
از جورج واشنگتن تا باراك حسين اوباما و اكنون هيلاري كلينتون يا دونالد ترامپ، رؤساي جمهور امريكا بر اساس سيستمي انتخاب شدهاند كه كاملاً منحصر به فرد است. اين سيستم اساساً امريكايي است. دومرحلهاي بودن فرآيند انتخابات رياست جمهوري امريكا، يعني حضور مردم در حوزههاي انتخابيه و انتخاب كانديداي مورد نظر و پس از آن تشكيل كالج الكتورال و تصميم الكتورها، به معناي مشروط كردن رأي مردم است. از سوي ديگر، بهرغم اينكه اين سيستم تاكنون كارآمد و پابرجا بوده است، به نظر ميرسد ساختار انتخابات و دموكراسي حزبي در امريكا داراي نقصهاي سيستمي اساسي ميباشد. چنانچه افراد غيرمتخصص و بدون تجربه به راحتي و با اتكا به پول و ثروت و رسانه، توانايي صعود در سيستم مذكور را دارند. در اين يادداشت كوشش بر آن است تا با خوانش فضاي سياسي حاكم بر رقابتهاي انتخاباتي امريكا، سيستم دموكراسي گزينشي اين كشور را بيشتر مورد واكاوي قرار دهيم.
مقدمهارتقاي جايگاه دونالد ترامپ در سيستم انتخابات رياست جمهوري امريكا از سوي جمهوريخواهان و همچنين صعود غيرمنتظره برني ساندرز دموكرات باعث حيرت تحليلگران مسائل امريكا شده است. اكنون و در حالي كه تقريباً مشخص شده است ترامپ نامزد جمهوريخواهان و هيلاري كلينتون نامزد دموكراتها شده است، بسياري از تحليلهاي سال گذشته زير سؤال رفته است. در آن زمان كسي براي ساندرز شانسي قائل نبود و وي اصولاً رقيب جدي براي كلينتون به شمار نميرفت. ترامپ نيز فاقد تجربه اجرايي و سياسي در حد رئيسجمهور امريكا بود. اكنون اما اين احتمال هر روز بيش از پيش، قوت ميگيرد كه در نوامبر 2016 نامزدي به كاخ سفيد خواهد رفت كه تا پيش از اين، كسي براي وي شانسي قائل نبود. همه كارشناسان، خاندان بوش از جمهوريخواهان يا كلينتون از دموكراتها را نامزدهايي نهايي ميدانستند كه راه سختي براي شركت در انتخابات در پيش ندارند. اكنون اما جب بوش، مدت زمان طولاني است كه از رقابتها كنار كشيده است. چرا در امريكا، ترامپ نامزد جمهوريخواهان ميشود؟ چرا وي با سخناني پوپوليستي و حمله به همه، در مبارزههاي انتخاباتي صعود ميكند؟ چرا برني ساندرز به ساختارهاي اقتصادي حاكم در امريكا حمله ميكند؟ ساختار حزبي و تقسيم قدرت و نقش رسانهها در انتخابات امريكا و رويكرد آنها در ترويج پوپوليسم و تهييج بيدليل مردم چيست؟ اين سؤالات در اين مقاله پاسخ داده خواهند شد. به همين دليل در ادامه ابتدا شباهتهاي ترامپ و ساندرز بررسي ميشود، سپس به تفاوتهاي آنها خواهيم پرداخت و در نهايت، نقش ساختار حزبي امريكا در برآمدن افرادي بيتجربه و پوپوليست مانند ترامپ را مورد مداقه قرار خواهيم داد.
