزو داشتند او را اسير كنند. اما همان طور كه خودش گفته بود بر پيمان خويش صادقانه ايستاد و مردانه جان فدا كرد.
پرواز براي حواله زمين؟!
وقتي قرار شد به پاس كاردانيها و جانفشانيهاي مكرر از پايگاه هوايي بوشهر به تهران انتقال يافته و در ستاد عمليات نيروي هوايي خدمت كند. همسرش فوقالعاده خوشحال شد و او را تشويق كرد تا هرچه زودتر براي انتقال اقدام كند اما عباس در دفتر يادداشتش نوشت: «دلم نميخواهد از سختيها با همسرم حرفي بزنم. دلم ميخواهد وقتي خانه ميروم جز شادي و خنده چيزي با خودم نبرم؛ نه كسل باشم، نه بيحوصله و خوابآلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه كنم؟ نسبت به همه چيز حساسيت پيدا كردهام. معدهام درد ميكند. دكتر ميگويد فقط ضعف اعصاب است. چطور ميتوانم عصباني نشوم؟ آن روز وقتي بلوار نزديك پايگاه هوايي شيراز را به نام من كردند، غرور و شادي را در چشمهاي همسرم ديدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمين را كه دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند و خوبند پشت تريبون رفتم. ولي همين كه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم. حواله زمين را پاره كردم، ريختم زمين. يعني فكر ميكنند ما پرواز ميكنيم و ميجنگيم تا شجاعتهاي ما را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟ بايد با زبان خوش قانعش كنم كه انتقال به تهران، يعني مرگ من. چون پشت ميزنشيني و دستور دادن براي من مثل مردن است.»
رقص پرواز مرد آسماني
خلبان دوران سرانجام در سحرگاه روز ۳۰ تير ماه سال ۱۳۶۱ كه ليدري دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبكه دفاعي و امنيتي نفوذناپذير مورد ادعاي صدام، با پنج نفر از زبدهترين خلبانان نيروي هوايي در حالي كه هنوز ستيغ آفتاب ندميده بود، با ارادهاي پولادين به پالايشگاه «الدوره» يورش بردند. تابستان۱۳۶۱صدام حسين بر برگزاري كنفرانس سران غيرمتعهدها در بغداد پافشاري و تأكيد داشت و چند ماه زودتر بنزهاي تشريفات براي اجلاس خريداري شد و در اتوبانهاي بغداد به نمايش گذاشته و صدام وعده داده بود امنيت در بغداد برقرار است. اين عمليات براي جمهوري اسلامي از نظر سياسي بسيار مهم بود. اگركنفرانس سران كشورهاي غيرمتعهد در بغداد برگزار ميشد صدام به مدت هشت سال رياست آن را به عهده ميگرفت. تنها راهي كه ميشد از برگزاري كنفرانس جلوگيري كرد، ناامن نشان دادن بغداد بود كه صدام به امنيت آن افتخار ميكرد اما عباس با حركتي شهادتطلبانه باعث شد كه اين اجلاس به علت فقدان امنيت در بغداد برگزار نشود. خلبان دوران بمب هواپيماهاي خود را بر قلب دشمن ريخت و پس از نمايش قدرت و شكستن ديوار صوتي در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپيماي ليدر مورد اصابت موشك دشمن قرار گرفت و شهيد دوران اگر چه اجازه ترك هواپيما را به همرزم خلبانش، ستوانيكم منصور كاظميان در كابين عقب را داد اما خود به رغم اينكه ميتوانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آيد، صاعقهوار هواپيمايش را بر هتل محل برگزاري اجلاس كوبيد و بدين ترتيب مانع از برگزاري اجلاس سران غيرمتعهدها در بغداد شد و داغ برگزاري آن را به دل صدام گذاشت...
و اينگونه رقص پرواز آن مرد آسماني به وقوع پيوست. پس از سالها انتظار در تيرماه ۱۳۸۱ بقاياي پيكر شهيد دوران توسط كميته جستوجوي مفقودين به ميهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طي مراسمي رسمي با حضور مسئولان كشوري و لشكري، خانواده شهيد و بستگان در ميدان صبحگاه ستاد نيروي هوايي، بر دوش همرزمان خلبانش تشييع شد. پيكر مطهر اين شهيد تيز پرواز براي خاكسپاري با يك فروند هواپيماي سي ۱۳۰ به زادگاهش شيراز منتقل شد.