کد خبر: 768615
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۶
محمد محمودي نويسنده دفاع مقدس در گفت‌و‌گو با «جوان» از دومين برادر شهيدش ستار محمودي مي‌گويد
خانواده محمودي با شهادت يكي ديگر از اعضاي خانواده‌اش در راه ائمه اطهار، دين خودش به انقلاب و اسلام را كامل كرد. سال‌ها پيش...
احمد محمدتبريزي
خانواده محمودي با شهادت يكي ديگر از اعضاي خانواده‌اش در راه ائمه اطهار، دين خودش به انقلاب و اسلام را كامل كرد. سال‌ها پيش عبدالرسول محمودي در عمليات بيت‌المقدس3 به شهادت رسيد و حالا در سال 1394 ستار محمودي، همان مسيري را پيمود كه برادرش در سال 1366 رفته بود. برادر ديگر خانواده به نام محمد كه امروز يكي از نويسندگان سرشناس حوزه دفاع مقدس است، سال‌هاي دفاع مقدس و رزمندگي را تجربه كرده است و مقابل دشمنان ايستاده است. او كه در جشنواره كتاب سال دفاع مقدس سال گذشته با كتاب «رُنج» صاحب رتبه اول شد، حالا در گفت‌وگو با «جوان» از برادرش ستار مي‌گويد.

خانواده شما در زمينه فعاليت‌هاي انقلابي خانواده شاخص و سرشناسي است. با شهادت ستار، خانواده شما دومين شهيدش را تقديم اسلام و انقلاب كرد. براي شروع كمي از حال و هواي خانواده‌تان بگوييد.

ما روستازاده هستيم و در روستا و سياه‌چادر بزرگ شده‌ايم. زندگي عشايري و روستايي را تجربه كرده‌ايم. در كنار چشمه، دامن كوه و جنگل بزرگ شد‌ه و زحمتكش و پرتلاش بار آمده‌ايم. تقيد ديني در خانواده‌مان از قديم بسيار پررنگ بوده و نذر و نياز زياد مي‌كردند. نذوراتي كه باعث شد ستار در وصيت‌نامه‌اش بنويسد همان نذر و نيازهايي كه به ساحت امام حسين(ع) داشتيد كمك كرد من الان مدافع حرم باشم. چنين ارادتي هميشه در خانواده‌مان به اهل بيت بوده و اين ارادت با شهادت برادرم عبدالرسول پررنگ‌تر شد و خوب به بار نشست تا ما هم در انقلاب و هم در دفاع مقدس سهمي داشته باشيم. پايان سال 66 برادرم عبدالرسول محمودي در حالي كه دانشجوي سال آخر تربيت معلم بود شش روز قبل از نوروز در شمال‌غرب در عمليات بيت‌المقدس3 به شهادت رسيد. شهادت او چراغ راهي براي خانواده‌مان شد. من و ديگر برادرانم به ويژه ستار به شدت تحت تأثير رفتار، خلقيات و روحيات ايشان بوديم. ستار در وصيت‌نامه‌اش هم به اين تأكيد مي‌كند كه برادر شهيدمان از هنگام شهادتش در دفاع مقدس تا همين امروز يك لحظه هم برادران خودش را رها نكرد و تا به اينجا ما را به دنبال خط ولايت كشيده است. اين روحيات شهيد بر روي همه ما تأثيراتش را گذاشت و اين تأثير بر روي ستار بيش از همه بود.  