شباهتهاي دو پديده انتخابات امريكادر آغاز رقابتهاي رياست جمهوري امريكا، كسي گمان نميبرد كه ساندرز، بدل به رقيبي جدي براي هيلاري كلينتون مشهور گردد. هيلاري كلينتون، كه از دوران جواني و تحصيل در دانشگاه، سياست را پيشه خود ساخته بود، بانوي اول كاخ سفيد و ايالات متحده شد، رقيب رئيسجمهور كنوني امريكا در انتخابات گذشته بود و منصب وزارت خارجه امريكا را در دولت رقيب خود به دست آورد. او سالهاست براي تصدي رياست جمهوري امريكا و فرماندهي كل قوا در اين كشور، برنامه دارد. اما ساندرز با شعارهاي خود، در بسياري از ايالات، او را شكست داد و باعث شد پيشبينيها بههم بخورد. وي نهادهاي مالي و پولي امريكا را مورد حمله قرار ميدهد و بر اين باور است كه اقتصاد امريكا بيمار است. اين بيماري ناشي از نقش يك درصد در معيشت 99 درصد ديگر و دخالتهاي والاستريت در سياست است. حمايت سوپرپكها (Super- Pac) بسيار اندك است و ساندرز دخالت آنها در انتخابات را نشانه بيماري سياسي امريكا ميداند.
از سوي ديگر، ترامپ سخنان عجيبي بر زبان ميراند. او تودهپسندانه، به نهادهاي حاكم در امريكا و سياستهاي اوباما حمله ميكند، از نظر رسانهاي در پي جلب توجه است، به نرمهاي (Norms) رياست جمهوري در امريكا وفادار نيست و بدون هيچگونه سابقهاي در سياست، حكمراني، اداره عمومي و سياست خارجي و صرفاً با اتكا به پول و ثروت فراوان خود در املاك و مستغلات، خود را واجد شرايط رياست جمهوري ميداند و به همه كس و همه چيز حمله ميكند و از هيچ گونه حركت غيرعادي خودداري نميكند. بارها و بارها در تجمع هوادارانش، درگيري، آشوب و نزاع دسته جمعي رخ داده است.
براي بخش زيادي از جامعه امريكا، ديگر شعارهاي جريان سياسي اصلي امريكا جذابيت ندارد و ميانگين اعتماد جامعه امريكا به نهادهاي حاكميتي و عمومي اين كشور بسيار كاهش يافته است. به همين دليل، ترامپ و ساندرز در حمله به اين نهادها (البته با انگيزه و هدف متفاوت) مشترك هستند. دليل اقبال مردم امريكا به افرادي همچون ساندرز و ترامپ نيز همين بيگانگي از تشكيلات سياسي مستقر است. طرفداران هر دو نامزد نسبت به سياست رسمي و سياستمداران خشمگين هستند و افرادي همچون كلينتون و بوش را فريبكار و دروغگو و بيتمايل نسبت به تغيير واقعي ميدانند. ترامپ و ساندرز، اما علاوه بر شباهتهايي، داراي نكات افتراقي نيز هستند.
تفاوتهاي سندرز و ترامپچنانچه ذكر گرديد، هم ترامپ و هم ساندرز پوپوليست هستند، به نهادهاي حاكم در امريكا حمله ميكنند، و ضد نهادهاي مسلط (Anti – establishment) هستند. اما اين دو تفاوتهايي نيز با يكديگر دارند.
ترامپ هيچ گونه سابقهاي در امور كشورداري ندارد. به قول اوباما او از پس رياست جمهوري امريكا برنميآيد، چون اين امر، كاملاً جدي است و نياز به تجربه دارد. در مقابل اما، ساندرز، سناتوري تحصيلكرده و باسابقه است و سابقه عضويت در سناي امريكا را دارد. او از سال 2007، سناتور ايالت ورمونت است و تا سال 2019 در سنا باقي خواهد ماند. ساندرز، سنجيده و بادقت و بر اساس استدلال سخن ميگويد، ترامپ انسجام و ثبات نظري ندارد، به منتقدان و مخالفان توهين ميكند، و هر بار موضعگيري جديدي انجام ميدهد. به عنوان مثال يك بار در مورد فروش هواپيما به ايران، خواستار ورود بوئينگ به بازار ايران است، سپس منتقد قرارداد بوئينگ با ايران ميشود.
بنياد فكري ترامپ بر محدوديت استوار است، محدوديت ايران، محدوديت مسلمانان و اخراج مهاجران غيرقانوني از امريكا. ساندرز اما، خواستار تعامل جدي با جامعه امريكا است، با مسلمانان مشكلي ندارد و در پي جامعه شهروندمحور است. او بر خلاف ترامپ خواستار حذف و انحصار و محدوديت نيست. ترامپ به همه نهادهاي حاكم در امريكا حمله ميكند، همه را مقصر وضعيت كنوني امريكا ميداند، افول هژموني امريكا، افزايش مهاجرين و وضعيت اقتصادي را دستمايه تهاجم به نهادها و اشخاص متنفذ در امريكا قرار داده است و حتي به همحزبيهاي خود نيز رحم نميكند؛ اما نقطه تمركز ساندرز بيشتر نهادهاي اقتصادي امريكا است. او به عنوان سوسياليست دموكراتي متفكر، پول كثيف را عامل اوضاع اقتصادي امريكا ميداند و والاستريت را كانون تهاجم خود قرار داده است. اما ساندرز و ترامپ، نهايتاً در ساختار سياسي امريكا صعود كردهاند و در اين ساختار، كارگزار استقلال كامل ندارد. به عبارت ديگر، حال زمان بررسي نقش ساختار حزبي و سياسي امريكا در برآمدن افرادي همچون ترامپ است كه هيچگونه سابقه سياسي و اجرايي ندارد.
ساختار حزبي و رقابتهاي انتخاباتي امريكا؛ محور اصلي پوپوليسممردم امريكا يكي از غيرسياسيترين جوامع دنيا را تشكيل ميدهند. آنها همواره در مسائل انتخاباتي، سياست داخلي و به خصوص اقتصاد را نقطه تمركز خود براي رأيدهي قرار دادهاند. سياست خارجي و امنيتي، صرفاً در مواقع بحراني مانند 11 سپتامبر مورد توجه مردم امريكا قرار ميگيرد. به همين دليل است كه آنها در مورد مسائل سياسي و انتخاباتي، دربست در اختيار رسانهها هستند. چون اصولاً سواد سياسي و اقتصادي ندارند. در انتخابات امريكا، به دليل ماهيت نسبتاً غيردموكراتيك آن، رسانه و ثروت نقش اصلي را بازي ميكنند.
رژه شوارتزنبرگ، استاد جامعهشناسي سياسي در سوربون فرانسه در كتاب خود به نام «دولت نمايشي» نشان داد كه چگونه رسانهها، مردم را به يك چهره وابسته ميكنند و از آن فرد منجي و حلال مشكلات ميسازند. امريكا كشور رسانهها است و نامزدهاي انتخاباتي براي پيروزي در انتخابات درون حزبي، بايد پول جمع كنند و خود را وامدار نهادهاي ثروت كنند. چون با اين پول ميتوانند رسانهها را در اختيار داشته باشند و با شعارهاي دروغين، خود را منجي نشان دهند. دموكراسيهاي نسبتاً جاافتاده غربي در اروپا و امريكا (دو سوي آتلانتيك) از اين خطر مصون نيستند. برلوسكني در ايتاليا (1991) ظرف مدت دو ماه با قدرت پول و رسانه خصوصي توانست برنده انتخابات شود. ساركوزي در فرانسه، جرج بوش در امريكا و مجدداً فردي مانند ترامپ در امريكا نيز از همين قاعده پيروي ميكنند.
حوادث تروريستي در اروپا و امريكا، اوضاع بد اقتصادي در دو سوي آتلانتيك و نارضايتي مردم از سياستهاي اتحاديه اروپا، باعث ميشود دوباره پوپوليستها براي كسب قدرت خيز بردارند. پوپوليستها، همواره خود را در وضعيت نابسامان، بيگناه جلوه ميدهند. در چارچوب مقاله حاضر و براي تشريح انتخابات امريكا، ميتوان نمونه مهاجرت را مثال زد. امريكاييها كه از زمان استعمار انگلستان و مهاجرت به سرزمين جديد، خود را در بهرهبرداري از مواهب گسترده موطن جديد بيرقيب ميديدند، اكنون با سيل مهاجراني روبهرو هستند كه فرصتهاي گوناگون شغلي و اقتصادي را از آن خود كردهاند. در اين ميان كه كشور با بحران اقتصادي روبهروست و در معرض فروپاشي هويتي ناشي از مهاجران با مليتهاي مختلف قرار گرفته است، پوپوليستها به دنبال يك قرباني ميگردند: «مهاجران به طور عام، مسلمانان به خاص». اين امر يعني بيگانهستيزي در مواقع بحراني، همواره در ساختار سياسي امريكا وجود داشته است. به همين خاطر، ترامپ همواره مهاجران را هدف ميگيرد. بسياري از مهاجران، سياهپوستان، اسپانيوليها، دورگهها، زنان، جوانان و مسلمانان نيز حامي سندرز سوسياليست بوده و از ترس اينكه مبادا ترامپ رئيسجمهور شود، به احتمال زياد به كلينتون رأي خواهند داد.
پوپوليسم سياسي امريكا، زمينه لازم براي بسيج گروههاي اجتماعي در جهت تحقق اهداف امنيتي را فراهم آورده است. اين اهداف امنيتي، هم داخل و هم خارج امريكا را دربر ميگيرد. در داخل محدوديت اقليتها، و در خارج به بهانه اعاده قدرت راهبردي امريكا و هنجارهاي امريكايي در سطح جهان، نشانههاي اين جريان هستند. ترامپ عقيده دارد بايد موازنه تجاري امريكا مثبت شود و تعرفههاي وارداتي اعمال شود.
پوپوليسم به عنوان نيرويي اجتماعي محسوب ميشود كه در شرايط بحرانهاي سياسي و امنيتي خود را نشان ميدهد. به همين دليل هم در امريكاي كنوني كه آكنده از بحران است، پوپوليستها اوج گرفتهاند. كمپينهاي انتخاباتي ترامپ و ساندرز، شكافهاي جدي در جامعه امريكا ايجاد كرده، يا به بياني دقيقتر اين دو كمپين، با شعارهاي خود شكافها را در جامعه امريكا برجسته نموده و وارد عرصه عيني سياست كردهاند. رقابتهاي انتخاباتي امريكا، محور اصلي ظهور جنبش پوپوليسم است. به رغم آنكه ساختار سياسي امريكا نخبهمحور است و بر اساس نهادگرايي شكل گرفته است، اما روندهاي نخبهگرايانه به گونهاي تدريجي جاي خود را به الگوي پوپوليستي داده است. در همين فضاست كه ساختار سياسي و حزبي امريكا، ماهيت هيجاني بيشتري پيدا كرده است و خروجي آن فردي همچون دونالد ترامپ است. اين ماهيت هيجاني نيز محصول ساختار حزبي و نقش رسانهها است. در فرآيند ظهور و گسترش جنبشهاي پوپوليستي امريكا، طبيعي است كه احزاب سياسي براي كسب قدرت، به هر وسيلهاي متوسل ميشوند تا در مسير قدرت باقي بمانند. اين احزاب زمينه ظهور كانديداهاي پوپوليستي مانند ترامپ را فراهم ميكنند و فضاي هيجاني را به وسيله رسانهها تقويت ميكنند. به نظر ميرسد ساختار حزبي امريكا، نه تنها اجازه بازيگري به ديگران را نميدهد، بلكه نقش عمدهاي در تقويت رويكردهاي پوپوليستي دارد. اين ساختار به موازات رويكرد نخبهگرايانه، به وسيله رسانهها، امواج پوپوليستي را ايجاد و كنترل ميكند.
*كارشناس ارشد ديپلماسي