در باره افکار و آثار دکتر علی شریعتی چه در دوران حیات و چه پس از مرگ، خوانشهای فراوانی وجود داشته است. درمواردی نیز حتی به بهانه اندیشههای او، در برابر اسلام و روحانیت ایستادند. برخی هم با «دفاع بد از او» و تقدیس افراطی و تقابل با نقدهای درست در مورد آثار و افکار دکتر شریعتی در واقع به تخریب چهره او پرداختند. تحلیل شما از شخصیت، افکار و آثار دکتر شریعتی چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بیتردید دکتر شریعتی یکی از برجستهترین و مؤثرترین متفکران تاریخ معاصر ایران است. چه بسیار کسانی که تحصیلات فوق عالی هم دارند، عناوین و مدارک علمی فراوانی را هم یدک میکشند، به تعبیر مرسوم اهل پژوهش هم هستند، اما خالی از تفکر و اندیشهورزی هستند. این افراد بیتردید نه میتوانند تولید فکر کنند، نه آمد و رفتشان در جهان هستی تأثیری میگذارد و به طریق اولی قطعاً نمیتوانند جریانسازی کنند. یک چند در این معرکه قیل و قالی به راه میاندازند و چه بسا قبل از موت جسمی دچار مرگ روحی و فراموش میشوند. بسیاری از کسانی که عناوین استاد، دکتر، محقق و... را یدک میکشند، در واقع تنها هنری که دارند، مشق نوشتن از روی دست دیگران است و بهنوعی مشغول صنعت تدریس هم هستند و یک مشت محفوظات را به خاطر سپردهاند و سالهای سال همانها را باز میگویند، بیآنکه حتی زحمت تغییر مآخذ و مراجع را به خود بدهند. بدیهی است از محضر این اساتید پژوهشگر، متفکر و صاحب اندیشهای بیرون نخواهد آمد و دانشجو، محصل و جزوهخوان به امید گرفتن مدرک و نمره مطالبی را طوطیوار حفظ میکند و تحویل میدهد. این افراد ممکن است در دورههای کوتاهی شأن، مقام و موقعیت اجتماعی و یا حتی سیاسی هم پیدا کنند، اما سرنوشتشان مشابهت کامل با کف روی آب اقیانوس هستی را دارد. نه خود شهامت و جسارت غور در اعماق آبها را دارند و نه قادرند به دیگران بیاموزند که چگونه خطر کنند و از اعماق آبهای خروشان اندیشه بشری مرواریدهای گرانبها را صید و به انسانهای تشنه حقیقت تقدیم کنند.
دکتر شریعتی از جمله نوادر روزگار است که عمر کوتاه خود را جز در غوطهور شدن در اعماق آبهای خروشان اندیشه بشری و پرواز بر فراز قلل سر به فلک کشیده حیات نمیتوانست معنا کند. روحی بیقرار، دلی جویای حقیقت و اندیشهای سیال و ذهنی هوشمند و هوشیار داشت و لذا در این تپشهای دائمی هم به حقایقی دست مییافت و هم بیدریغ اندیشههای خود را نثار دیگران میکرد.
متأسفانه شخصیت و چهره دکتر علی شریعتی نیز همچون بزرگان دیگر گرفتار مصیبت افراط و تفریطهای فراوان شده است. حتی برخی حوزههایی را به او نسبت میدهند که اساساً هرگز به آنها ورود نکرده است! بسیاری حتی نمیدانند دکتر شریعتی دکتر ادبیات است و نه دکتر جامعهشناس. تنها کسانی که مسحور قلم توانای او شدهاند میدانند اگر دکتر در سالهای پرتپش پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ نمیبالید و رشد نمیکرد، بیتردید یکی از بزرگترین ادبای این مرز و بوم میشد. همین قدرت شگفتانگیز هم هست که بهرغم فقدان پایههای نظری و دانش نظری در زمینه اسلام، غرب یا مارکسیسم آثار و سخنان او را تا این حد تأثیرگذار میکند که حتی کسانی هم که به او دشنام میدهند، بیآنکه بدانند در کلام خود از تعابیر او استفاده میکنند.
چرا پایههای نظری آثار او را ضعیف میدانید؟
قبل از هر چیز به این نکته توجه داشته باشید که دکتر شریعتی عمر کوتاهی داشت. از سوی دیگر تسلط افکار مارکسیستی در بین جوانان تحصیلکرده و دانشگاهی و حتی بخشی از اقشار متوسط جامعه اقدام عاجلی را برای مقابله با این جریان تند و وسیع میطلبید. با اینکه افرادی در این زمینه تحقیق و روشنگری میکردند، اما انصافاً شریعتی توانسته بود جوانان زیادی را متوجه سخنان و آثار خود کند و تقریباً در این میدان یکه و تنها بود. از همینروی با اینکه هوش و فراست فراوانی داشت، فرصت نکرد روی جامعهشناسی، علوم اسلامی و یا حتی ادبیات کار مستمر، پیگیر و دقیق کند. او ذهن عجیبی داشت و در باره همه چیز چیزهایی میدانست، اما کند و کاو عمیق در مسائل علمی خاطر آسوده میخواهد و فرصت و فراغ بال که دکتر هیچ کدامش را نداشت. او باید هر چه سریعتر به سئوالات بیشمار نسل جوان پاسخ میداد و انصافاً نهایت تلاش خود را هم کرد. مضافاً بر اینکه دکتر شریعتی روحی بیآرام، دلی پرتپش و جانی شیفته داشت و این نعمات در تلاطمهای روزگار اگر با عقل، منطق و طمأنینه مدیریت نشوند، لاجرم گهگاه انسان را به اشتباه میاندازند، اما انصاف اینکه اشتباهات دکتر شریعتی در برابر گوهرهای گرانبهایی که به مخاطبان خود عرضه داشت، هر چند قابل نقد، اما قابل بخشش و چشمپوشی هم هستند. دکتر در بعضی از حوزهها بیآنکه لجبازی یا عنادی داشته باشد، صرفاً از سر بیفرصتی و نیز شتاب حوادث دهه ۴۰ و ۵۰ تا آخر عمر هم به تشخیص دقیقی نرسید، اما در این زمینه تقصیری هم نداشت.
انسان مسئول ودغدغه مندی مثل دکتر شریعتی چرا باید در زمینههایی که دانش کافی ندارد، حرف بزند؟
خیلیها این کار را میکنند، مخصوصاً اسلامشناسی از جمله مقولههایی است که همه به خود جرئت صحبت در بارهاش را میدهند. اتفاقاً دکتر شریعتی از بسیاری از افرادی که در این زمینه حرف میزدند و میزنند واردتر بود، چون بسیار مطالعه میکرد و اهل پرسش و پیگیری و بهخصوص نقد افکار خود بود. از همه مهمتر این بود که دکتر شریعتی عمیقاً به اسلام و مکتب اهل بیت (ع) علاقه داشت و این علاقه از سر تعمق و دستیابی به حقیقت و جوهره این مکتب بود و نه از روی احساسات و یا عادات موروثی. از همه فاجعهبارتر این بود که افکار چپ بهشدت بر جامعه دانشگاهی و نخبگانی ما مسلط شده بودند. کسانی هم که میخواستند این افکار را نقد کنند، زبان نسل جدید را نمیدانستند و آثار و افکارشان در محدوده و محیطهای خاص خودشان باقی میماند و به جامعه تسری پیدا نمیکرد، اما دکتر شریعتی زبان جوانان را میدانست و با دلسوزی عمیقی نسبت به آینده نسل جوان خطر را با گوشت و پوست خود درک میکرد. همین شور و تپش و احساس خطر گاهی او را به اشتباه میانداخت. از یک سو در باره امت و امامت ـ. آن هم در دورهای که اینگونه مفاهیم جایی در ادبیات روشنفکری و دانشگاهی نداشت ـ. چنان با لطافت سخن میگوید که کلامش پهلو به پهلوی شعر میزند و گاهی چنان اشتباهات عجیبی میکند که انسان نمیتواند آنها را جز به فرصت کافی نداشتن برای غور و بررسی نسبت بدهد. واقعیت این است که دکتر شریعتی فرصت پیدا نکرده بود برای پرسشهای متنوع و فراوانی که از او میشد، آموزش ببیند و یا مطالعه کند، لذا در یک جا میگوید پای هیچ قراردادی در تاریخ ایران امضای یک روحانی را ندیدم و فقط امضای روشنفکرها بود و در جای دیگری در باره خواجه نصیرالدین طوسی که از شخصیتهای برجسته اسلامی است با تعابیر پیش پا افتاده و غیر دقیق سخن میگوید. او گاهی در باره موضوعاتی اظهار نظر میکرد که ابداً حوزه نظری او نبود. مثلاً در باره معاد بهگونهای سخن میگوید که علامه طباطبایی آن سخنان را خارج از حوزه دین اعلام میکند. در مقابل برخی که زحمت تفکر به خود نمیدهند، به شکلی شیفتهوار هر چه را که دکتر شریعتی گفته است وحی منزل میدانند. به نظر من اشکال عمده این بود که سخنرانیهای دکتر شریعتی بهسرعت پیاده و چاپ میشدند و او فرصت نمیکرد آنها را مرور کند، وگرنه بیتردید بسیاری از آن گفتهها را تصحیح میکرد. او حتی نرسید بسیاری از نوشتههایش را ویرایش کند. البته او در سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ علاقه داشت که برخی از دوستان و بزرگان، از جمله استاد محمدرضا حکیمی آثار او را اصلاح و سپس منتشر کنند. بنده معتقدم اگر دکتر شریعتی فرصت پیدا میکرد نوشتهها و سخنرانیهای خود را مرور و ویرایش کند، بسیاری از اشتباهاتی را که در آثار او مشاهده میکنیم برطرف میکرد. او پس از هجده ماه حبس در کمیته مشترک هنگامی که از ایران رفت به شهید مطهری و مرحوم بازرگان نامه نوشت که کتابهایم را ویرایش کنید. شاید خود او بهتر میدانست به دلیل کثرت آثار باید این ویرایش صورت بگیرد. اسباب تأسف است که اجل به خود او این مهلت را نداد.
این همه تعجیل چه علتی داشت؟
او چارهای جز این نداشت. فضای سیاسی دوران پهلوی، فشارهای مختلفی که گروههای چپ و حتی برخی از متدینین متصلب بر روح و روان فردی، چون او وارد میکردند، لاجرم او را به اشتباه میانداخت. خود او همواره میگفت: ممکن است سال دیگر حرفی را که امروز زدهام نقد کنم. این بزرگترین درسی است که او به متفکران ما داد که متأسفانه یاد نگرفتند! یکی از درسهای دکتر شریعتی به تیپ اندیشمند و دانشگاهی ما این بود که قدرت داشته باشند مطالب و کتابهای جریان مخالف را بخوانند. فاجعهای که امروز گریبان فعالان فرهنگی ما را گرفته ترس از خواندن و شنیدن نظر مخالفان است. آن طرف هم همینطور است. دشمنان جمهوری اسلامی تصور میکنند مسلمانان آدمهایی سطحی و بیمطالعه هستند. روشنفکران ما هم اساساً با زبانی سخن میگویند که مردم نمیفهمند! در نتیجه تعامل و تبادل افکار که ضرورت آنی و عاجل یک جامعه فرهنگی پویاست، تقریباً تعطیل شده است. ویژگی دکتر شریعتی و شهید مطهری این بود که حرفهای مخالفان را دقیق و خوب میخواندند. شهید مطهری میگفت: کتاب «ماتریالیسم و دیالکتیک» را آنقدر خواندم که حفظ شدم! او عمر خود را فقط صرف خواندن ابنسینا، ملاصدرا و خواجه نصیر نکرد.
نکته مهم این است که کسی که میخواهد اسلامشناس شود، ابتدا باید علوم و فلسفه اسلامی را دقیق بخواند و بعد به سراغ غرب برود، ولی دکتر شریعتی برعکس عمل کرد. چرا؟ چون نمیخواست اسلامشناس باشد و جای فقیه بنشیند. او اصلاً چنین ادعایی هم نداشت. او یک مسلمان متفکر بود که از اسلام چیزهایی میدانست، اما اسلامشناس نبود.
چه شد شهید مطهری دکتر شریعتی را برای سخنرانی در حسینیه ارشاد دعوت کردند و چه شد این همکاری ادامه پیدا نکرد؟
پس از آنکه دکتر شریعتی مقاله «محمد: خاتم پیامبران» را نوشت، شهید مطهری او را تشویق کرد به حسینیه ارشاد بیاید. تا مدتی هم مرتب و بیدردسر حرف میزد، اما بعد فضا عوض شد. البته در این میان خیلیها، از جمله ناصر میناچی بسیار مقصر بودند. او رابطه دکتر شریعتی و شهید مطهری را به هم زد. خیلیها معتقدند میناچی آدم رژیم پهلوی بود. دکتر شریعتی بهتدریج در جایگاهی قرار گرفت که به هر سئوالی پاسخ میداد و طبیعتاً کسی که به همه سئوالات جواب میدهد، اشتباه هم فراوان میکند و گاه نتایج خطرناکی میگیرد. کار به جایی رسید که عدهای گفتند هر چه دکتر میگوید صحیح است و عدهای او را کافر و واجبالقتل خواندند! شریعتی در عین حال که در رشد اندیشه اسلامی و نگاه جوانان به اسلام مؤثر بود، در فرار بعضیها از اسلام و بهخصوص روحانیت هم تأثیر داشت.
شریعتی باید در دریافت مبانی به منابع اساسیتری توجه میکرد و با توجه به ذهن خلاقی که داشت باید چهارچوب قاعدهمند و محکمی را میپذیرفت. شریعتی زبان زمانه خود را بهدرستی شناخت و از آن بهخوبی استفاده کرد. از همینروی بسیاری از جوانانی که گرفتار مکاتب مارکسیستی و یا ملحد بودند به اسلام گرویدند، اما خیلیها هم از روحانیت منزجر شدند.
نسبت سروش و شریعتی را چگونه ارزیابی میکنید؟
سروش عمیقتر از دکتر شریعتی است. فرقشان این است که دکتر میخواهد به اسلام و تشیع برسد و سروش میخواهد از هر دو عبور کند. تفکرات اخیر سروش بسیار شبیه به نگرش وهابیهاست. به همین دلیل هم نمیگوید من شیعهام، بلکه میگوید از میان شیعیان برخاستهام. ته حرفهای سروش چیزی از اسلام باقی نمیماند. در حالی که ما کمتر کتاب ارزشمندی در باره امت و امامت به زیبایی کتاب دکتر شریعتی داریم. فاصله دکتر شریعتی با سروش به نظر من فاصله کفر و اسلام است.
علت دشمنی روشنفکران با دکتر شریعتی چیست؟
آنها معتقدند دکتر شریعتی و جلال آلاحمد بودند که بحث «غربزدگی» و نفرت از غرب را مطرح کردند. طبیعی است شیفتگان غرب چنین چیزی را برنمیتابند. دکتر سید حسین نصر بهقدری از این قضیه عصبانی است که از دکتر شریعتی به عنوان ملعون یاد میکند.