سن و سال شهيد ستار كه به جنگ و دفاع مقدس نمي‌رسيد؟


ستار متولد سوم خرداد 1354 بود و زمان جنگ سن زيادي نداشت. من و شهيد عبدالرسول در دوران دفاع مقدس حضور داشتيم ولي ستار سنش به حضور در منطقه نمي‌رسيد. كتاب «گلابي‌هاي وحشي» هم حاصل خاطرات خودم از عمليات‌هاي  کربلای 4 و 5 است. ستار از همان دوران نوجواني علاقه زيادي به ورزش داشت. با قبولي در رشته ادبيات دانشگاه شيراز رشته ژيمناستيك را دنبال كرد. آدمي بود كه وقتي دنبال كاري مي‌رفت چند برابر توانش وقت مي‌گذاشت. به همين دليل خيلي زود توانست در اين رشته خودش را نشان دهد و در مسابقات قهرماني دانشجويان كشور كه در تبريز برگزار مي‌‌شد حائز رتبه شود. بعد از پايان دوره دانشگاه ايشان چند ماهي كارمند وزارت كشور شد و در فرمانداري شهرستان ممسني كار مي‌كرد كه در نهايت مجبور شد بنا به دلايلي بيرون بيايد. بعدها خودش گفت بزرگ‌ترين لطفي كه خداوند به من كرد اين بود كه در حوزه سياست نماندم و در سپاه مشغول شدم. سال 79- 80 رسماً به عضويت سپاه درآمد و به عنوان افسر نيروي دريايي در بندرعباس مشغول شد. ايشان در آنجا هم ورزش‌را دنبال كرد و مربي شنا بود و دان2 تكواندو داشت.  


اين آمادگي جسماني را تا اواخر حيات‌شان حفظ كرده بودند؟


چون اطراف روستاي محل زندگي‌مان كوه زياد داريم باعث شده بود ستار يك كوهنورد حرفه‌اي شود. ايشان شناگر، تكواندوكار، ژيمناست، كوهنورد و فوتباليست بود. ستار در بندر لنگه كنار مقر پدافندشان محلي براي فوتبال ساحلي درست كرده بود و بازي مي‌كرد. وقتي زمين فوتبال را ديديم برايمان جالب بود ستار كه استاد موشك دوش‌پرتاب است، فوتبال هم بازي مي‌كند. ايشان اولين كسي بود كه از روي شناور در حال حركت در رزمايش پيامبر اعظم(ص) به پهپاد آموزشي شليك و آن را شكار كرد. اولين مدرس موشك دوش‌پرتاب بود و به همين خاطر در حوزه پدافند هوايي مسئول فرمانده گردان پدافند هوايي بندر لنگه بود. در حوزه كارش وقت زيادي براي آموزش مي‌گذاشت. به معاونانش مي‌گفت هيچ‌گاه آموزش را فراموش نكنيد. در كنار ورزش بحث آكادميك را هم با جديت دنبال مي‌كرد و در رشته مديريت كارشناسي‌ارشد گرفته بود.  


چگونه پاي شهيد به سوريه باز شد؟  


بحران سوريه كه شروع شد مرتب با من در تماس بود و مي‌گفت با ارتباطاتي كه داري هماهنگ كن به سوريه بروم. مي‌گفت نمي‌توانم آنجا جنگ باشد و من اينجا بنشينم. حتي سوم اسفند سال گذشته در مراسم جشنواره كتاب سال دفاع مقدس بود كه كتاب «رنج» اول شد با من تماس گرفت و وقتي فهميد كجا هستم پرسيد چه كساني آنجا هستند. وقتي اسم سردار همداني را گفتم، گفت: داداش! تو رو خدا به سردار همداني بگو كار سوريه من را جور كند. آنقدر مشتاق بود و دنبال مي‌كرد. حتي بهشان گفتم تو خانه و خانواده‌ات بندر لنگه است و دو بچه داري بايد مراقب آنها باشي و الان مسئوليتي متوجه تو نيست. وقتي اين را ‌گفتم ناراحت ‌شد. گفته بود زن، بچه و خانواده نبايد مزاحم جهاد شوند. خيلي پيگير رفتن بود. تا اينكه آبان‌ماه امسال گفت من سرگروهم و مي‌خواهم گروه 10 نفره تشكيل بدهيم و به عراق برويم. بنا شد خبرش را بدهد كه ديدم چند روز بعد زنگ زد و با خوشحالي گفت: داداش من بي‌منت شما دارم مي‌روم سوريه، گفتم كربلا چي شد؟ گفت: ديگر حضرت رقيه اينجا دعوتم كرده.  

