کد خبر: 809654
تاریخ انتشار: ۱۴ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۵
«جستارهايي در تاريخچه نهضت اسلامي وجامعه مدرسين حوزه علميه قم» در گفت‌و‌شنود با زنده ياد آيت‌الله سيد حسن طاهري خرم‌آبادي
شهريور ماه 1392، عالم مجاهد آيت‌الله سيدحسن طاهري خرم‌آبادي (ره) روي از جهان برگرفت...
محمدرضا كائيني
در شانزدهمين روز از شهريور ماه 1392، عالم مجاهد آيتالله سيدحسن طاهري خرمآبادي (ره) روي از جهان برگرفت و رهسپار ِابديت گشت. گفت و شنودي كه پيش روي شماست، چندي پيش از درگذشت ايشان انجام شده و به برخي از خاطرات مهم و شنيدني ايشان از تاريخ نهضت اسلامي اشاره دارد. اميد آنكه انتشار اين سند تاريخي، تاريخپژوهان انقلاب را به كار آيد.

   

شايد براي آغاز اين گفتوگو، مناسب باشد از اين نقطه شروع كنيم كه جنابعالي از چه مقطعي وارد جامعه مدرسين شديد و كدام برهه از فعاليت مدرسين را كارآمدتر و مؤثرتر ميدانيد؟

بسم الله الرحمن الرحيم. آغاز فعاليت جامعه مدرسين حوزه علميه قم مقارن است با شروع نهضت امام خميني(قده) كه عدهاي از شاگردان برجسته ايشان و مدرسين صاحبنام حوزه علميه كه اهل مبارزه بودند، آن را شكل دادند، اما به دلايل متعددي از جمله شناسايي و دستگيري برخي از اعضاي جامعه مدرسين و پراكنده شدن ساير اعضا، اين جامعه نتوانست به فعاليت خود ادامه دهد و به اهداف خود برسد. اما بار دوم، عده بيشتري از شاگردان امام به اين جامعه پيوستند و بابرنامهتر، مؤثرتر و منظمتر كار خود را شروع كرد و به شكل هماهنگ و منسجمي پيام انقلاب را به اقصي نقاط كشور فرستاد و با ساير اقشار مبارز و متدين ارتباط برقرار كرد و توانست در تكوين انقلاب نقش بسيار برجستهاي را ايفا كند.

جامعه روحانيت مبارز و تشكلهاي روحاني تهران، قم و مشهد، به چه شكل با يكديگر پيوند خوردند و تحت يك برنامه منسجم حركت كردند؟

گمانم حدود سال 1355 بود كه شهيد بهشتي، مقام معظم رهبري، آقاي واعظ طبسي و مرحوم رباني شيرازي در مشهد جلسهاي را برگزار ميكنند و تصميم ميگيرند طبق برنامهاي منظم، جلساتي را براي پيگيري اهداف نهضت امام برگزار كنند. نظر شهيد بهشتي اين بود كه عدهاي از روحانيون مبارز جلساتي مخفي- كه حتي خانوادههاي آنها هم مطلع نباشند- تشكيل بدهند و در آنها مسائل روز را بررسي و درباره آنها تصميمگيري كنند. اين جلسات ماهي يكي دو بار به صورت سيار به تناوب در مشهد، قم و تهران تشكيل ميشد.

معيار انتخاب اعضا براي اين جلسات مخفي چه بود؟

اين معيارها را خود شهيد بهشتي انتخاب كرده بودند كه عمده آنها عبارت بود از: برخورداري از اعتماد به نفس، اهل اخلاق و معنويت بودن، دوري از شهرتطلبي و انقلابي و مبارز بودن.

آيا حضرت امام هم در جريان برگزاري اين جلسات بودند؟

بله، مدتي كه گذشت، حضرت امام را نيز در جريان برگزاري اين جلسات قرار داديم و آقايان جنتي و موحدي كرماني در سفرهايي كه به عتبات كردند، جزئيات امر را به اطلاع امام رساندند. خود من هم موقعي كه براي ديدار با امام به نجف رفتم، تصميمات جلسات را به اطلاع ايشان رساندم و سؤالاتي را كه مطرح بودند، عنوان كردم. امام هم متقابلاً براي اين جلسات پيامهايي را فرستادند.

روي نكته خاصي تأكيد نكردند؟

چرا، ايشان از آقاي جنتي و آقاي موحدي پرسيده بودند چرا آقاي مطهري در جلسات شما نيست؟ ايشان قطعاً بايد شركت كنند! آقاي مطهري با اينكه روحانيت در قالب يك تشكل يا حزب محدود شود، موافق نبودند. البته الان هم آقاي مهدوي كني هم همين نظر را دارند كه روحانيت بايد جنبه پدري و بزرگتري خود را حفظ كند و نبايد در محدوده يك تشكل يا حزب بماند. البته شهيد مطهري بسيار به هماهنگي و نظم بين عناصر مبارزه معتقد بودند، اما با اين كار كه روحانيت گروه و جمعيتي را تشكيل بدهد و از مردم دعوت كند كه به آن بپيوندند موافق نبودند.

 برخورد جامعه مدرسين قم با گروههاي نوگراي ديني كه مبارزه هم ميكردند چگونه بود؟

اگر آنها اصول قطعي و مسلم اسلام همچون توحيد، نبوت و معاد را قبول داشتند، برخورد جامعه مدرسين با آنها بهنوعي اصلاحي بود و در عين حال كه سعي داشت آنها را حذف نكند، تلاش ميكرد اشتباهاتشان را مرتفع سازد.

نگاهتان به جريان دكتر شريعتي در آن برهه چيست؟

دكتر شريعتي در آن فضا كه عده زيادي از جوانان براي مبارزه با رژيم انگيزه داشتند، بسيار تأثيرگذار بود. اينها در عين حال كه به اسلام گرايش داشتند، افكار و سخنان جديد هم برايشان جالب بود و دكتر شريعتي توانسته بود به شكل هنرمندانهاي اين دو معنا را با يكديگر ادغام و عده زيادي را جذب كند، اما اگر بخواهيم آراي دكتر شريعتي را با ميزان و انديشه اصيل اسلامي چون قرآن و كلام معصوم(ع) بسنجيم، به تفاوتها و حتي تعارضهاي جدي با بعضي از اصول و حتي مسلمات اسلام برميخوريم. از نخستين كساني كه به اين انحرافات واكنش نشان داد، شهيد مطهري بود.

با اينكه خود ايشان دكتر شريعتي را به تهران دعوت كرد...

بله، اين هم از آزادگي شهيد مطهري است كه در مقطعي كه تشخيص داد دكتر شريعتي ميتواند براي بسط انديشه اسلامي و جذب جوانها به معارف ديني مؤثر باشد، او و پدرش را از مشهد دعوت كرد و به حسينيه ارشاد آورد، اما از مقطعي احساس كرد سخنان شريعتي آميخته به نوعي تفكر التقاطي است و با اسلام تجانسي ندارد، موضعگيري كرد و از او فاصله گرفت.

در زمينه موضعگيريهاي شهيد مطهري در برابر جريانات التقاطي و نيز دكتر شريعتي خاطرهاي داريد؟

شهيد مطهري برخلاف برخي از آقايان روحانيون كه مواجهه صريح با اين گروهها را صلاح نميدانستند، معتقد بودند بايد از همان ابتدا راهمان را از آنها جدا ميكرديم. در سال 1354 رژيم در مورد برخي از طلاب مدرسه فيضيه از تعبير ماركسيست اسلامي استفاده كرد كه به نظر من تركيب جالبي بود. بعضي از علما و روحانيون معتقد بودند بايد با انتشار نشريه با اين تفكر كه روحانيون با گروههاي چپ همسو هستند، مقابله كرد. شهيد مطهري در اين باره حساسيت و تأكيد زيادي داشتند، اما عدهاي اين دغدغه را آنطور كه بايد نداشتند و با اينكه ميدانستند عدهاي معتقد به «اسلام منهاي روحانيت» هستند، مواجهه با اين طرز تفكر را صلاح نميدانستند.

نظر امام چه بود؟

اتفاقاً بعد از بحث و گفتوگوهاي زيادي كه صورت گرفت، عدهاي به اين نتيجه رسيديم نظر امام را جويا شويم. اين مأموريت را هم به بنده واگذار كردند. بنده نامهاي را براي امام نوشتم و قضايا را با ذكر جزئيات مطرح كردم و نوشتم نظر آقاي مطهري اين است و بعضي از آقايان هم چنين نظري دارند. امام در پاسخ به صراحت گفتند: «حق با آقاي مطهري است و كساني كه اسلام بدون روحانيت را مطرح ميكنند، نه دين برايشان مهم است و نه روحانيت، منتها چون نميتوانند آشكارا بگويند با دين مخالف هستند، به متوليان و مفسران آن حمله ميكنند. اينها چون تفسير درستي از دين ندارند، هر چيزي را به دين ميبندند تا نهايتاً آن را از معنا تهي و استحاله كنند». اين هم نكته جالبي است كه در آن شرايط با آن همه دغدغهاي كه وجود داشت، امام حق را به شهيد مطهري دادند.

شهيد مطهري به دليل اينگونه موضعگيريها همواره در معرض تهاجم گروههاي مختلف بودند. اينطور نيست؟

همينطور است. حتي نيروهاي به ظاهر مسلمان و انقلابي هم در يكي دو سال آخر نهضت، ايشان را بايكوت كرده بودند! من در سال 1356 به خاطر بيماري فرزندم به انگلستان رفتم. اين ايام مقارن با زماني بود كه مرحوم علامه طباطبايي هم براي معالجه به منچستر آمده بودند و شهيد مطهري ايشان را همراهي ميكردند. سخنان مرحوم علامه مجمل و در مواردي غامض و پيچيده بود و شهيد مطهري همواره تلاش ميكردند اين سخنان را براي عامه مخاطبان قابل فهمتر كنند و در واقع ميشود گفت كه بهنوعي مطالب مرحوم علامه را شرح و بسط ميدادند. در آن يك ماهي كه مرحوم علامه طباطبايي در انگلستان تشريف داشتند، 15 روز دكتر احمدي ايشان را همراهي كردند و 15 روز شهيد مطهري. يادم هست طرفداران دكتر شريعتي و مجاهدين خلق به دليل اينكه شهيد مطهري افكار آنان را نقد كرده بودند، تلاش ميكردند جلوي حضور جوانان در جلسات پرسش و پاسخ آنها را بگيرند. كار به جايي رسيد كه وقتي دانشجويان مذهبي تصميم گرفتند براي شهيد مطهري در دانشگاه منچستر جلسه سخنراني و پرسش و پاسخ بگذارند، مخالفين ايشان اجازه ندادند و استدلالشان هم اين بود كه اگر شهيد مطهري در آن دانشگاه صحبت كند، برد تبليغاتي زيادي پيدا خواهد كرد!

يكي از اتفاقات مهم آن برهه، انتشار كتاب «شهيد جاويد» بود كه واكنشهاي مختلف و گاه متضادي را برانگيخت. تحليل شما از اين رويداد چيست؟

انتشار اين كتاب را از دو جنبه ميتوان بررسي كرد: جنبه علمي و جنبه بازتاب مطالب كتاب. از جنبه اول، اين كتاب علم امام را منكر شده و هدف اباعبدالله(ع) را در كربلا برخلاف اعتقادات شيعه، تلاش براي رسيدن به حاكميت و نه شهادتطلبي تحليل كرده بود. اكثر اعضاي جامعه مدرسين و شاگردان امام با اين تفكر مخالف بودند، از جمله خود بنده كه بهشدت موضعگيري كردم. عدهاي هم رديهاي بر كتاب نوشتند، از جمله مرحوم آقاي اشراقي و مرحوم آقاي فاضل لنكراني. بماند عدهاي از انقلابينماها به آنها اعتراض كردند چرا اين رديه را نوشتيد؟!

و اما در مورد بازتاب انتشار كتاب، به اعتقاد بنده اگر كتاب صرفاً به شخص آقاي صالحي نجفآبادي مربوط ميشد، قضيه بازتاب چنداني پيدا نميكرد و اصلاً مهم تلقي نميشد، ولي چون مرحوم آقاي مشكيني و مرحوم آقاي منتظري بر آن تقريظ نوشتند، چنين بازتاب گستردهاي پيدا كرد. آنها هم در اين تقريظ ننوشته بودند كه محتواي كتاب مطلقاً ايراد و اشكالي ندارد، ولي همين بهانهاي به دست مخالفين داد تا راه امام را بكوبند و بگويند اينها منكر علم امام و شهادتطلبي و هدف الهي آن حضرت هستند! عدهاي هم به دفاع از آقاي منتظري و آقاي مشكيني پرداختند و همين قضيه را پيچيدهتر كرد.

رژيم از اينكه در اين كتاب هدف امام حسين(ع) تشكيل حكومت اسلامي بيان شده بود، ترسي نداشت؟

چرا، اتفاقاً يكي از مسائلي كه رژيم را سخت بيمناك كرده بود، همين بود كه هدف امام حسين(ع) گرفتن حكومت از دست بنياميه و يزيد و تشكيل حكومت اسلامي بود، به همين دليل از يك سو سعي ميكرد آقاي منتظري و آقاي مشكيني را- كه داراي سوابق طولاني در مبارزه با رژيم بودند- بكوبد و از سوي ديگر اجازه بسط انديشه تشكيل حكومت اسلامي را ندهد و جلوي مطرح شدن چنين انديشهاي را در ذهن انقلابيون بگيرد.

واكنش چهرههاي شاخص روحانيت نسبت به اين كتاب چه بود؟

قاعدتاً افراد به تناسب برخوردهايي داشتند، اما من چون از نزديك با شهيد مطهري آشنا بودم، برخورد ايشان را بيان ميكنم. ظاهراً آقاي صالحي وقتي اين كتاب را مينويسد، آن را به شهيد مطهري ميدهد كه نظر خود را اعلام كنند. شهيد مطهري فرموده بودند كتاب از اين نظر كه يك بحث علمي را مطرح ميكند و ديگران هم تحريك ميشوند پاسخ بدهند و زمينههاي طرح يك موضوع مهم فراهم ميشود، كتاب خوبي است. آقاي صالحي اين حرف شهيد مطهري را به منزله تأييد مطالب كتاب ميگيرد. يك روز از خيابان ارم ميگذشتم كه شهيد مطهري را ديدم كه در به در به دنبال آقاي صالحي ميگردند! بعد گفتند آقاي صالحي اعلاميه داده و گفته است من كتاب ايشان را تأييد كردهام، در حالي كه فقط اين نكته را مطرح كردم كه طرح اين بحث به مباحثات علمي درباره يك موضوع مهم ميانجامد و از اين لحاظ كتاب خوبي است، نه اينكه محتوا و نتيجهگيري كتاب را قبول داشته باشم.

واكنشهايي كه نسبت به كتاب «شهيد جاويد» بروز كردند، همه يكسان بودند؟

خير، يك عده كه هميشه به دنبال جنجال هستند، در سخنرانيها و نوشتههايشان حتي دشنام هم ميدادند، اما عدهاي هم پاسخهاي مستدل علمي به كتاب دادند، از جمله جزوهاي كه مرحوم علامه طباطبايي درباره علم امام منتشر كردند و جوابيههاي آقايان استادي و صافي يا يادداشتهايي كه بعدها از شهيد مطهري منتشر شد.

يكي از پيامدهاي انتشار كتاب «شهيد جاويد»، آغاز برخي جنايات باند مهدي هاشمي بود. فعاليتهاي اين گروه با چه واكنشهايي از سوي علما و جامعه مدرسين قم روبهرو شد؟

من شخصاً آقاي شمسآبادي را نميشناختم، اما ميدانستم در برابر افكار دكتر شريعتي و مطالب كتاب «شهيد جاويد» موضعگيري تندي دارد و در منابر و مجالس، مطالبي را درباره اين دو مطرح ميكند. طيفي كه مرحوم شمسآبادي به آن نسبت داده ميشد، بهشدت به حب ائمه و ولايت شهرت داشتند و لذا كشته شدن ايشان موجب بياعتباري انقلابيون ميشد. عده زيادي قتل ايشان را به تندروهاي اصفهان و سيدمهدي هاشمي نسبت دادند. طيف مهدي هاشمي به دوري از ولايتپذيري شهره بودند. براي مبارزين فوقالعاده دشوار بود كه رفتارهاي بيمبناي يك گروه خودسر و تندرو را به كليت جريان مبارزه نسبت بدهند. مرحوم شمسآبادي سيد و پيرمرد باسابقهاي بود و دليلي بر قتل او وجود نداشت.

تحليل خود شما از شخصيت و منش سيدمهدي هاشمي با توجه به شناخت خوبي كه از او داشتيد، چيست؟

شناختم از او، به بعد از انقلاب برميگردد. طيف سيدمهدي هاشمي در اصفهان مرتكب تندرويهاي زيادي شدند، از جمله بين مرحوم آقاي خادمي و آقاي طاهري اصفهاني اختلاف انداختند. مرحوم آقاي خادمي از علماي شاخص اصفهان و در حد مرجع تقليد و مردي بسيار فاضل و مبارز بودند كه از همان روز اول انقلاب به ديدن امام رفتند، وكالت ايشان در اصفهان را به عهده داشتند و از جانب ايشان شهريه طلاب را ميپرداختند. ايشان بهطور جدي با طرفداران كتاب «شهيد جاويد» مخالفت ميكردند. از سوي ديگر آقاي طاهري اصفهاني در صف اول مبارزه بود و طيف مهدي هاشمي از ايشان طرفداري ميكردند. اين وضعيت سبب شد بين اين دو چهره و جريانات حامي آنها، اختلاف پيش بيايد. بعد از انقلاب كميتههاي اصفهان زير نظر آقاي خادمي بود و جريان سيدمهدي هاشمي هم براي انحلال كميتهها فشار ميآورد. ائمه جمعه اصفهان با اين كار مخالف بودند. سرانجام آقاي مهدوي كني و آقاي يزدي از طرف امام به اصفهان آمدند تا شايد قضيه تمام شود، ولي متأسفانه نشد. در آن روزها تندروهاي اصفهاني مهندس بحريني را هم به شهادت رساندند. من در آن برهه نماينده امام در سپاه پاسداران بودم و شناخت بيشتري از سيدمهدي پيدا كردم. او رئيس نهضتهاي آزاديبخش هم بود و اطلاعات سپاه درباره عملكرد او به ما گزارشهاي نگرانكنندهاي ميداد.

واكنش آيتالله منتظري به عملكرد سيدمهدي هاشمي چه بود؟

ما ايشان را در جريان فعاليتهاي اين گروه قرار ميداديم، ولي ايشان به هيچوجه زير بار نميرفت و ميگفت شما سيدمهدي را مثل من نميشناسيد!

در زمان اوجگيري انقلاب در سال 1357 سفر پرماجرايي به نجف داشتيد و با حضرت امام ديدار كرديد. از اين سفر برايمان بگوييد.

در رمضان سال 1357 براي سخنراني به تبريز دعوت شدم و در مسجدي كه شهيد آيتالله قاضي طباطبايي شبها نماز جماعت ميخواند، سخنراني ميكردم. ايشان پاي منبر مينشستند و اگر حمايت ايشان نبود، قطعاً در همان روزهاي اول و دوم دستگير ميشدم! وقتي از تبريز برگشتم با شهيد بهشتي، مرحوم آقاي مهدوي كني و آقاي مرواريد- كه مبارز جدي و پيگيري بود- ملاقاتي كردم. شهيد بهشتي پيشنهاد كردند به نجف بروم و پيامها و درخواستهاي انقلابيون را به ايشان برسانم. من ممنوعالخروج بودم و براي خروج از ايران مشكل داشتم. در هر حال قرار شد به نحوي ابتدا خود را به سوريه برسانم و از آنجا به عراق بروم. شهيد بهشتي براي امام موسي صدر نامهاي نوشتند تا به وسيله ايشان براي عراق ويزا بگيرم.

قرار بود پاسخ چه سؤالاتي را از امام بگيريد؟

مهمترين آنها اين بود كه ميخواستيد بدانيم نظر ايشان درباره مبارزات مسلحانه چيست و آيا تشكيل گروهي مسلح را به صلاح ميدانند؟ ما ميخواستيم بدانيم آيا ايشان صلاح ميدانند روحانيت هم دست به كارهاي مسلحانه بزنند؟ در آن زمان مبارزه مسلحانه قبحي نداشت و اتفاقاً روش خوبي براي مبارزه با رژيم تلقي ميشد و كساني هم كه در اين راه كشته ميشدند، نزد مردم محبوبيت خاصي پيدا ميكردند. سؤال مهم ديگر ما درباره تشكيل حزب بود، چون در آن مقطع زمزمه آزادي تشكيل احزاب و انتشار روزنامهها به گوش ميرسيد و روحانيون مبارز موضع انفعالي در اين زمينه را نميپسنديدند و معتقد بودند روحانيون هم بايد مثل افراد و گروههاي ديگر حزب تشكيل بدهند و فعاليتهاي خود را در قالب تشكيلات و حزب ادامه بدهند. ما ميخواستيم ديدگاه امام را در اين باره نيز بدانيم.

شب قبل از سفر با شهيد مطهري ملاقاتي كردم و ايشان هم پيامهايي را براي امام داشتند كه يادداشت كردم و فردا صبح هم فرزند ايشان مرا به فرودگاه رساند و به دمشق پرواز كردم. در دمشق اطراف ميدان مرجع، در مسافرخانهاي اتاق گرفتم و به زيارت زينبيه رفتم. پس از زيارت به طلبهاي برخوردم و از او سراغ آقاي صدر را گرفتم. او گفت قبل از شما براي زيارت آمده بود و بعد به منزلش برگشت. بعد از كمي پرس و جو، منزل ايشان را پيدا كردم و به محافظين ايشان گفتم فلاني هستم و از ايران آمدهام و از طرف دكتر بهشتي براي ايشان نامه دارم. مرا پذيرفتند و در اتاقي كه معمولاً ملاقاتهاي ايشان در آنجا انجام ميشد، منتظر نشستم. ايشان آمد و استقبال بسيار گرمي از من كرد. نامه شهيد بهشتي را به ايشان دادم كه مطالعه كرد و گفت تا ساعت 12 شب اينجا هستم و ملاقاتهايي دارم. بعد از آن به لبنان ميروم. شما هم برويد و ساكتان را برداريد و بياييد. بعد هم دستور داد مرا با ماشين به مسافرخانه ببرند. ساعت 12 شب همراه ايشان و شيخ محمد يعقوب كه بعدها همراه ايشان در ليبي ربوده شد، به طرف لبنان حركت كرديم. امام موسي صدر و بنده در عقب نشستيم و راننده و يك محافظ جلو نشستند. شيخ محمد يعقوب و دو محافظ ديگر هم با ماشيني پشت سر ما آمدند.

درباره چه موضوعاتي صحبت كرديد؟

ايشان گفت الان تلفني به من خبر دادند شريف امامي نخستوزير شده است... بعدها فهميدم اين نوع اطلاعات را قطبزاده به ايشان ميداد. بعد هم اضافه كرد: تا به حال به ليبي نرفتهام و حالا قصد دارم بروم و تلاش كنم سوريه، ليبي و مصر به هم نزديك شوند، چون نزديكي اين سه كشور در پيروزي انقلاب، تأثير بهسزايي دارد. ايشان به اين سفر- كه متأسفانه منجر به ربوده شدن ايشان شد- اميد زيادي بسته بود. در هر حال به اتفاق ايشان به بعلبك و سپس بيروت رفتيم. ايشان به شيخ علي پاكستاني دستور داد گذرنامه مرا به سفارت عراق ببرد و ويزا بگيرد. بعد هم به من سفارش كرد كه پس از انجام مأموريتم در عراق، با هواپيما به بيروت برگردم. شايد ميخواست پس از بازگشت از ليبي، از من درباره مسافرت به عراق سؤالاتي بپرسد. 

آقاي صدر به سفر رفت و بازنگشت و كمكم شايعه ربوده شدن ايشان قوت گرفت. شيخ علي پاكستاني هم پس از چند روز، به من خبر داد كه به شما ويزا ندادند! ديدم ماندنم در بيروت صلاح نيست و از آقاي صدر هم خبري نشد. فكر كردم اگر به مصر بروم، شايد بتوانم از آنجا براي عراق ويزا بگيرم. همين كار را كردم و در قاهره به سفارت عراق رفتم، ولي گفتند چون ايراني هستي بايد از سفارت ايران نامه بياوري. ميدانستم اگر به سفارت ايران بروم، خيلي بعيد است به من نامهاي بدهند و چون سوابقي هم داشتم، قطعاً گرفتار ميشدم، به همين دليل به سوريه برگشتم. در سوريه آقاي سيد‌‌حميد روحاني پيشنهاد كرد با پاسپورت جعلي و به صورت قاچاقي به عراق بروم. ايشان گذرنامه خودش را به من داد و عكسم را روي آن چسباند و مهر هم زد! تصورش را كه ميكنم چه كارهاي عجيب و غريب و خطرناكي ميكرديم، باورم نميشود! در هر حال از گمرك و فرودگاه بغداد عبور كردم و خود را به نجف رساندم. پس از زيارت حرم اميرالمؤمنين(ع) به طرف منزل امام به راه افتادم و ديدم اوضاع عادي نيست. عدهاي در رفت و آمد بودند و آقاي دعايي هم بهشدت در حال تلاش و تكاپو بود. علت را پرسيدم، گفتند خبرنگار لوموند دارد با ايشان مصاحبه ميكند.

بالاخره موفق به ديدار امام شديد؟

بله، در قسمت بيروني نشستم و حاجاحمدآقا آمد. داشتم با ايشان احوالپرسي ميكردم كه خبر آوردند رژيم عراق خبرنگار لوموند را دستگير كرده است! امام از اندروني بيرون آمدند تا براي نماز به مسجد شيخ بروند. پيش رفتم و سلام كردم و ايشان به بنده اظهار لطف كردند. تا مسجد در خدمت ايشان بودم. پس از نماز به بيت امام برگشتيم و به منزل مرحوم احمدآقا رفتم. فرداي آن روز خدمت امام رفتم و اوضاع و احوال ايران، بهويژه رويدادهاي رمضان سال 1357 را برايشان شرح دادم. بعد هم دو سؤالي را كه به آنها اشاره كردم، خدمت ايشان مطرح كردم و امام با هر دو مورد مخالفت كردند. در مورد تشكيل حزب فرمودند: «كار ما ديني و فقهي است و تا به حال هم از طريق احكام و فقه كارها را پيش بردهايم. كار ما حزبي نيست. تودهايها هم حزب تشكيل دادند و ديگران نيز. اگر ما هم اين كار را بكنيم همعرض و همتاي آنها ميشويم، در حالي كه كار روحانيت ديني و فراگير است». در مورد مبارزه مسلحانه هم فرمودند: «كسي كه منطق دارد، دست به اسلحه نميبرد. اگر ما دست به اسلحه ببريم، منطق ما ضايع ميشود.»

درباره مفقود شدن امام موسي صدر واكنشي نشان ندادند؟

چرا، يك روز حاج احمد آقا پاكتي را به من نشان داد كه گوشه آن پاره شده بود. امام در آن پاكت براي سران كشورهاي اسلامي كه در سوريه جمع شده بودند، تلگرافي را مخابره كرده و درباره مفقود شدن آقاي صدر به آنان گفته بودند بهطور جدي پيگير قضيه باشند. اين هم از داستان آن سفر ما به عراق در آستانه انقلاب.

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار