کد خبر: 827706
تعداد نظرات: ۵ نظر
تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۹۵ - ۲۱:۴۴
برنامه خودسازي يك شهيد مدافع حرم در گفت‌و‌گوي «جوان» با برادر شهيد عباس آسميه
شهيد عباس آسميه يك برنامه هفتگي براي خودش طرح‌ريزي كرده بود و چهار سال تمام طبق همين برنامه در مساجد و مراسم مختلف شركت مي‌كرد...
عليرضا محمدي
شهيد عباس آسميه يك برنامه هفتگي براي خودش طرح‌ريزي كرده بود و چهار سال تمام طبق همين برنامه در مساجد و مراسم مختلف شركت مي‌كرد. شايد دانستن مفاد برنامه خودسازي كه او براي خودش در نظر گرفته بود، پاسخي به اين سؤال باشد كه چرا از ميان اين همه مدعي، قليل مرداني مي‌توانند پرده‌هاي ترديد و شائبه‌هاي سست‌كننده را كنار بگذارند و مدافع حرم شوند. شهيد آسميه جوان 26 ساله‌اي بود كه چشم و گوشش را بر محشورات زمانه بست تا بتواند غربت اهل بيت را بهتر از خيلي از ماها ببيند و به صف مدافعان حرم بپيوندد. برگ‌هايي از زندگي عجيب او را از زبان تنها برادرش شنيديم. عليرضا آسميه كه 13 سال از عباس بزرگ‌تر است، در گفت‌وگو با ما مي‌گفت: من عباس را در آغوشم بزرگ كرده بودم. گاهي فكر مي‌كردم دختر شش ساله‌ام را بيشتر دوست دارم يا عباس را.

غالباً سؤالات ما از ماهيت خانواده شهدا آغاز مي‌شود، چراكه ريشه‌هاي يك شهيد از همانجا شكل مي‌گيرد. شما چطور خانواده‌اي داشتيد؟
ما اصالتاً تهراني هستيم. پدربزرگ مادري‌ام حوالي مولوي زندگي مي‌كردند و پدربزرگ پدري‌ام هم اهل جواديه بودند. بعدها به نازي‌آباد رفتيم و بزرگ شده آنجا هستيم. مي‌توانم بگويم يك خانواده اصيل و مذهبي داريم. پدر‌بزرگم حاج‌مهدي فريدوني، معروف به حاج مهدي سلاخ يا مهدي گري، از لوتي‌هاي قديمي و از دوستان نزديك شهيد طيب حاج‌رضايي بود. معروف بود كه علامت 21 تيغه هيئت آقا طيب را پدربزرگم روي دوش مي‌كشيد. خود حاج‌مهدي هم هيئت منتظران حضرت ولي‌عصر(عج) را حوالي سال‌هاي 41 يا 42 در نازي‌آباد تأسيس كرد. الان بيشتر از 50 سال است كه خانواده ما از پدربزرگ‌ها و پدرها گرفته تا پسرها و نوه‌ها، همگي خادم اين هيئت هستيم و در جلساتش شركت مي‌كنيم. بعدها كه به كرج نقل مكان كرديم، عباس از همان سنين خردسالي همراه من و پدرم از كرج به نازي‌آباد مي‌آمد و با حضور در جلسات اين هيئت، رگ و ريشه‌اش حسيني شد. عباس از رزق حلالي خورد كه پدرمان سر سفره ما مي‌گذاشت و در دامان پاك مادرمان تربيت يافت. اما خودش هم تلاش و ايمان و اعتقاداتش را تقويت كرد. پدرمان بازنشسته ارتش است. 30 سال در ارتش خدمت كرد اما حتي يكبار هم ما از تسهيلات رفاهي ارتش استفاده نكرديم. بابا هميشه مي‌گفت ما دستمان به دهنمان مي‌رسد، بهتر است اگر مثلاً سفري براي كاركنان ارتش در نظر گرفته مي‌شود، ما از آن استفاده نكنيم تا همكاراني كه بيشتر احتياج دارند از آن بهره ببرند. از چنين پدر و مادري بچه‌اي مثل عباس تحويل جامعه مي‌شود.
قاعدتاً خود برادرتان هم ريشه‌هاي مذهبي‌اش را تقويت كرد؟ كمي بيشتر شهيد را معرفي كنيد.
شهيد عباس آسميه متولد 10 تيرماه 1368 در تهران بود. از شش سالگي در هيئات مذهبي شركت مي‌كرد. از اواخر دوران راهنمايي عضو بسيج شد و چهار سال دبيرستان به صورت افتخاري خادمي مسجد حضرت معصومه(س) در محله 13 آبان كرج را مي‌كرد. يك دوستي داشت به نام علي خدابخشي كه به همراه پدرش حسن آقاي خدابخشي و خانواده‌شان خادم مسجد بودند. عباس هم به صورت افتخاري به آنها كمك مي‌كرد و خيلي وقت‌ها در مسجد مي‌ماند. شايد در طول هفته دو روز به خانه خودمان مي‌آمد. يك بچه‌مسجدي به تمام معنا شده بود. در همان دوران دبيرستانش گويي تحولي در وجودش رخ داده بود. به جرئت مي‌توانم بگويم كه اهل‌بيت را از ته دل شناخته بود. اين حرفم غلو نيست. اگر برنامه هفتگي كه از دوران دانشجويي براي خودش در نظر گرفته بود نگاه كنيد، مي‌بينيد كه يك جوان بيست و چند ساله چقدر مي‌تواند روي خودسازي‌اش كار كند. از همين دوران تزكيه نفس و قرائت قرآن و حضور مستمر در جلسات سخنراني و روضه‌خواني و فعاليت جدي‌تر در پايگاه بسيج شهيد تركيان مسجد حضرت معصومه(س) و. . . را دنبال مي‌كرد. اواخر عمرش از 30 روز ماه، 20 روزش را روزه مي‌گرفت.
اين برنامه هفتگي كه گفتيد چه بود؟
عباس در طول هفته يك برنامه منظم براي خودش طرح‌ريزي كرده بود. شنبه‌ها از منبر و مجلس مسجد جامع كرج استفاده مي‌كرد. يك‌شنبه‌ها به مسجد حضرت معصومه(س) در محله 13 آبان كرج مي‌رفت. دوشنبه‌ها به مسجد امام حسن(ع) در دهقان ويلاي كرج مي‌رفت و از درس عرفان و تفسير قرآن دكتر روحي كه از شاگردان آيت‌الله بهجت هستند بهره مي‌برد. سه‌شنبه‌ها با آقاي عباس چهرقاني كه بعدها همرزم‌شان شد، در هيئتي شركت مي‌كرد كه گاهي در منزل آقاي چهرقاني برگزار مي‌شد و گاهي در مسجد امام جعفرصادق(ع) در فاز يك شهرك انديشه. چهارشنبه‌هايش هم وقف عمليات شبانه (گشت، ايست و بازرسي و...) در كوهسار تهران بود كه با دوستش آقاي صالح خضرلو در آن شركت مي‌كردند. پنج‌شنبه هم كه مسجد فلكه دوم فرديس دعاي كميل مي‌رفت. جمعه صبح در همان مسجد فلكه دوم دعاي ندبه شركت مي‌كرد و عصر جمعه دوباره به شهرك انديشه و به مسجد امام حسن(ع) مي‌رفت.
يعني تمام هفته‌هايش همه اين مراسم را شركت مي‌كرد؟ تا چند سال برنامه‌اش اين بود؟
چهار سال دوران دانشگاهش، هر هفته عيناً طبق همين برنامه عمل مي‌كرد. تلاشش خودسازي بود. دو گوشي قديمي داشت كه از آنها استفاده مي‌كرد. يكبار برايش گوشي هوشمند خريدم و گفتم عباس‌جان الان گوشي‌هاي جديد آمده، تلگرام و واتساپ و اين چيزها هست. تا كي مي‌خواهي از موبايل قديمي استفاده كني. گفت نمي‌خواهم اين چيزها من را از خودم دور كنند و از فعاليت‌هايم فاصله بگيرم. اما گوشي را گرفت و گفت از آن استفاده‌اي مي‌كنم كه بعدها مي‌فهمي. بعد از شهادتش موبايل عباس را چك كردم و ديدم به گفته استادش دكتر روحي كه تأكيد كرده بود احاديث اهل‌بيت را حفظ و به آن عمل كنيد، عباس در گوشي‌اش احاديث را ضبط و آنها را حفظ مي‌كرده است. برادرم متولد 68 بود. جوان همين دوره و زمان بود اما سعي مي‌كرد مشغله‌هاي زمانه او را از خودش و اعتقاداتش غافل نكند.
يك وجه اين خودسازي‌ها فردي است. وجه ديگرش قاعدتاً به رفتارهاي اجتماعي شهيد برمي‌گردد، در برخورد با ديگران چطور بود؟
عباس تواضع و مهرباني عجيبي داشت. در محل كارش، هوافضاي سپاه، مسئول ارزشيابي شايستگي پاسدارها بود. با كلي سرباز سر و كار داشت، اما هميشه در برخورد با زيردستانش يك دست روي سينه داشت و با تواضع و مهرباني برخورد مي‌كرد. آقاي ابوالفضل محمدي يكي از سربازان برادرم بعد از شهادتش با همشهري مصاحبه و از حسن اخلاق شهيد تعريف كرده است. حتي مادرم به او مي‌گفت: عباس جان تو چرا اينقدر دست به سينه‌اي. عباس هم پاسخ مي‌داد: نوكر امام حسين(ع) بايد دست به سينه باشد. اعتقاد داشت اگر مي‌خواهيم اسلام را تبليغ كنيم بايد از راه قلب‌ها وارد شويم. اخلاق به خصوصي هم داشت. مثلاً براي يك خانم چادري و يك خانم بدحجاب به يك اندازه ارزش قائل بود، چراكه مي‌گفت ميزان سنجش آدم‌ها ما نيستيم. كسي چه مي‌داند كه در قلب مردم چه مي‌گذرد.
در كار خير هم شركت داشت؟
از قول سرهنگ يزديان يكي از فرماندهانش، عباس نصفي از حقوق ماهانه‌اش را صرف امور خيريه مي‌كرد. در واقع او بخشي از حقوقش را به دو خانواده‌اي مي‌داد كه يكي‌شان بيمار سرطاني و ديگري بچه يتيم داشتند. باقي حقوقش را هم بخشي صرف امور روزمره‌اش  و بخشي را خرج هيئات و مراسم مذهبي مي‌كرد. در طول ماه شايد 20 روزش را روزه مي‌گرفت و غذايي كه محل كارش به او مي‌دادند، به خانواده‌هاي مستمند مي‌داد. يكبار كه مي‌خواست به مأموريت برود، دو، سه غذا توي خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما براي فلان خانواده ببر. بابا گفت من خجالت مي‌كشم دو غذا دستم بگيرم و ببرم. اما عباس اصرار داشت كه اگر كم هم باشد بايد به مردم كمك كرد و باري از دوش كسي برداشت.
كمي فضاي گفت‌وگو را تغيير دهيم، گويا شما 13 سالي از برادرتان بزرگ‌تر بوديد، دليل اين همه تفاوت سني چيست؟
من و عباس دو فرزند خانواده هستيم. من متولد 55 هستم و او متولد 68 بود. والدين‌مان بعد از من بچه‌دار نمي‌شدند تا اينكه سال 67 مادرم خواب مي‌بيند حضرت عباس(ع) يك پارچه سبز به ايشان مي‌دهد. آن موقع ما در كرج همسايه خانواده دهباشي بوديم كه دو فرزندشان جزو شهدا هستند. مادر شهيدان دهباشي به مادرم مي‌گويد تعبير خوابت اين است كه خدا به شما يك پسر مي‌دهد. سال بعد هم عباس به دنيا مي‌آيد. اول مي‌خواهند اسمش را امير عباس بگذارند اما بعد نامش را عباس مي‌گذارند. به بركت و احترام خوابي كه مادر ديده بود. من 13 سال از او بزرگ‌تر بودم و شايد بتوانم بگويم پوشكش را هم من عوض مي‌كردم. گاهي به عباس مي‌گفتم نمي‌دانم تو را بيشتر دوست دارم يا دخترم را.
رابطه عمو و برادرزاده چطور بود؟
برادرم يك اخلاق حسنه‌اي كه داشت، سعي مي‌كرد بچه‌ها را با دادن هديه به حفظ قرآن تشويق كند. به خانه ما كه مي‌آمد، هميشه يك جايزه با خودش داشت تا اگر دخترم سوره‌اي حفظ كرده باشد، آن هديه را به عنوان جايزه به او بدهد. از قِبَل توجه عباس، الان دخترم چندين سوره قرآن را حفظ كرده است.
شهداي مدافع حرم به نوعي نسل دوم شهداي بعد از انقلاب هستند. خيلي‌هايشان الگوهايي از ميان شهداي دفاع مقدس داشتند، شهيد آسميه هم اينطور بود؟
عرض كردم كه قبلاً ما در كرج همسايه ديوار به ديوار خانواده دهباشي‌ها بوديم. حاج قاسم يكي از پسران اين خانواده بود كه سال 66 به شهادت رسيد. آن زمان من 11 سال داشتم. حاج قاسم را خوب به ياد دارم. تعريف شهيد دهباشي در يك كلام مي‌شود «اخلاق كامل» هرچه از اين بزرگوار بگوييم كم است. ايشان نمازجمعه كرج را راه انداختند و در تمام ميادين از كردستان گرفته تا دفاع مقدس شركت كرده بود. دست راست شهيد چمران هم به شمار مي‌رفت. بعدها دهباشي‌ها به واسطه ازدواج يكي از پسران خانواده آنها با دخترخاله‌مان، با ما فاميل هم شدند. شهيد حاج‌قاسم دهباشي در فكر و ذهن من كه موقع شهادتش يك نوجوان بودم خيلي تأثيرگذار بود. من از او خيلي براي عباس تعريف مي‌كردم. يك كمدي داشتم كه تصاوير شهدا رويش بود. برادرم از كودكي در مورد اين شهدا از من مي‌پرسيد و من هم جوابش را مي‌دادم. رفته رفته عباس بدون آنكه شهيد دهباشي را ديده باشد مريد او و شهداي ديگر شد. توي اين مقوله از خود من هم پيشي گرفت و به شهدا عشق مي‌ورزيد.
چه زماني تصميم گرفت به سوريه برود؟ ايشان كه در هوا فضا كار مي‌كرد قاعدتا اجباري در رفتنش نبود؟
نه اصلا، كاملاً داوطلبانه رفت و خيلي هم تلاش كرد كه اعزامش كنند. برادرم يك دوره‌اي با شهيد مدافع حرم مصطفي صدرزاده و شهيد سجاد عفتي جلساتي داشت. از اين دو شهيد بزرگوار خيلي تأثير گرفته بود. از سال 93 تصميم جدي گرفت كه مدافع حرم شود. حتي مي‌توانم بگويم كه عاشق رفتن شده بود. مي‌گفت بايد دشمن را در همان جايي كه سر بلند كرده خفه كنيم. منتها محل كارش به او اجازه اعزام نمي‌دادند. به سال 94 كه رسيديم ديگر تاب ماندن نداشت. ارديبهشت همان سال تقاضاي استعفا داده بود كه نپذيرفته بودند. از تيرماه هم كه دنبال نامه عدم‌نياز بود. فرماندهانش مي‌گفتند خيلي وقت‌ها عباس پشت در اتاق جلسات‌شان مي‌ايستاده تا بلكه نامه عدم‌نيازش را امضا كنند كه موافقت نمي‌كردند. برادرم اواخر آبان 94 در مراسم پياده‌روي اربعين شركت كرد. كلاً در امر زيارت خيلي پر روزي بود. سالي چهار، پنج بار مشهد مي‌رفت و يك يا دو بار هم به كربلا مشرف مي‌شد. اگر يك سال به كربلا نمي‌رفت انگار چيزي گم كرده باشد، تمام سال پكر بود. به هرحال وقتي از پياده‌روي اربعين 94 برگشت، پدرمان پرسيد آنجا دعا كردي كه خدا يك دختر خوب نصيبت كند. عباس هم با لبخند گفت از هر دو ارباب شهادتم را طلب كردم. كمي بعد دعايش در كربلا مستجاب شد و فرمانده‌اش نامه عدم‌نيازش را امضا كرد و توانست مجوز اعزام بگيرد. از قبل آموزش‌هاي لازم را گذرانده بود. از طرفي خودش هم ورزش مي‌كرد. با ما باستاني كار مي‌كرد. در تكواندو و دوي سرعت هم كه قهرماني داشت. واليباليست خوبي هم بود. بعدها فهميدم كه در آموزش‌هايش دوره‌هاي دراگانت (قناسه جديد) و توپ 23 را تخصصي گذرانده است.
چه زماني اعزام شد و چه زماني به شهادت رسيد؟ احساس مي‌كرديد عباس شهادت را نصيب خودش كند؟
15 دي ماه 94 از خانه رفت و 16 دي به سوريه پرواز كرده بودند. تنها پنج روز بعد طبق پيش‌بيني‌هايش در روز 21 دي ماه به شهادت رسيد. عباس قبل از اعزامش گفته بود كه من بروم خيلي زود شهيد مي‌شوم. مادرم كه اين حرف را شنيد به او گفت چرا شهيد شوي. برو بجنگ و برگرد. اما عباس گفت در سوريه چيزي جز شهادت در انتظارش نيست. يادم است شب چهارم دي ماه با هم خلوت كرديم. خيلي از حرف‌هايش را با من در ميان مي‌گذاشت. غير از برادري مثل دو تا دوست بوديم. آن شب به من گفت: تمام شد. گفتم چي تمام شد؟ گفت شهادت نزديك است. آرام ضربه‌اي به شانه‌اش زدم و گفتم اول رضايت پدر و مادرت را بگير بعد. گفت قانوني هم كه حساب كنيم از 22 سالگي ديگر كسب اجازه والدين مطرح نيست. فهميدم كه تصميمش جدي است. چند روز بعد رفت و نهايتا پنج روز بعد از اعزامش در خان‌طومان به همراه شهدايي مثل عباس آبياري، ميثم نظري، مهدي حيدري، مصطفي چگيني، مجيد قربانخاني، محمد آژند و. . . به شهادت رسيدند. مقاومت آنها باعث شده بود تا خيلي از نيروها اسير يا كشته نشوند. برادرم جزو 15 نفري بود كه روي يك تپه مقاومت مي‌كردند و از ميان آنها 13 نفر شهيد و دو نفر مجروح شدند. پيكرشان هنوز بازنگشته است.
از عباس آسميه 26 ساله چه يادگاري‌هايي براي جوانان هم سن و سالش باقي مانده است؟
عباس توصيه‌هايي داشت به اين مضمون كه بايد عاشق اهل‌بيت باشيم، چراكه اين بزرگواران هم در دنيا و هم در آخرت دستگير ما هستند. به ولايت فقيه هم تأكيد خيلي زيادي داشت و مي‌گفت اول بايد هركسي ولايت را از تبعيت پدر و مادر و بزرگترها و مسئولانش تمرين كند و كم كم كه پخته‌تر شد تبعيت از ولايت فقيه را انتخاب كند. توصيه زيادي به خواندن زيارت عاشورا داشت و خودش هم هر شب اين زيارت را با صد بار لعن و صد بار سلامش مي‌خواند. مي‌گفت اگر نشد زيارت عاشورا بخوانيم حتماً بايد حديث كسا بخوانيم. شايد توصيه‌اش به خواندن زيارت عاشورا، يك يادگاري ارزشمند از اين شهيد باشد براي جوانان سرزمين‌مان.
بعد از شهادت برادرم، جمعي از مادران شهيد رزكان شهرستان فرديس به ديدار خانواده شهيد مدافع حرم عباس آسميه رفتند. در اين ديدار مادران شهيد لوحي با اين مضمون نوشتند: «تو نيز مادر شهيد شدي و هيچ‌كس مثل من از حال دل داغدارت باخبر نيست. من ايمان دارم كه اين داغ تو را هم بزرگ خواهد كرد، اين خاصيت داغ شهيد است. زينب(س) را ببين...»
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۵
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۳۰ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
0
6
سلام
جان به فدای شهدای مدافع حرم
خدایامارابه ایشان بپیوند
احسان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۳۶ - ۱۳۹۸/۰۶/۲۴
0
6
فدای نام شهدا..خدایا دراین روزگار شیطانی تنهایمان نگذار...امین
حمیده از شیراز
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۳۹ - ۱۴۰۰/۰۴/۱۹
0
0
آقا عباس، برادر بزرگوار، من امروز هدیه به شما به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان(عج) صلوات فرستادما. مرحمت کن و واسطه حاجت رواییم شو. ممنون. التماس دعا.
محمدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۵۹ - ۱۴۰۰/۰۸/۳۰
0
2
سلام بر شهدا .
خدایا مرا به آنان ملحق کن ودر زمره یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بده.
زهرا شیخی مدیر دبیرستان پنج تن
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۴۳ - ۱۴۰۰/۰۹/۲۹
0
3
از روزی عکس شهید عباس اسمیه دیدم خدا راقسم دادم به همین شهید کمکم کنه تا مدرسه هفتصدنفری بابهترین روش بچرخونم
خدا مارا باشهدا محشور کنه
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار