خاطرهای درباره یک شهید در گفتوگوی «جوان» با رزمنده حاضر در خطه کردستان
وقتی به حوالی مریوان رسیدیم، من دوباره همان رزمندهای را دیدم که بیحرکت روی تخته سنگی نشسته بود. دوباره برایش دست تکان دادم و مثل بارقبلی جوابم را نداد. به فرمانده گروه گفتم این رزمنده انگار خوابش برده. الان سومین بار است که او را میبینم، همینطور ساکت نشسته و تکان نمیخورد. فرمانده مشکوک شد و به راننده گفت توقف کند