کد خبر: 455407
تاریخ انتشار: ۰۵ آذر ۱۳۹۰ - ۱۶:۵۳
زوايايي از زندگي پيامبر بشاگرد در گفت‌وگوي «جوان» با حاج امير والي
عليرضا محمدي
 او كه كارمند ساده يكي از بانك‌هاي دولتي بود، تا هنگام مرگ در سال ۱۳۸۴، ۱۲ بار مبتلا به بيماري مالاريا در اين منطقه محروم مي‌شود و سر آخر نيز با درد همين مردم در يكي از بيمارستان‌هاي تهران، گمنام مي‌ميرد. حاجي اكنون اسطور‌ه‌اي براي بسياري از مردم محروم اين منطقه به شمار مي‌رود كه اگر قدم به كپرها و خانه‌هاي محقرشان بگذاري، حتماً تصويري از اين مرد ساده را خواهي ديد كه زينت بخش ديوارهاي خاكي خانه‌هاي خاكي‌ترين مردم جهان است.
هرچند سال‌هاست كه كوه‌ها و بيابان‌هاي بشاگرد ديگر شاهد طنين قدم‌هاي حاج عبدالله نيست، اما اكنون حركت‌هاي جهادي او در آباداني بشاگرد و تربيت بچه‌هاي محروم اين منطقه به بار نشسته است و به گفته حاج امير والي، برادر كوچكتر حاج عبدالله كه در كنار حاج محمود، ديگر برادرشان، روش و سياق پيامبر بشاگرد را در آباداني اين منطقه محروم مي‌پيمايند، امروز بچه‌هاي تحصيلكرده بشاگردي به آن درجه از توانايي دست يافته‌اند كه خود بر مشكلات شان فائق بيايند و مثال همان افرادي شوند كه امام خميني در سال ۱۳۶۰ در موردشان فرموده بود: «شايد سربازاني براي امام زمان در ميان همين مردم محروم (بشاگرد) وجود داشته باشند» در ادامه گفت‌وگوي ما را با حاج امير والي درخصوص خدمات بسيجي وار حاج عبدالله والي در منطقه محروم بشاگرد مي‌خوانيد.
ماجراي جمله‌اي كه امام(ره) در خصوص بچه‌هاي بشاگردي گفته بودند، چيست؟
اواخر سال ۶۰ وقتي كه حاج عبدالله از وجود منطقه بشاگرد توسط يكي از دوستان‌شان مطلع مي‌شوند، سفري به اين منطقه مي‌كنند و با ديدن محروميت خاص مردم آنجا، تصميم مي‌گيرند كه براي خدمت رهسپار بشاگرد بشوند، اما در آن ايام، جنگ تازه آغاز شده بود و ما به اتفاق حاجي در منطقه كردستان حضور داشتيم و غيراز شركت در جنگ در امور سازندگي هم فعاليت مي‌كرديم، به همين خاطر حاج عبدالله مردد بود كه صلاح است مناطق جنگي را رها كند و به بشاگرد برود يا نه؟ بنابراين ديداري به همراه حاج آقا نيري رئيس وقت كميته امداد و چند نفر ديگر با حضرت امام(ره) صورت مي‌گيرد و در آن ديدار امام با توصيه براي كمك به مردم محروم بشاگرد اين جمله را مي‌گويند كه آيا گمان نمي‌كنيد سربازاني براي امام زمان در ميان همين بچه‌هاي محروم اين منطقه وجود داشته باشند. اين جمله باعث مي‌شود كه اگر شك و شبهه‌اي هم در اين خصوص وجود داشت، برطرف شده و حاجي رهسپار بشاگرد بشود.
شما خودتان كي به بشاگرد رفتيد، وضعيت اين منطقه در آن زمان چگونه بود؟
من هم كمي بعد از حاجي به اين منطقه رفتم. جالب است بدانيد وقتي ما از تهران به ميناب به عنوان نزديك‌ترين شهر به بشاگرد رفتيم، اين فاصله ۱۷۵۰ كيلومتري را در عرض ۱۴ ساعت طي كرديم، اما از آنجا تا بشاگرد را كه شايد ۲۰۰ كيلومتر هم نباشد ۱۸ ساعته طي كرديم. اين مسئله به خاطر ناهمواري جاده مالرويي بود كه در برخي از نقاط اصلاً وجود نداشت! عبور از پستي و بلندي‌ها، تپه‌ها، دره‌ها و بلندي‌هاي ناهموار واقعاً كار مشكل و طاقت فرسايي بود. اتومبيل لندكروز ما مرتب در اين ناهمواري‌ها گير مي‌كرد و غير از يك بشكه بنزين اضافه و يك بيل و كلنگ چيز ديگري در اختيار نداشتيم. به هر حال با سختي خودمان را به آنجا رسانديم. جالب است بدانيد در گروه اوليه كه به همراه حاجي رهسپار منطقه مي‌شوند نيز خيلي‌ها از ميانه راه برگشته بودند. بارها هم پيش مي‌آمد كه خيلي از افراد خير ما را همراهي مي‌كردند اما با ديدن سختي‌ها مي‌گفتند هر كمكي بخواهيد انجام مي‌دهيم، فقط ما را از طي كردن اين مسافت سخت معذور كنيد. از سوي ديگر وضعيت خود منطقه و كپرنشينان هم واقعاً رقت‌انگيز بود. كردستان در برابر محروميت اين منطقه واقعاً بهشت به نظر مي‌رسيد. نه كشاورزي، نه دامداري درست و حسابي و حتي اين مردم غذاي مناسب براي خوردن نداشتند. از نظر نبود بهداشت مناسب و مسائلي از اين قبيل كه ديگر جاي خود دارد.
با وجود مشكلاتي كه در مسير خدمت‌رساني به اين منطقه وجود داشت، چطور حاضر به تحمل مشكلات و ماندن در بشاگرد شديد؟
فرهنگي به نام فرهنگ بسيجي و خدمت بسيجي‌وار در كشور ما وجود دارد كه ملاك آن نه معيارهاي مادي كه كار براساس تكليف است. اصلاً انقلاب ما شكل گرفت كه معادلات مرسوم را به هم بريزد، بنابراين به نظر من كسي كه همين الان هم در مناطقي مثل بشاگرد خدمت مي‌كند بايد عاشق باشد و غير از اين نمي‌تواند در اينجا دوام بياورد. در خصوص مرحوم حاج عبدالله بايد بگويم ايشان در قبل از انقلاب هم در خيريه حضرت ثامن‌الائمه به محرومين كمك مي‌كرد. يا حتي به عقب‌تر كه برمي گرديم، وقتي فقيري به در خانه ما مي‌آمد، پدرمان حاج نصرالله به نوبت ما را براي كمك به دق الباب مي‌فرستاد، آن زمان دليل اين كارش را نمي‌دانستيم، بعدها فهميدم كه او مي‌خواسته به نوعي فرهنگ كمك به محرومين را به ما بياموزد. الحق كه كارش را در خصوص حاج عبدالله خوب انجام داده بود كه هميشه در پي رفع محروميت محرومان بود.
كمي در مورد خصوصيات اخلاقي حاج عبدالله بگوييد.
صبر و تحمل ايشان واقعاً بي‌نظير بود. حاجي يك طرز فكر عمده براي سازندگي اينجا داشت و آن هم اين بود كه از طريق آموزش و فرهنگ‌سازي باعث شويم اين مردم روي پاي خودشان بايستند. مثلاً وقتي يك محلي را براي يادگرفتن يك فن مانند آهنگري نزد خودمان مي‌آورد، به محض اينكه كار را ياد مي‌گرفت، او را راهي مي‌كرد. دليل كارش را مي‌پرسيديم و مي‌گفت اين فرد بايد با هنري كه آموخته يك شغل راه بيندازد و چند نفر از افراد محلي را دور خودش جمع كند. اكنون همان روش حاجي نتيجه داده است. از استادان حوزه‌هاي علميه اينجا گرفته تا معلمان مدارس شبانه روزي، اكثراً از افرادي هستند كه در كودكي با زحمات امثال حاجي آموزش ديده‌اند و اكنون خودشان براي آموزش بچه‌هاي منطقه‌شان تلاش مي‌كنند. نمونه بارزشان آقاي محمود شهدادي رئيس آموزش و پروش خميني‌شهر از همان بچه‌هايي است كه در دهه ۶۰ پيش ما درس خوانده بود.
ظاهراً مؤسس خميني‌شهر خود حاج عبدالله است، در مورد اين شهر كوچك و همچنين ساير سازندگي هايي كه ايشان انجام دادند، توضيحاتي بفرماييد.
ببينيد زماني كه ما به اين منطقه آمديم، بشاگرد چيزي جز چند صد روستاي پراكنده با كپرهاي بدون امكانات چيزي نداشت. مردم اينجا براي طي مسير بشاگرد تا ميناب، گاه چند روز از ميان كوه و كمر عبور مي‌كردند تا ارتباطي با دنياي خارج داشته باشند. حتي حاج عبدالله مدتي گشته بود تا پايگاه سازندگي خود را بنا نهد. محلي كه اكنون خميني شهر نام دارد قبلاً وليدون نام داشت كه با همت حاجي و ساير جهادگران ابتدا مسجد آقا صاحب‌الزمان(عج) را مي‌سازند و سپس دو حوزه علميه برادران و خواهران و بعد مدارس شبانه‌روزي و... تا اينكه اكنون به اين شكل و شمايل درآمده است. نام خميني شهر را هم مرحوم برادرم به خاطر ارادتي كه به امام(ره) داشت روي اينجا گذاشت. به همين ترتيب حاجي به هر نقطه از بشاگرد كه مي‌رفت با ساخت مسجد و مدرسه و ساير امكانات، باعث توسعه يافتگي منطقه مي‌شد. اكنون اينجا صاحب جاده، روستاهاي بزرگ و آباد، بهترين محصولات كشاورزي مثل مركبات و دامداري و غيره است. بشاگرد الان واقعاً با آن چيزي كه ۳۰ سال پيش ما ديديم زمين تا آسمان فرق دارد. از نظر فرهنگي مردم اينجا به اندازه‌اي رشد يافته‌اند كه برخي از روستاهاي اينجا خودشان قوانيني حتي براي عدم كشيدن سيگار و نريختن كوچك‌ترين آشغال در سطح روستاي‌شان وضع كرده‌اند و اگر به ميان‌شان برويد واقعاً با مردم فهيم و در بسياري از موارد تحصيل‌كرده‌اي روبه‌رو مي‌شويد.
ظاهراً عمده مردم اينجا شيعه مذهب هستند، با توجه به نزديكي بشاگرد به سيستان، احتمالاً شيطنت‌هاي گروه‌هاي سلفي را شاهد خواهيم بود، اقدامات حاج عبدالله و بسيج سازندگي در مقابله با چنين تحركاتي را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟
همانطور كه گفتم امام(ره) فرمايشي مبني بر احتمال وجود سربازاني براي امام زمان(عج) در ميان بچه‌هاي اينجا داده بود، به همين خاطر يكي از مسائلي كه حاجي از همان ابتدا روي آن تأكيد و حساسيت داشت، كار فرهنگي روي اهالي اينجا بود. بنابراين هرجا كه مي‌رفتيم يكي از كارهاي‌مان ساختن مسجد و حسينيه و توجه به آباداني اماكني از اين دست بود. آماري را هم عرض كنم كه با اقدامات حاج عبدالله و ساير دوستان تا‌كنون چيزي حدود ۱۷ مسجد به طور مستقيم و با مشاركت مردم منطقه پنجاه و چند مسجد و حسينيه ديگر در گوشه گوشه بشاگرد ساخت شده است. از همان دوران كودكي و نوجواني‌مان هم حاجي در مسجد المهدي در محله دولاب تهران فعاليت‌هاي مذهبي و فرهنگي مي‌كرد و هيئت‌هاي دوره‌اي را هم در منزل‌مان برگزار مي‌كرد. بنابراين زمينه فعاليت‌هاي مذهبي و فرهنگي در ايشان وجود داشت و با آمدن به بشاگرد نيز همان روش را ادامه داد.
از طرفي همان طور كه قبلاً اشاره شد، حوزه‌هاي علميه اينجا از جمله فعال‌ترين نهادهاي بشاگرد به شمار مي‌روند كه هرسال تعداد زيادي از بچه‌هاي بشاگردي را جذب و تحت تعليم قرار مي‌دهند. اين طلاب خيلي‌هاشان حتي تا مدارج بالا رشد يافته‌اند و در حوزه‌هاي علميه معتبر مثل حوزه علميه قم جزو طلاب شايسته به شمار مي‌آيند. به جرأت مي‌توان گفت اقدامات حاج عبدالله و سازندگي بچه‌هاي بسيجي و خيرين در اينجا مانند سدي در برابر هر حركت انحرافي به شمار مي‌رود.
حاج عبدالله اكنون به عنوان نماد بسيج سازندگي به شمار مي‌رود، اين نشان افتخار چطور به ايشان داده شده است؟
علاوه بر اينكه ايشان با سازندگي در مناطق محروم نظير كردستان و همين بشاگرد، يكي از پيشكسوتان بسيج سازندگي به شمار مي‌آيند، از اوايل دهه ۷۰ نيز با ابتكاري جالب دانشجوها را به اردوهاي بازديد از بشاگرد مي‌آوردند و هدف‌شان اين بود كه بچه‌هاي شهري را با مناطق محروم آشنا و به نوعي فرهنگ سازندگي و همدلي را بين بچه‌هاي اينجا و ساير نقاط كشورمان ايجاد كنند. به نظر من نفس حضور بچه‌هاي جهادي در مناطق محروم بيشتر از آنكه سبب سازندگي مادي شود، به لحاظ فرهنگي و معنوي باعث جا افتادن فرهنگ سازندگي مي‌شود. يك نمونه بارز آن آمدن بچه‌هاي جهادي به اينجاست كه بعد از رفتن آنها، خود جوانان و نوجوانان بشاگردي پيش ما مي‌آيند و از مي‌خواهند كه براي آباداني مناطق محروم‌تر بشاگرد يا حتي ساير نقاط، آنها را گسيل كنيم.
