گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر جانباز آزاده «سردار شهید محب‌علی فارسی» پیرامون خاطرات همسر و ۲ برادر شهیدش
لشکر ۴۱ ثارالله (ع) در زمان جنگ متشکل از سه استان سیستان و بلوچستان، هرمزگان و کرمان بود. شهید میرحسینی جانشین لشکر ۴۱ ثارالله (ع) از سیستان بود و حاج‌محب هم همراه شهید میرحسینی بود. همسرم در دوران دفاع مقدس فرماندهی بعضی از گردان‌های لشکر ثارالله (ع) را برعهده داشت و به عنوان کادر لشکر کاملاً با شهید سلیمانی آشنا بود
خاطراتی از عملیات کربلای ۵ و پدافند در جزیره‌ام‌الطویل در گفت‌وگوی «جوان» با یک رزمنده حاضر در این عملیات
خلبان هوانیروز سریع از بالگرد پایین پرید و به سمت ما آمد. بچه‌های بسیجی دویدند سمت او و علاوه بر نجات خلبان، سعی کردند آتش را خاموش کنند. خلبان می‌گفت بروید کنار الان آتش به راکت‌ها می‌رسد و منفجر می‌شود. آسیب می‌بینید... ولی بچه‌ها گوش ندادند و آنقدر تلاش کردند که عاقبت آتش بالگرد خاموش شد
برشی از کتاب «زندگی در کمین» پیرامون نبرد سخت با دشمن در منطقه شلمچه
 یکی از نیرو‌های اطلاعات عملیات هم پیش اسلامیان بود. او به ما گفت باید ۳۰۰ متر به‌صورت نیم‌خیز روی دژ بدویید. روی این دژ انواع گلوله و موشک شلیک می‌شد و حدود دو متر از کف زمین فاصله داشت. هیچ راه دیگری غیر از این دژ برای رسیدن به خط مقدم وجود نداشت. 
یادکردی از سردار شهید یدالله کلهر از شهدای شاخص عملیات کربلای ۵
با شروع جنگ تحمیلی، خیلی از بچه‌های سپاه تهران و شهر‌های اطراف مثل کرج به جبهه‌های غرب رفتند. شهید کلهر هم فرماندهی نیرو‌های اعزامی از کرج را برعهده گرفت و به سرپل ذهاب و گیلانغرب رفت. فیاضیه آبادان مقصد دوم حاج یدالله در اعزام‌های بعدی بود. سپس در عملیات‌های بزرگی مثل طریق القدس و والفجرمقدماتی و والفجریک شرکت کرد
گفت‌و‌گوی «جوان» با برادر شهید مجید محرابی که خود نیز به همراه پدر و دیگر برادرانش رزمنده دفاع‌مقدس بودند
مجید از ابتدای جنگ که به کردستان اعزام شد تا انتهای جنگ همواره در جبهه بود. به جز زمان‌هایی که مجروحیت داشت و مجبور می‌شد، مدتی در خانه یا بیمارستان بماند. لطف خدا شامل حال خانواده ما بود که هم پدرم هم برادرکوچک‌ترم هم خودم مشغول دفاع از نوامیس و مرزهایمان بودیم. مادرم هم مدتی در بخش پشتیبانی مشغول خدمت بود
گفت‌وگوی «جوان» با طاهره خوارزمی، خواهر شهیدان عباس و شعبان‌خوارزمی از شهدای دفاع مقدس تهران
عباس در بخشی از وصیتنامه‌اش نوشته بود: «عروسی من در جبهه و «عروس» من شهادت است. با صدای غرش توپ، تانک و خمپاره و بارش نقل‌های سربی بر سرمان عقد من را در آسمان‌ها می‌خوانند و ثمره این وصال عاشقانه، فرزندم «آزادی» است که به شما می‌سپارم.»
خاطره‌ای از شهید همت در گفت‌و‌گوی «جوان» با یک رزمنده
تویوتایی توقف کرد. دیدیم حاج ابراهیم همت جلو نشسته و دو سه نفر هم عقب در قسمت بار نشسته‌اند. حاجی به محض توقف تویوتا از آن پیاده شد و با تبسم همیشگی و خودمانی پرسید: بچه‌ها کجا می‌روید؟ گفتیم: گردان انصار. گفت: بروید جلو بنشینید. ما از همان نزدیکی گردان رد می‌شویم و شما را تا آنجا می‌رسانیم
خاطره‌ای از عملیات کربلای ۵ به روایت یکی از رزمندگان دفاع مقدس
تنگی لباس غواصی برای بچه‌هایی که تن‌شان از قبل جراحاتی داشت آزار دهنده بود. به سختی می‌شد این لباس‌ها را به تن کرد. اما حداقل یک خوبی داشت، ضخامتش باعث می‌شد تا حدی از سرمای هوا جلوگیری کند. وقتی لباس‌ها را به تن کردیم، بچه‌ها در تاریکی هوا گم شدند.
گفت‌و‌گوی «جوان» با دختر شهید عنایت‌الله مرادی از شهدای عملیات کربلای ۵
بابا از اول تیر سال ۶۴ با پیگیری‌هایی که خودش انجام داده بود و با معرفی سپاه استان کهگیلویه و بویراحمد، راهی جنوب لبنان شد و به مدت شش ماه در بعلبک به همراه آقای احمدشاه چراغی بود. پس از بازگشت از لبنان در اول تیر سال ۶۵ به شلمچه اعزام شد و در واحد مهندسی تخریب تا تاریخ شهادتش، جمعاً ۹ ماه در جبهه ماند
۲ خاطره کوتاه از عملیات کربلای ۵ به نقل از ۲ رزمنده حاضر در آن
بهزاد با آن قد و قواره کوچش وقتی شلیک کرد، گفت یازهرا (س) ... با ذکر الله‌اکبر بچه‌ها پشت خاکریز رفتیم. وقتی بالا آمدم دیدم جمعیت عظیم عراقی در حال فرار است و آر‌پی‌جی اصابت کرده بود. وقتی برگشتم دیدم خمپاره دست راست بهزاد را قطع کرده...
۵