اولين اعزامش بود؟

بله! ستار آدم توداري بود و كارهايش را به كسي نمي‌گفت. مثلاً اگر در مسابقات مقام مي‌آورد يا درجه مي‌گرفت، به روي خودش نمي‌آورد و ما اصلاً باخبر نمي‌شديم. اما اين موفقيت را جوري به روي خودش آورد و نشان داد كه من همان لحظه به خانم و بچه‌هايم گفتم دلم براي ستار شور مي‌زند و ممكن است او ديگر نيايد.  

به خانواده خودش هم چيزي نگفته بود؟


چرا به آنها گفته بود. خانواده‌اش مشهد بودند و همان روزي كه از مشهد به بندر لنگه مي‌رسند كار او هم جور مي‌شود و فردايش حركت مي‌كند. البته با خانواده خوب صحبت كرده و آماده‌شان كرده بود. ستار اهل تحليل و بصيرت بود. در مورد مسائل ديني به خوبي صحبت مي‌كرد و آدم عارف مسلكي بود. خيلي مطالعه داشت. خيلي روي مفاهيم قرآن و نهج‌البلاغه مطالعه داشت و برداشت و تحليل‌هاي خوبي هم داشت. خلاصه آن روز زنگ زد و گفت دارم مي‌روم و طلب حلاليت دارم. خداحافظي كرد و رفت و تا يك هفته‌ هيچ تماسي نگرفت. نكته جالب آخرين تلفنش اين بود كه آن برادرمان كه سال 66 شهيد شد در آخرين تماسش تلفن قطع شد و صحبت‌هايش نيمه‌كاره ماند و من ديگر هيچ‌وقت صدايش را نشنيدم. ستار هم وقتي تلفن زد وسط صحبت‌هايش تلفن قطع شد و اين آخرين صحبت‌مان بود و من ديگر صداي ستار را نشنيدم. ستار به شدت آرزوي شهادت داشت و در وصيت‌نامه‌اش كه 28 آبان نوشته بود آنقدر از توفيق حاصل شده خوشحالم كه در پوست خود نمي‌گنجم.  

پس كاملاً خودشان را آماده كرده بودند؟


كاملاً! الان از تصاويري كه از سوريه آمده ستار در حس و حال ديگري است. حتي شب آخر قبل از شهادتش تا صبح بيدار مي‌ماند و جاي همه پست مي‌دهد. علي‌رغم درجه‌اي كه داشت به همه مي‌گويد بخوابيد، امشب خودم پست مي‌دهم. كليپ‌هايي كه از زيارت عاشورا و نشست و برخاست‌هايش آمده مشخص است اين آدم ديگر زميني نيست. داغش سنگين و فراقش سنگين است ولي از يك بعد ديگر وقتي مي‌بينيم از حرم آل‌الله و حضرت زينب دفاع كرده آدم سربلند مي‌شود. اولين روز كه خبر شهادت را به ما دادند گفتم شهادت ستار لطف دوباره خداوند به خانواده ما بود.  

نظر خانواده‌شان، همسر و بچه‌هايشان چگونه است؟

آدمي مثل ستار با اين خصوصيات دوست‌داشتني بود. ستار خيلي خانواده دوست بود. به حق و حقوق خانواده خيلي احترام مي‌گذاشت. وقتي پولي براي خريد آپارتمان برايش فراهم شد نيمي از پول را جلوي خانمش گذاشت و گفت اول شما مهريه‌ات را بردار چون اگر قرار است من خانه بخرم نمي‌خواهم ديني بر گردنم نباشد، حتي اگر اين دين از طرف خانواده‌ام باشد.  

با اين تعاريف مشخص است ستار زندگي سالمي داشته و به خوبي و با برنامه‌ريزي به درس، ورزش و كارش مي‌رسيده است؟


در روز تشييع پيكرش حتي سرباز‌هاي سني مذهب هم براي ستار گريه مي‌كردند. يكي از سرباز‌ها مي‌‌گفت گاهي در محل كار آنقدر مشغله زياد مي‌شد كه وقت ناهار دير مي‌شد. ما سفره را مي‌انداختيم و مي‌گفتيم جناب سرهنگ بياييد ناهار، كه ايشان مي‌گفت نه اين حق من نيست و شماها بخوريد. بعد ما كه تمام مي‌كرديم با يك كاسه ماست و نان شروع به ناهار خوردن مي‌كرد. دوستانش مي‌گفتند چند بار همكاران با ماشين سازمان به نماز جمعه رفته بودند كه ستار از اين كار خيلي ناراحت شده و گفته اين چه نمازي است كه ما با ماشين بيت‌المال بخوانيم. مقيد و دست پاك بود.  


واقعاً نبودن چنين آدم‌هايي در كنارمان حيف است.



چند شب پيش خانم من خواب ستار را ديده بود. من برنامه دارم برايش كتابي بنويسم و در حال جمع‌آوري خاطراتش هستم. خانمم گفت ستار به خانه‌مان آمد و سرش را روي زانوهاي تو گذاشت و گفت داداش داري كتاب مي‌نويسي؟ و من مي‌گويم كه مي‌خواهم يك كتاب خوب برايت بنويسم. او هم مي‌گويد فقط حجمش زياد نباشد كسي نخواند. يكي از دوستانش در بندر لنگه هم مي‌گفت كه ستار به خوابم آمده و گفته اينقدر تسليت نگوييد من بدم مي‌آيد، من كنارتان و در ميان‌تان هستم چرا اينقدر تسليت مي‌گوييد.  


الان وضعيت خانواده‌تان در نبود ستار چگونه است؟


همه‌مان ناراحتيم كه چنين آدمي كه الان تازه مي‌خواست به شكوه و بالندگي در حوزه مديريتي برسد، در بينمان نيست. كشور به كسي مثل ستار خيلي نياز داشت. آدمي كه ورزشكار بود و براي كار نظامي‌اش ورزش مي‌كرد و مي‌گفت يك نظامي بايد ورزشكار باشد. مي‌گفت يك نظامي بايد بصير باشد و بايد خوب مطالعه كند. ستار خيلي مطالعه مي‌كرد. چنين آدمي وقتي از جمع خانواده جدا شود همه را ناراحت مي‌كند اما از آن سمت مي‌بينيم اين راه، راه درستي است و پيمودن اين راه توسط ستار باعث مي‌شود بخشي از آلام‌مان كم شود. خدا مي‌داند همان روز كه خبر را به من دادند من فراموشي گرفتم و نمي‌دانستم بايد چه كار كنم. به خانه آمدم و دو ركعت نماز شكر به جا آوردم و با بي‌بي حضرت زينب درد دل كردم. گفتم شما بحراني با آن عظمت را مديريت كردي و حالا من كه يك مرد هستم اينقدر درمانده‌ام؛ كمكم كن اين بحران را پشت سر بگذارم. خدا شاهد است من از آن لحظه به بعد حالم خوب شد. تنها كسي كه نمي‌دانست ستار سوريه است مادر بود. مادر خيلي سختش بود و سؤال مي‌كرد. ستار گفته بود بگوييد عراق است. وقتي پدر باخبر شد و مادر در خانه ناراحتي‌اش را ديد به من زنگ زد و احوال ستار را پرسيد و من كمي آماده‌اش كردم و بهشان گفتم. پدرم با چشمان اشكبار و آن حالش گفت اگر لازم شد شما هم برويد هر چند كه نبود ستار كمرم را شكست. مادر جمله قشنگي گفت كه خيلي به دلم نشست. گفت: آن پسرم را براي امام حسين(ع) دادم و اين پسرم را هم فداي حضرت زينب(س) كردم.  

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار