گفت‌وگوی «جوان» با پدر شهید علی اشتری از شهدای عملیات والفجر۸
خیلی از شب‌ها تا صبح در بسیج می‌ماند. یک روز صبح که آمد خانه گفت: «بابا، مامان! اجازه می‌دهید من دوباره بروم جبهه؟» بار دوم بود که می‌خواست برود.
گفت‌وگوی «جوان» با همرزمان شهید محمدباقر جمال از شهدای عملیات والفجر۸
همیشه ساک به دست به دیدن مادرش می‌آمد، خانواده‌اش می‌گفتند، یک بار گفتیم اگر به فکر ما نیستی به فکر زن و بچه‌هات باش. آرام نگاه‌مان کرد و کنارمان نشست و گفت ما باید به تکلیف و مملکت‌مان فکر کنیم. زن و بچه‌ام را اول به خدا و بعد به شما می‌سپارم
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهید محمدعلی هاشم‌پور دستجردی از شهدای دفاع مقدس
ما تا ۱۰ سال منتظر محمدعلی بودیم. تصورمان این بود که برادرم به اسارت درآمده است. برای همین به انتظارش ماندیم تا برگردد. ۱۰ سال از آن زمان گذشته بود که به ما خبر دادند بقایای پیکرش در تفحص پیدا شده است. پاره‌های استخوان همراه پلاکش به وطن بازگشت
«ديگر مسئول لشكر من نيستم، ابوشهاب است. من نمي‌كنم» آري حسين به عنوان اعتراض صحنه گفت و شنود را ترك كرد و فرماندهي لشكر را بدون كوچك‌ترين اجبار به ديگري وانهاد و با اراده و اختيار كامل به جمع بسيجيان در خط مقدم درگيري پيوست
گفت‌و‌گوی «جوان» با دایی و یکی از همرزمان عارف شهید سیدعلی دوامی جانشین گردان مسلم
سیدعلی و ناصر باباجانی جلوتر رفتند تا با دوربین وضعیت دشمن را رصد کنند! همانجا یک خمپاره ۶۰ اصابت کرد و هر دو شهید شدند. وقتی سیدعلی می‌رفت به بچه‌ها گفته بود من این راه را می‌روم، ولی برنمی‌گردم. همیشه می‌گفت با خمپاره ۶۰ شهید می‌شوم. دقیقاً با ترکش همین خمپاره به شهادت رسید
خاطراتی از شهید یدالله کلهر به روایت سردار علی فضلی
وقتی حاج یدالله شهید شدند به بچه‌ها گفتم که پیکر پاک این شهید را برای وداع به اردوگاه کوثر بیاورند. وقتی پیکرشان به اردوگاه آمد آن را به حسینیه بزرگ اردوگاه بردیم و همه رزمندگان به جز عده معدودی که برای نگهبانی مستقر شده بودند، به این حسینیه آمدند. هواپیما‌های دشمن بعثی در ۲۴ نوبت آمدند و کل اردوگاه را بمباران کردند، اما به کسی آسیب نرسید!
نکاتی از عملیات کربلای ۵ در ۱۹ دی ۱۳۶۵ در گفتگو با ۲ راوی دفاع‌مقدس
بچه‌ها وقتی از جناحین به نونی‌ها زدند، این کار باعث شد تا قدرت مانور تانک‌ها کم بشود. چند تانک دشمن شکار شدند، اما تانک‌های دیگر دشمن از سمت خودشان و پایین نونی شکل‌ها، مجدد به روی کانال بالای موانع می‌آمدند و با بچه‌ها درگیر می‌شدند. آن روز دو مانع بزرگ نونی شکل به تصرف رزمندگان درآمدند
روایت زندگی شهید احمد بینائیان از زبان همرزمانش
کردستان و کوه‌های سرد بانه با قدم‌های احمد آشنا بودند. احمد یکی از مدافعان سپاه در جنگ‌های کردستان بود. در یکی از آن مأموریت‌ها از ناحیۀ شکم مجروح شد. پس از آن در چند مرحله به جنوب رفت. تمام ذهنش را جهاد در راه خدا پر کرده بود.
گفت‌و‌گوی «جوان» با برادر شهید مفقودالاثر فرهاد روشنایی در سالروز شهادتش
به مطالعه کتاب‌های دینی و اعتقادی مثل کتاب‌های شهید مطهری و شهید دستغیب علاقه‌مند بود. با فرا رسیدن سن سربازی به خدمت فرا خوانده شد. بعد از سربازی، هم در معدن طزره و ذوب‌آهن البرز شرقی مشغول به کار بود و هم با تراکتور کار می‌کرد
خاطراتی از لحظات سخت و نفس‌گیر عملیات کربلای ۴ در گفت‌و‌گوی «جوان»
سال ۶۵ برای اولین بار به جبهه اعزام شدم، اتفاقاً در همین عملیات کربلای ۴ به اسارت دشمن درآمدم. غواص‌های لشکر ۳۲ انصار باید شب عملیات از مقابل خرمشهر وارد کارون می‌شدند و بعد خودشان را به اروند و نهایتاً جزیره ام‌الرصاص می‌رساندند
۵