کد خبر: 698171
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۵
روايت «جوان» از ديدار با خانواده شهيد ارمني «واهيك باغداساريان»
چندي پيش، سازمان بسيج سازندگي به همراه اهالي رسانه، با خانواده شهيد «واهيك باغداساريان» سرباز ارمني ديدار داشتند.
مبينا شانلو

 «واهيك باغداساريان» هم يكي از جمله كساني است كه نداي رهبري را در دفاع از خاك و ناموس كشور شنيد و راهي شد، تا به همگان بفهماند اعتلاي پرچم كشور برايش از هر چيزي با‌ارزش‌تر و با‌اهميت‌تر است. او رفت تا بگويد كه در كنار مردان مسلمان و مبارز اين آب و خاك به آرمان‌هاي بت‌شكن تاريخ، خميني كبير پايبند است. آنچه در پي مي‌آيد حاصل ديدار از خانواده اين شهيد ارمني است.

وارد خانه كه مي‌شويم پدر شهيد، طهماسب باغداساريان به استقبالمان مي‌آيند. فضاي خانه كوچك است اما به رأفت دل پدرانه شهيد، وسعت مي‌يابد و تو نگران كمي مكان براي مهمان‌هايش نمي‌شوي...
تنها راوي اين بزم معنوي پدر شهيد است كه برايمان از دردانه زندگي‌اش مي‌گويد: واهيك در نوروز سال 1340به دنيا آمد. من 9 فرزند داشتم. واهيك چون ديگر همسن و سالانش دوران تحصيلي خود را سپري كرد و در كنار برادرش به كار فني هم مشغول شد. كارش هم در زمينه باتري‌سازي و... بود. بعد از شهادتش يكي از فرماندهان پسرم به ديدار ما آمد و در حالي كه از حماسه‌آفريني واهيك به وجد آمده بود مي‌گفت: در منطقه‌اي كه عراقي‌ها عقب‌نشيني كرده بودند و فرصت براي خنثي كردن مين‌هاي ميدان مين وجود نداشته، واهيك همه مين‌ها را با سيم به هم وصل كرده و تمام‌شان را منفجر مي‌كند. به اين ترتيب راه پيشروي نيروهاي خودي باز مي‌شود و نيرو‌ها توانستند به مواضع مورد نظر دست پيدا كنند. من وقتي اين حرف‌ها را از زبان فرمانده‌اش مي‌شنيدم، بسيار به وجد آمده بودم و به داشتن فرزندي چون واهيك افتخار مي‌كردم.
اين پدر شهيد از حضور در خط مقدم فرزندش برايمان مي‌گويد: سال 1360 براي اعزام به جبهه، خود را به مركز نظام وظيفه معرفي كرد، مي‌گفت اگر الان نرويم، پس كي قرار است برويم؟
آخرين‌باري كه راهي جبهه شد را خوب به خاطر دارم، همه‌مان را بوسيد و رفت. كمي جلوتر رفت، دوباره بازگشت دوباره شروع كرد به بوسيدن و در آغوش گرفتن ما.
به او گفتم: چه مي‌كني؟! گفت: «جنگ است و جبهه، معلوم نيست چه اتفاقي مي‌افتد. آنجا آتش مي‌بارد. ما سعي مي‌كنيم دشمن را عقب برانيم ولي آنها هم با همه توان جلو مي‌آيند. پس معلوم نيست، چه مي‌شود.
باغداساريان در ادامه از شهادت فرزندش مي‌گويد: پسرم در خط مقدم جبهه مريوان 18 ماه حضور داشت اما بعد به جبهه دارخوين منتقل شد.
در ادامه حضور ايشان در اين منطقه، اتومبيل حامل شهيد از قسمت پاكسازي خارج و بر روي مين ضدتانك رفت. بر اثر انفجار، «واهيك» نيز به همراه دوستان همرزم خود در چهاردهم اسفند 1362 در سن 22‌سالگي آسماني شد.  اين پدر شهيد از تشييع فرزندش در ميان صدها نفر از عاشقان شهدا برايمان مي‌گويد: پيكر مطهر شهيد واهيك باغداساريان بعد از انتقال به تهران و پس از انجام تشريفات مذهبي در ميان بدرقه صدها نفر از اهالي مسيحي و مسلمان در قطعه شهداي ارمني دوران 8 سال دفاع مقدس در تهران به خاك سپرده شد. فرزندم ديگر متعلق به من نبود، او متعلق به همه مردم كشورمان ايران است. شهيدان همه دست به دست هم دادند و اين كار مهم را انجام دادند كه دشمن را از كشور بيرون كنند تا ما در امنيت كامل در آن زندگي كنيم. از خدا مي‌خواهيم عقيده جوان‌ها براي حفظ كشورمان پاپدارتر شود.
طهماسب باغداساريان از تلخ‌ترين و آخرين خاطره‌اش با واهيك برايمان مي‌گويد: وقتي پيكر واهيك آمد، هيچ پولي در جيب‌هايش نبود و همين باعث شد كه مادرش بسيار گريه كند و از اين موضوع ناراحت بود كه چرا او را بدون پول به جبهه فرستادي؟ من اما مي‌دانستم كه واهيك با پول به جبهه رفت.
چند روزي از اين بي‌تابي‌هاي همسرم نگذشته بود كه يك از همرزمان واهيك به خانه ما آمد. با آمدنش بعد ديگري از شخصيت مهربان و دوست‌داشتني پسرمان برايمان مشخص شد. واهيك متوجه شده بود كه همرزمش صاحب دو قلو شده و تأمين هزينه بچه‌ها كمي برايش مشكل است، براي همين به او كمك مي‌كرد.
پدر شهيد از بهترين لحظات زندگي‌اش هم برايمان مي‌گويد: او گفت كه امام خامنه‌اي هم به خانه‌شان آمده است و سال‌ها پيش خانه‌شان به قدوم رهبري روشن شده است.
پدر شهيد اما از ديدار با امام خميني هم برايمان روايت مي‌كند: ما به جماران و ديدار امام مشرف شديم. در محضر امام و فرزندش احمد خميني من از حضرت ابراهيم بت‌شكن تاريخ سخن گفتم و اما‌م را بت‌شكن دشمنان ايران خطاب كردم. من هرگز اين روزها را در زندگي خود فراموش نخواهم كرد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار