احسان عليخاني هم پس از آنكه قصه داشت به روز واقعه نزديك ميشد گفت:«ميخواهم نكته اي را همين ابتدا بگويم. بعضيها با اين ماجراي تلخ شوخي كردند ، مگر ممكن است بشود با اين اتفاق كه ٥٠٠ نَفَر از هموطنان ما در آن كشته شدند شوخي كرد؟ عجيب است كه تعداد كمي ميتوانند در مورد اين اتفاق سنگدل باشند و با ارزوهاي ديگران شوخي كنند و آن را به سخره بگيرند! اين آرزو و عشق آن آدمها بود. آرزو و تمام رویای یک پیرمرد و پیرزن بعد از 70 سال محقق شدن این رویا بود.
پس از آن خانم سيد احمدي بعد از گفتن جزيئات رسيدن و استقرار در سرزمين خدا ادامه داد:«آن روز يك سري مسير را پياده رفتند؛ آن افراد جوان بودند. من با خانمها مشغول پياده روي بودم. حاجي آقا مدير كاروان به من گفتند ديگر از اين جا به بعد نميتواني پياده بروي ، همانجا بود كه ديگر دخترم را گم كردم. خيلي گشتم و نتوانستم او را پيدا كنم. موقعي كه دوباره با سنندجي ها برگشتم منا يكي از دوستانم حالش بد شد. آنجا بود كه فهميدم آن اتفاق افتاده و دخترم هم ميان آن جمع است. دختر خانم سيد احمدي از اين جا به بعد راوي تمام اتفاقاتي كه ديده بود ، شد و به شكل تاثيرگذاري ماجرا را تعريف كرد: حوالي ساعت هشت و نيم بود كه كم كم راه افتاديم تا براي شرکت در مراسم برويم. آفتاب شديدي بود و بالاخره به خيابان ٢٠٤ رسيديم. داشتيم ميرفتيم و هيچ مشكلي هم وجود نداشت. چند حاجي ديگر هم در اين سفر جلوتر از ما راه ميرفتند و من به يكباره ديدم كه فاصله ها دارد كم ميشود و جمعيت مدام دارد بيشتر ميشود و جوري شده بود كه جماعت به هم چسبيده بودند. تا اينكه من ديگر ناي راه رفتن و نفس كشيدن نداشتم.»
روز محشر را دیدم
او ادامه داد:«روز محشر كه ميگويند را من آن روز ديدم. كسي بود كه ده دقيقه روي دنده هاي من ايستاده بود. اشهدم را چندبار خواندم. فكر نميكردم زنده بمانم ، معجزه شد و زنده ماندم. زني را ديدم كه كنارم بود و صورتش له شده بود. من ديدم كه او از اين دنيا رفت! هرروز و هرشب آن لحظه هاي تلخ از كنار چشم من رد ميشود و نميتوانم لحظه اي چيزهايي كه ديدم را فراموش كنم.»
مادر از لحظاتي ميگويد كه دنبال دخترش در ميان جمعيت خيابان ٢٠٤ بوده و توضيح داد:«دخترم را بالاخره پيدا كردم. صورتش پر از خون بود. مدام به صورتش زدم،همه ميگفتند مرده است. من گفتم: نه نگوييد مرده،من مهمان خدا هستم، او نمرده، خدا مهمانش را اين طور بدرقه نميكند.خدا معجزه كرد و ديدم كه او نفس ميكشد.»
مهمان ديگر احسان عليخاني صفورا بود. زني كه همسرش را در آن فاجعه از دست داد. او تعريف كرد: «همسرم كوهنورد بود ، قدرتمند بود، هر دو توانمان را از دست داده بوديم، آرام آرام بدنم شُل شد و دوبار اشهدم را خواندم. صداي شوهرم را شنيدم كه ميگفت صفورا بيا از وسط برويم. بلند شدم كه راه بيفتيم. چند سياهپوست جلويمان را مدام ميگرفتند. يك دفعه ديدم شوهرم زمين خورد و ...»
دولت آل سعود نميتواند عزت ایرانی را با دلار بخرد
عليخاني پس از شنيدن اين دو روايت گفت:« دولت آل سعود شما نميتوانيد عزت ایرانی را با دلار بخريد. اگر قرار باشد عزت حجاج ما را زير سوْال ببريد، هرگز زيربار نخواهيم رفت. كفر مسلم است كه بگوييم خدا در بيت الله بيشتر از مهاباد و گلستان و ...است. بنابراين بايد تضميني براي امنيت جاني و سلامت مسافران ما بدهيد.»
پس از اين قسمت محمد هم به صحنه «ماه عسل» آمد. او پدرش را در فاجعه منا از دست داده اما در تمام آن ده روز دنبال اجساد و ياري رساندن به مجروحان بوده است. او گفت:«نميدانم خدا چه قدرتي به من داد آن روزها كه فقط دنبال پيدا كردن اجساد و سامان دادن امور بودم.»
ما توهم توطئه نداريم
پس از پایان صحبتهای محمد مبنی بر عدم رسیدگی به حجاج در آن حادثه ، عليخاني نیز در واكنش به بي تدبيري دولت آلِ سعود جملاتی گفت:«چيزي كه نميتوان كتمان كرد بي عرضهگي حكومت عربستان است. اين اتفاق لكه ننگي براي دولت سعودي است. ما توهم توطئه نداريم که از قصد هزاران نفر کشته شده اند اما چرا نتوانستند هموطنانِ ما را كمك كنند؟ چرا حجاج ما را احيا نكردند؟چرا مديريت بحران نكرديد؟»
او همچنين ادامه داد:«همه ما خشمگين بوديم و اين خشم سابقه دارد چون ما سالهاست كه با دولت سعودي مسئله داريم. ما توانستيم بعد از فاجعه منا آنها را در دنيا محكوم كنيم ، اما رفتار اشتباهی که در مورد سفارت سعودی در تهران داشتیم باعث شد آنها با خرج كردن دلارهاي هنگفت رسانه ها و اذهان دنیا را بر علیه ما تحریک کنند و ماجرايي كه ما در آن محق بوديم با اين اقدام موجب شد عليه مان شود و محكوم شويم.»
احسان عليخاني سپس از مهمانانش پرسيد آيا حاضريد دوباره به خانه خدا برويد كه خانم سيد احمدي گفت: «هزار بار ، آرزويم دوباره ديدن خانه خداست.» صفورا هم گفت:« دلم ميخواهد اين بار با همه خانواده بروم.» و محمد با مطرح كردن پيشنهادي به مسئولين گفت:« كاش يك سهميه براي همه آسيب ديدگان منا بدهند كه دوباره خانه خدا را ببينند.»