كمي از خودتان بگوييد. شما و برادرتان حاج محمود به همراه حاج عبدالله در بشاگرد بوديد و همچنان خدمت‌رساني مي‌كنيد، در اينجا با چه مشكلاتي روبه‌رو هستيد؟
با توجه به اينكه خانواده ما در تهران هستند و از طرفي ما بيشتر مواقع سال را در بشاگرد هستيم، خب همين دوري از اهل و عيال باعث سختي‌هاي بسياري مي‌شود. اينجا همچنان از كمبود امكانات رنج مي‌برد. هنوز راه‌هاي ارتباطي به طور كامل شكل نگرفته، حتي تلفن ثابت نداريم و موارد ديگر. پس اگر عشق به خدمت‌رساني و حركت بسيج وار نباشد، شايد نشود اين شرايط را تحمل كرد. به هر حال ما سعي مي‌كنيم همان راهي را طي كنيم كه حاج عبدالله رفت و مسيري را برويم كه به نظرمان درست مي‌آيد.
خانواده‌تان با اين دوري‌ها مشكلي ندارند؟
خب مسلماً نمي‌توانند خيلي راضي باشند. ما در سال شايد به زحمت يك يا دوماه پيششان باشيم و اغلب موارد اينجا هستيم. تا آنجا كه يادم مي‌آيد در اين ۲۹ سال شايد يك يا دو عيد نوروز در تهران بودم و باقي موارد را اينجا گذراندم. حاج محمود كه بيشتر از من اينجا مي‌ماند. ايشان بعد از فوت مرحوم حاج عبدالله خلأ ايشان را در بشاگرد پر كرده‌اند و همچنان راه او را ادامه مي‌دهند. بسيار پيش‌آمده در غم و شادي اقوام و آشنايان به خاطر حضور در اينجا شركت نكرده‌ايم و بعضاً شرمنده شده‌ايم. همين الان يكي از اقوام ما فوت كرده و من و حاج محمود به ناچار با تلفن مراتب تسليت‌مان را به آنها اعلام كرديم. در كل چاره‌اي نيست و هم ما و هم خانواده ديگر عادت كرده‌ايم.
حاج عبدالله چطور مرحوم شدند؟
ايشان بارها در اينجا به مرض مالاريا مبتلا شده بود. من يك بار مبتلا شدم و حاج محمود هم سه باري مبتلا شده است. سختي‌هاي كار در اينجا به حاج عبدالله خيلي فشار مي‌آورد. مواقعي هم كه در تهران بود به دنبال جمع‌آوري كمك به اين منطقه يا تسهيل خدمات‌رساني به بشاگرد بود. اتفاقاً در بهار سال ۱۳۸۴ در تهران قصد شركت در جلسه‌اي به همين منظور را داشتند كه بر‌اثر سكته فوت مي‌كنند.
چه خاطره‌اي از پيامبر بشاگرد داريد؟
خاطره از ايشان كه زياد است. ما در كردستان با هم بوديم و اينجا هم با هم خدمت مي‌كرديم. اما هميشه صبر و تحمل حاج عبدالله بي‌نظير بود. يك بار يادم مي‌آيد مي‌خواستم به يكي از بوميان اينجا مطلبي را بفهمانم كه متوجه نمي‌شد. عاقبت عصباني شدم و صدايم بلند شد. حاجي مرا به گوشه‌اي كشيد و گفت «اگر قرار بود او همان چيزي را كه تو مي‌داني، بفهمد و بداند، نياز به حضور ما در اينجا نبود. ما آمده ايم همين چيزها را به اينها ياد بدهيم. وگرنه لزومي نداشت كه اينجا باشيم» بارها هم به ما سفارش مي‌كرد بايد ممنون اين مردم باشيم كه توفيق و سعادت خدمت را به ما داده‌اند. به همين خاطر هميشه خودش را خدمتگزار مردم محروم بشاگرد مي‌دانست. در واقع حاج عبدالله پيام‌رسان محروميت مردم بشاگرد به ساير نقاط بود و اينكه برخي از دوستان رسانه‌اي لقب «پيامبر بشاگرد» را به او داده‌اند، به همين خاطر است. پيامبر بشاگرد با درد اين مردم زيست و با درد اين مردم به رحمت خدا رفت. روحش شاد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار