کد خبر: 451772
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۰ - ۱۴:۲۹
 برهان| حسین امیری- دوستی به شوخی میگفت: «بهتر است وزارت ارشاد را جمع کنند و وظایفش را بسپارند به وزارت اطلاعات، پرسیدم: چرا؟ جواب داد: به ظاهر وزارت اطلاعاتیها بیشتر از مدیران ارشاد از جنگ فرهنگی، فلسفهی هنر و مسایل عمیق هنری سر در میآورند و اگر این بنده خداها نباشند، باید هر روز شاهد این باشیم که آرتیستی (هنرمند نمیگویم چون تعریف هنرمند چیز دیگری است) اثری ضدایرانی را به آسانی در ایران تولید کند و در جشنوارهها و رسانههای خارجی به نمایش بگذارد.» گرچه این سخن به مذاق بسیاری از مدیران فرهنگی خوش نخواهد آمد اما حقیقت آن است که تصمیمگیریهای مدیران فرهنگی در قبال تولیدهای هنری به خصوص سینمایی، هیچ فلسفهی مدون و استراتژی مشخصی ندارد.
بارها شده است که در مقابل یک پدیدهی واحد دو دستگاه انقلابی مواضع متناقضی اتخاذ کردهاند. به طور مثال در مقابل فیلمی مانند: «جدایی نادر از سیمین» یا «اخراجیها»، موضع سازمانهایی مانند صدا و سیما، وزارت ارشاد و سازمان بسیج مستضعفین که سه نهاد فرهنگی بزرگ انقلاب هستند، تفاوت ماهوی دیده میشود.
در این میان نداشتن استراتژی فرهنگی در مواضع و مدیرت صدا و سیما مشهودتر است. به طور مثال شبکهی خبر در مستندی آثار یک فیلمساز را به خاطر اومانیستی بودن نکوهش میکند و چند روز بعد، شبکهی چهار یکی از همین فیلمها را به عنوان نمونهی واقعی فیلم دینی مورد تمجید قرار میدهد.
به نظر میرسد حداقل در بخشهای مربوط به فرهنگ و هنر، حواس وزارت اطلاعات چه درست و چه غلط جمعتر از دستگاههای مسؤول دیگر است و هدف مشخص و روشنی را دنبال میکند و جای بسی سپاس دارد که حداقل نهادی وجود دارد که به تمامی فعالیتهای هنری در ایران و خارج از کشور توجه داشته و بر اساس سیاستهای اصلی نظام با هرگونه کج روی به مقابله میپردازد.
اقدام اخیر وزارت اطلاعات در دستگیری همکاران شبکهی «بی.بی.سی» نشان از اشراف اطلاعاتی سربازان گمنام امام زمان(عجل الله تعالی) در حوزهی فرهنگ و هنر دارد، اقدامی که به دلیل اهمیت و تأثیرگذاری، نیازمند بررسی عمیق است تا در ادامهی راه بهترین گزینهها انتخاب شده و اجر و پاداش این اقدام درست در مراحل بعدی ضایع نگردیده و نتیجهی مطلوب و عادلانه به دست آید. پس از انتشار خبر این دستگیری، دو نوع جبهه گیری در میان صاحب نظران مشاهده شد.
دسته ی اول، مستندسازان را در خدمت به سیستم جاسوسی انگلستان گناهکار دانسته و خواستار مجازات آنها شدند اما دستهی دوم که خانهی سینما شاخصترین و مهمترین آنها بود، همکاری مستندسازان با «بی.بی.سی» را امری عادی و حرفهای و برخورد با آنان را کاملاً سیاسی و اشتباه دانستند.
به نظر میرسد دستهی دوم اگرچه به حق قضاوت نکردهاند اما اعتقادها و بیانیه هایشان واقعیت هایی را بیان می نماید که نیاز به بررسی دارد، چرا که از حرکتی خزنده روایت میکند که نسلی هنرمند را چنان تربیت کرده که ناخواسته در اختیار منافع غرب قرار میگیرند، در این میان بیانیهی خانهی سینما با توجه به سوابق فعالیتهای سیاسی این مرکز در گذشته و نوع حمایتش از مستندسازان جای تأمل بیشتری دارد که در ادامه سعی شده، نگاهی ماهیتی به ریشههای این بیانیه داشته باشیم.

ریشه های فراماسونی تشکیلات مردم نهاد مدرن

«خانه ی سینما» یک تشکیلات مردم نهاد - NGO- است و در نگاه اول چنین به نظر میرسد که چون مردم نهاد است پس فعالیتش باید برآیند طبیعی آرای اکثریت اعضای آن باشد اما نوعی پارادوکس در نام و ذات مؤسسه های مردم نهاد رایج و از نوع مدرن آن وجود دارد که میبایست به آن توجه نمود. در تعریف (NGO) آمده است:
«مؤسسه ی غیرانتفاعی و غیردولتی یعنی مؤسسه ای که نه نفع مالی در برداشته باشد و نه با دولت ارتباط سازماندهی شدهای داشته باشد» اما در ادامه توضیحی که اکثر فرهنگها و لغتنامه ها درباره ی (NGO) ارایه داده اند منبع درآمد آن را کمکهای دولتی، کمکهای اعضا و خیرین دانسته اند که در دسترس ترین آنها دایره المعارف آزاد ویکی پدیا است. همین تضاد درونی از ابتدا باعث گردیده مسأله ی غیردولتی و غیرانتفاعی بودن منتفی شود و از همان بدو تشکیل دولتها و گروههای سیاسی برای تأثیر گذاشتن در جبهه گیری ها و جلب حمایت این مؤسسه ها از ابزار کمک مالی بهره گیرند.
نمی توان منکر برخی مؤسسه های مردم نهاد واقعی و مستقل شد که فعالیتهای درستی انجام می دهند که اکثراً ناشناخته و گمنام هستند بنابراین بیشتر این مؤسسه ها از بدو تأسیس جهت استفاده های سیاسی و دیپلماتیمک در سطح بین المللی و در سطح داخلی کشورها جهت استفاده و تأثیرگذاری جناح های سیاسی سازماندهی شده اند. خیل مؤسسه های مردم نهاد در کشورهای اروپایی و آمریکایی که در پوشش فعالیت های بشر دوستانه ی بین المللی به نفع کشورهای متبوع خود اقدام به جمع آوری اطلاعات جاسوسی و تبلیغات سیاسی می کنند، نمونه ی واضح این مدعاست.
از طرف دیگر تشکیلات مردم نهاد به شکل مدرن آن زاییدهی مدرنیسم است و ذاتاً پیوندی ناگسستنی با سایر عناصر مدرنیسم دارد و در حقیقت یکی از بنیانهای نظم نوین جهانی است. انجمن های مردم نهاد مدرن از سه قرن اخیر در کشورهای اروپایی شکل گرفته اند که نمونه ی شاخص آن جنبش فراماسونی است، جنبشی که با شعارهای آزادی خواهانه و عدالت طلبانه فعالیت خود را آغاز کرد و در خدمت سیاست های استعماری قرار گرفت و به عنوان سمبل تهاجم فرهنگی غرب به کشورهای غربی به شمار می آید.
از سال ۱۹۴۵م. که با تأسیس سازمان ملل، نهاد «سازمان های غیردولتی» نیز که در مادهی ۷۱ از فصل ۱۰ منشور سازمان ملل آمده است، رواج پیدا کرد و بستر تشکیل نوع مدرن‌تر این نهادها شد ـ نهادهایی که اصلیترین آنها با اهداف استکباری و به عنوان بازوهای اجرایی نظم نوین جهانی فعالیت می کنند و سعی در کم رنگ کردن استقلال فرهنگی ملتهای جهان و رساندن آنها به نقطهی ایده آل و مؤسسه های جهانی مانند شبکه ی جهان سوم UNCTAD)T ) کنفرانس تجارت و توسعهی سازمان ملل و ECOSOC شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل در قالب مشاوره به جهت دهی مؤسسه های مردم نهاد مرتبط می پردازند ـ بسیاری از مؤسسه های مردم نهاد مانند فراماسونری از دو قرن پیش در خدمت استعمارگری قرار گرفته اند و به نوعی مؤسسه های مردم نهادی که در حوزه های مختلف فرهنگی تشکیل می شود، ریشه در فراماسونری دارد چرا که افراد تشکیل دهنده ی این گونه مؤسسه ها وابستگی به تفکر و اندیشه ی غرب و جنبشهای ماسونی دارند.

خانهی سینما و جریان اصلاح طلب

خانه ی سینما در سال ۱۳۶۸ توسط معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد راه اندازی شد که البته راه اندازی رسمی آن، ۴ سال به طول انجامید یعنی بنیاد و اساس آن در زمان وزارت ارشاد «سیدمحمد خاتمی» ریخته شد و اعضای مؤسس هم از تیم معاونت سینمایی همان وزارت ارشاد بودند.
در زمان دولت اصلاحات تعامل خوبی بین وزارت ارشاد و خانه ی سینما ایجاد شد و در همان دوران بود که خانه ی سینما به اوج قدرت رسید. در حقیقت کمکهای مالی و غیرمالی معاونت سینمایی در این دوره به اوج رسید و پیوند ناگسستنی بین طیف اصلاح طلب حوزهی سینما که معاونت سینمایی را در دست گرفته بود با خانه ی سینما به وجود آمد، در این زمان بود که خانه ی سینما اعتبار بسیاری به دست آورد و جشن خانه ی سینما هم به جایگاه مناسبی در میان هنرمندان دست یافت.
در واقع خانه ی سینما که به واسطهی حضور طیف به اصطلاح روشنفکر از همان بدو تأسیس تمایل زیادی به جریان تجدید نظر طلب داشت با به قدرت رسیدن این جریان، عرصه را برای تاخت و تاز آماده دید و وظایف خود را که در اساس نامه ذکر شده از جمله پیگیری مطالبات صنفی هنرمندان عضو، پوشش فعالیتهای سیاسی و سهم خواهی عده ای از اعضای خود قرار داد.
شرکت در فعالیتهای انتخاباتی از جمله انتخابات ریاست جمهوری، حمایت از فیلمسازان غربگرا و معترض نظام، هنجار شکنی و توهین به اعتقادها و ارزشهای انقلابی در جشن خانه ی سینما و سایر فعالیتهای باب میل اصلاح طلبان و تجدید نظرطلبان از جمله فعالیتهای سیاسی آنها در خانهی سینما بوده، اما آن چه بیش از پیش بر سیاسی بودن اصل و اساس فعالیتهای خانه ی سینما دلالت می کند چرخش مدیریت، فعالیتها و خدمات آن در دایره ی چند نفر از اهالی سینما که غالباً گرایش سیاسی دارند، میباشد. بارزترین نمونه ی آن نیز به تازگی در ماجرای انتخاب هیأت مدیرهی جدید خود را نشان داده است که علی رغم این که مدیرعامل سابق در ترکیب هیأت مدیره نبود با لابی های صورت گرفته باز هم به عنوان مدیر عامل انتخاب شد تا ثابت شود که قرار نیست تغییر اساسی در مدیریت آن رخ بدهد.

مستندسازی با تفکر بی.بی.سی یا به سفارش بی.بی.سی!؟

از چند سال پیش که تلویزیون «بی.بی.سی» پخش برنامه های فارسی خود را آغاز نمود، شاهد بودیم که فیلمهای مستند خاص با حال و هوای خاصی که در داخل ایران و توسط فیلمسازان ایرانی ساخته شده به طور گستردهای از این شبکه پخش میشود، فیلمهایی با تفکر سکولار، انگار نه انگار که این فیلمها توسط یک ایرانی ساخته شده و موضوعاتی که در فرهنگ ما بر زبان آوردن آنها نیز شرم آور محسوب میشود مانند: «همجنس بازی، خودکشی و ...» به سوژهی اصلی تولید این فیلمهای بدل گردیده است.
با مشاهده ی این فیلمها برای مخاطب ایرانی سؤالهایی پیش میآید که آیا این فیلمها را ایرانیها ساختهاند یا مستندسازان خود «بی.بی.سی»، اگر ایرانیها نساخته اند، چگونه یک مستندساز خارجی به این راحتی در گوشه گوشه ی کشور گشته و با خیال راحت کارش را انجام داده است؟ اما با کمال تعجب زمانی که به تیتراژ پایانی نگاه می کنید اسامی آشنایی از فیلمسازان ایرانی را مشاهده می نمایید، اسامی اشخاصی که بسیاری از آنها را در رسانههای داخلی یا در تیتراژ تولیدهای سینمایی و تلویزیونی داخلی نیز مشاهده کرده اید!
اما چه اتفاقی افتاده که شبکه ای خارجی فقط چند ماه پس از افتتاح، این حجم از مستندهای یک دست و با یک تفکر را توانسته بود تولید و آماده ی پخش نماید. اگر «بی.بی.سی» فارسی با ۵۰ نفر پرسنل میتواند چنین کاری انجام دهد و این حجم از مخاطب را جذب نماید چرا صدا و سیمای عظیم الجثه ی ما از انجام چنین کاری ناتوان مانده است؟
اما حقیقت این است که دستی فراتر از سفارش در کار است، دستی که سینمای ایران را به سمتی هدایت کرده که خواه ناخواه در اختیار اومانیسم باشد و خواه ناخواه منافع ملی را فدای دریافتهای مثلاً روشنفکرانه ی عده ای آرتیست نماید، البته در برخی موارد خود همکاران و سرسپردهگان «بی.بی.سی» دست به تولید زده و در حقیقت مستندهای سفارشی ساخته اند و این که هنوز هم در داخل کشور استودیوهای زیرزمینی وجود دارد که برای این شبکه ی رسانه ای جاسوسی کار میکند، غیر قابل انکار است، چرا که در فلسفه ی انگلیسی نه تعهدی نسبت به اخلاق رسانه ای و حقوق بشر وجود دارد و نه جدایی و گسستی بین جاسوسی جنگ، هنر و فرهنگ، هنر و فرهنگ انگلیسی فقط اسلحه ای است مانند سایر سلاحها که راههای ناگشودنی توسط جنگ سخت را برای آنها می گشاید و البته دروغ و شایعه همیشه چاشنی این فرهنگ تهاجمی بوده است.
و اما بعد! سینمای ایران پس از انقلاب به خاطر نهادینه نشدن فرهنگ انقلابی در بدنه ی آن و نداشتن دانشگاهی که هنر و سینمای بومی را آموزش دهد و سلطه ی بلامنازع طیف سینماگران روشنفکر قبل از انقلاب در دانشکده های سینمایی به طور قابل لمسی از مردم و بدنه ی اجتماع جدا گردید. بیشتر صاحبان ذوق و افراد با استعدادی که وارد سینما میشوند زیر دست استادانی قرار می گیرند که از لحاظ تکنیکی متعلق به سینمای روشنفکری اروپا و از لحاظ اندیشه متعلق به فلسفه ی اومانیستی هستند.
تعلق به تکنیک و ساختار سینمای روشنفکری یعنی اصل قرار ندادن جذابیت در ساختار سینما باعث شده است تا فیلمهای تولیدی این نسل به خودی خود فاقد جذابیت برای تماشاگر عام باشد و با تمسک به اندیشه ها و پزهای روشنفکری فقط عدهای خاص را به سینما کشانده و گردش مالی سینما را به همین عده محدود کرده است.
سینمایی که در ذات خود جذابیت نداشته باشد، بدون شک برای به دست آوردن مخاطب باید جذابیت را در چیزهای دیگری جستوجو کند مانند: «سکس و خشونت»؛ سینمای روشنفکری هم که چون خشونت از مؤلفه های سینمای اکشن است از این عنصر فاصله میگیرد و تنها چیزی که میماند، جذابیت های زنانه ی رمانتیک است.
اتفاقی که در سینمای روشنفکری غرب افتاده و برخی از فیلمها این عنصر را برای جذب مخاطب حداقلی در مفهوم، موضوع و ساختار به کار می گیرد. اما به ظاهر در سینمای جمهوری اسلامی جایی برای این عنصر وجود نداشت و فقط یک عنصر دیگر میتوانست به داد سینمای روشنفکری بدون مخاطب برسد و آن عنصر هنجارشکنی اخلاقی، فکری و سیاسی در لفافه بود.
فیلمهایی که چاشنی هنجارشکنی را با خود به همراه داشتند تنها فیلمهایی بودند که اندکی مخاطب جذب میکردند، از طرف دیگر عدم موفقیت سینمای طیف روشنفکری در گیشه باعث بروز و ظهور نسلی از سینماگران شد که با اندکی تعدیل و تغییر، راه فیلم فارسی قبل از انقلاب را ادامه داده و با تولید فیلمهایی مبتذل به فکر تصرف گیشه افتادند.
این تضاد شدید بین دو طیف متفاوت، شکافی عمیق را در سینمای ایران رقم زد که باعث لنگ شدن کمیت اقتصاد سینما شد به این معنا که سینمای جدی گیشه نداشت و برای بازگرداندن هزینه های خود یا نیاز به حمایت دولت و ارگانهای دولتی داشت و یا راهی جشنواره ها و اکران های خارج از کشور می شد و این شروع ماجرای فیلمسازی به میل جشنواره های خارجی بود یعنی فیلمسازی براساس اندیشه ها، هنجارها و آرمانهای کسانی که هیچگونه سنخیتی با سینمای ایران نداشتند.
آیا از همه ی آن چه که گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که پخش فیلمهای یک عده از داخل ایران توسط شبکه های خارجی و ضدایرانی فقط و فقط به خاطر همخوانی اندیشه ها و سبک کار آنهاست و مسأله ی سفارش و همکاری در کار نیست؟ حقیقت این است که آن چه گفته شد تمام ماجرا نیست، دل بستن عدهای از بدنه ی سینمای روشنفکری به آن طرف مرزها باعث گردید، اروپا و جشنواره های اروپایی و آمریکایی تمام آمال و آرزوی آنها گردد به طوری که دیگر نه مخاطب داخلی و نه ارزشهای فرهنگی ایرانی برای آنها محلی از اعراب نداشته باشد، این دسته کم کم به کمکهای دولتی، قوانین و مدیران داخلی پشت کرده و از آنها جدا شدند و سپس این جشنواره ها و محافل خارجی بودند که خلاء اعمال مدیریت توسط مدیران سینمایی داخلی را در بین این طیف پر کرده و خواسته ها و معیارهای خود را به این طیف دیکته کردند، نتیجه ی چرخش شکل گرفته در این بین این بود که افراد به اصطلاح روشنفکر به بهانه ی استقلال رأی و زیر بار سلیقه ی مدیرات دولتی نرفتن و سفارشی کار نبودن سر از این جشنواره های خارجی در آوردند، اکنون برای ربودن گوی سبقت از رقیبان، نه تنها سلیقه ی جشنواره های خارجی را که بیشتر از دشمنان ملت و کشور ایران بودند معیار کار خود قرار میدادند بلکه به ضرورت آشکاری به سفارشی سازی برای آنها روی آوردند.
با موفقیت تعدادی از سینماگران دهههای ۶۰ و ۷۰ در جشنواره های خارجی، این افراد نه تنها در محافل روشنفکری و دانشگاه های غرب زدهی کشور به عنوان الگو و بت برای دانشجویان و سینماگران تازه کار معرفی شدند بلکه رسانه های کشور و حتی رسانهی ملی و مدیران کشور نیز برای قرابت جستن به جشنوارهها و محافل روشنفکری و به اصطلاح اپوزیسیون نوازی شروع به تمجید، تعریف، قدردانی و ... از این خودباختگان فرهنگی نموده و با دست خود این افراد را به عنوان الگوی جدید سینمای ایران معرفی نمودند.
این تقرب جویی به جشنوارهها در برخی دورهها به قدری حاد شد که به عنوان مثال در یکی از سالها با توجه به همزمانی جشنوارهی «برلین» با جشنواره ی «فیلم فجر» تا می فهمیدند فیلمی در جشنوارهی برلین سر و صدا کرده بلافاصله در اهدای ناداورانه ی جوایز به این فیلم شک به خود راه نمیدادند و با وجود کاندیداهای شایسته تر، سیمرغ بلورین را عاشقانه تقدیم آن می کردند، حتی اگر کارگردان و نمایندهاش آن قدر برای جشنواره ی داخلی ارزش قایل نمی شدند که برای گرفتن جایزه به سالن قدم رنجه فرمایند.
حال به فرض این که عده ای مستندساز از این طیف بر اساس رابطه ای که در طول زمان ایجاد کرده و استحاله شده اند دست به جاسوسی برای همان قبل های بزنند که خودمان در طول زمان برای آنها ایجاد کرده ایم یعنی قبله ی اندیشه ی روشنفکری غرب و نظم نوین جهانی اش، آیا این فیلمسازان برای مجازات مستحق ترند یا اساتید غرب زدهی دانشگاههای هنر و مدیرانی که از حول حلیم غرب توی دیگ استعمار نوین افتاده اند؟ آیا گناه کسانی که مدیریت فرهنگ کشور را سالها به دست افراد نالایق، مهندسین، پزشکان و ... سپرده اند و هیچ وقت هنرمندی متفکر، انقلابی و آگاه به فلسفه ی هنر را به عنوان وزیر و مدیر انتخاب نکرده اند و اگر هم هنرمندی را انتخاب کرده اند دست به دامن افراد خودباخته ای مثل «مهاجرانی» شده اند، بیشتر این مستندسازان نگون بخت نیست.
شکی در این نیست، هنرمندی که در طول زمان استحاله شده و هنر خویش را به ثمن اندک در اختیار اندیشه ی اجنبی قرار میدهد، ابایی از فروختن اطلاعات نظامی و امنیتی کشورش به بیگانه ندارد و حتی اگر چنین باشد فروختن ارزش های فرهنگی به بیگانه کم از جاسوسی ندارد. واقعیت آن است که پیوستن به طیف سینماگران که تمام ارزشهای اسلامی را فدای پوزهای روشنفکری و تفکرهای اومانیستی غرب کردهاند دیگر دلیلی برای وطن پرستی و اعتقاد به اصول حقهی آیین محمدی نمیگذارد.
تشکلهایی مثل خانه ی سینما زاییدهی نظم نوین جهانی است و نظم نوین زاییده ی اخلاق نوین و مدرن، اخلاقی که اخلاق سنتی مانند: «غیرت دینی، تعصب ملی، حجاب، عفت و ...» را زیر پا میگذارد و نگاهی به وضعیت سینما و سینماگران روشنفکر بیان آشکار این واقعیت است، حال چگونه می توان همانند بیانیه ی خانه ی سینما مدعی بود که مستندسازانی که برای شبکهی ضدایرانی فعالیت می کنند، عاری از خیانت و وطن فروشی هستند. وطن فروشی دو وجه دارد، وجه اول خیانت مقطعی نظامی است و وجه دوم، خیانت بزرگ و ماندگار فرهنگی و وقتی که «صد آمد، نود هم پیش ماست»

با سفارتخانه ی سینمایی اندیشهی غرب در قلب تهران چه کنیم؟

مدتهاست درگیری شدید بین خانه ی سینما و معاونت سینمایی، نُقل همه ی محافل و رسانه های فرهنگی شده است. فعالیتهای سیاسی و همکاریهای خانه ی سینما و سفارت انگلستان در وقایع انتخابات ۸۸، بر زمین ماندن خواسته های صنفی سینماگران به واسطه ی سیاسی کاری خانه ی سینما و سایر کم کاریها و کاستی های این نهاد باعث شده که تمام دلسوزان فرهنگ به این مسأله بیاندیشند که با این وصله ی ناجور فرهنگ ایرانی، چه کنیم؟ خانه ی سینما این روزها نقش اپوزیسیون فرهنگی را بهتر بازی می کند تا یک صنف حتی متوسط و کوچک سینمایی و به مسایل سیاسی و امنیتی بیشتر التفات دارد تا فرهنگ و سینما، اما آیا میشود خانه ی سینما را حذف کرد.
اگر قرار است خانه ی سینما را حذف کنیم با طیف گسترده ی فیلمسازان غربگرا چه کنیم؟ مگر یک نهاد اجتماعی را غیر از افراد عضوش تشکیل می دهند، اگر خانه ی سینما حذف شود بالاخره قرار است نهادی دیگر جایگزین آن شود، تشکیلات انتصابی هم جواب نخواهد داد چرا که مانند چاهی می شود که با دبه درونش آب بریزید، تازه اگر افراد هم عوض شوند و صنفی دیگر هم تشکیل شود با عضویت همه ی سینماگران باز تفکر و اندیشهای که خانه ی سینما را راه انداخته خواه ناخواه وارد این نهاد خواهد شد.
چه باید کرد؟ آیا وقت آن نرسیده که خانه تکانی اندیشهای در دانشگاههای هنر رخ دهد تا نسل جدید هنرمندان جامعه با فلسفهای غیر از فلسفه ی غرب به تفسیر مکاشفات هنری خود بروند؟ آیا وقت آن فرا نرسیده است که اندیشه های سید شهیدان اهل قلم که در آستانه ی دهه ی دوم انقلاب در سخنرانی خود در دانشگاه هنر تمامی بلایایی را که امروز بر سر سینما می آید، پیش بینی کرد و توسط همین اصحاب سینما هو شد؛ مبنای مدیریت سینمای انقلاب شود؟ آیا وقت آن نرسیده که فرهنگ از یک عرصه ی دست دوم و حیاط خلوت مدیریت کشور به سکه ی رایج مدیریت کشور تبدیل شود و مقابله با جنگ نرم از کنفرانس ها و همایش های پر هزینه و مراکز سیاسی نظامی رخت برکنده و در حوزهی هنر تحلیل، تبیین و اجرا شود؟ خانه ی سینما فقط یکی از تشکلهای فرهنگی است، حوزه های دیگر هنر، فرهنگ و اجتماع نیز چنین تشکلها و تفکرهایی را از بنیاد فرح، جنبشهای فراماسونری و حلقه های بستهی مدیریتی دورهای سازندگی و اصلاحات به ارث بردهاند که نیاز به جراحی بزرگی دارد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار