
گفتمان هرمنوتيك روشنفكري ديني به پرچمداري مجتهد شبستري يكي از گفتمانهاي مطرح روشنفكري ديني در ايران پس از انقلاب شكوهمند اسلامي است. شبستري به عنوان سرسلسله اين گفتمان، در كسوت يك متكلم نوانديش دل در گرو الهيات پروتستان و دستاوردهاي كلامي ـ فلسفي جديد فيلسوفاني از جمله شلاير ماخر، بولتمان و گادامر دارد. اين متفكر نوانديش با بهرهگيري از آراي متألهان پروتستان در پي آن است كه به زعم خويش تفسيري نو و منطبق با تحولات جديد از دين ارائه دهد.
رويكرد شبستري به دين هرمنوتيكي است و او با انتخاب رويكرد هرمنوتيكي گادامر، مروج و مبشر دين به مثابه نوعي تجربه باطني و ايمان فردي است؛ به همين اعتبار ديدگاه او تصادم جدي با تفكرات ايدئولوژيك و شريعتمدار پيدا ميكند. اين متكلم نوانديش، به جنگ تمامي فراروايتها و گرايشهاي ديني با درونمايه تئولوژيك و ايدئولوژيك و با رويكرد آشكار سياسي ـ طبقاتي ميرود. به زباني ديگر ميتوان گفت كه رهيافت گفتمان هرمنوتيكي روشنفكري ديني، رهيافتي فردگرايانه و اخلاقي

به مذهب است كه التزام و تعهدي به شريعت و فقه ندارد و به نوعي تفسير اومانيستي و سوبژكتيويستي از دين ميرسد. موضوعاتي نظير قرائتپذيري دين، پلوراليسم ديني، تجربه ديني و حقوق بشر و رابطه دين و دموكراسي از ديگر ويژگيهاي منظومه فكري گفتمان هرمنوتيكي روشنفكري ديني به سردمداري محمد مجتهد شبستري است. در بررسي و نقد آراي شبستري به اين امرآگاهي پيدا خواهيم كرد كه اين متكلم نوانديش به دليل تحصيل در آلمان و تلمذ در محضر متألهان مسيحي، فضاي فكرياش در پيوند ناگسستني با هرمنوتيك فلسفي و الهيات پروتستان شكل گرفته است و او هندسه معرفتي خويش را در گرتهبرداري و تقليد صرف از آراي هرمنوتيسينهايي چون گادامر صورتبندي نموده است.
چيستي هرمنوتيك اصطلاح هرمنوتيك از فعل يوناني hermeneuein(تفسيركردن) مشتق شده و از نظر ريشهشناسي با كلمه هرمس، خداي يوناني و پيامآور خدايان پيوند دارد. هرمس، خداي يونان باستان، رسول و پيامآور خدايان، خالق سخن و تفسيركننده خواستههاي خدايان براي مردمان پنداشته شده است. به زباني سادهتر، هرمس، پيامآوري بوده است كه پيامها را به مخاطبان ميرسانده و قابل درك و فهم مينموده است. اما امروزه اصطلاح هرمنوتيك به رشتهاي عقلي اطلاق ميشود كه به ماهيت و پيشفرضهاي تفسير ارتباط دارد (واعظي، 15:1378). هرمنوتيك درطي رشد و بالندگي و تحولش معاني و تفاسير گوناگوني يافته است، اما با كمي اغماض و مجامله ميتوان گفت هرمنوتيك داراي دو مرحله اساسي و دو اصطلاح فراگير است. اصطلاح عام كه ريشه در هرمنوتيك كهن يا سنتي دارد و هرمنوتيك خاص يا مدرن كه قدمت زيادي نداشته و به قرن هجدهم برميگردد. در هرمنوتيك كهن، دستيابي به معناي اصلي و نهايي متن پذيرفته بود و با توجه به اين نگرش هر متني كه نوشته ميشود، معنايي دارد كه مراد ذهن مؤلف است (احمدي، 357:1372). هرمنوتيك كهن يا سنتي عموماً محدود به تفسير متون مقدس به ويژه در مسيحيت بود و نگهداشت و وثاقت متن، هدف اصلي و غايي آن بود. اما در دوره جديد هرمنوتيك، اساس هرمنوتيك حول نيت مؤلف صورتبندي ميشود. اين دوره داراي سه تحول مهم است كه عبارتند از هرمنوتيك شلايرماخر، هرمنوتيك ديلتاي و هرمنوتيك فلسفي هايدگر و گادامر(احمدي، 497:1372). هرمنوتيك جديديا مدرن خود به دو شاخه تقسيم ميشود. ديدگاه نخست در بستر كهن هرمنوتيك با ديدگاههاي شلاير ماخرشروع گرديد و با ظهورش ادامه پيدا ميكند. اين ديدگاه به مباني و انديشههاي اصولي اكثر دانشمندان اصول فقه بسيار نزديك است و سعي در حفظ وثاقت متن دارد. اما با ظهور هرمنوتيك فلسفي هايدگر و گادامر، علم هرمنوتيك از ديدگاه كلاسيك مبتني بر وثاقت متن فاصله گرفته و راه را براي ساختارشكني از متن و شرايط لازم براي هرگونه فهم باز ميكند (پالمر، 41:1377). خلاصه رويكرد هرمنوتيك فلسفي گادامركه مورد استفاده رهيافت هرمنوتيكي روشنفكري ديني است آن است كه فهم در اثر پيوند افقها حاصل ميشود يعني اتحادي ميان ديدگاه خواننده و ديدگاه تاريخي متن به وجود ميآيد و كار هرمنوتيك اتصال افقها و برقرار كردن نوعي ديالوگ و همسخني ما با جهان ديگر است و در اين صورت فهم درست از نادرست در مكتب گادامر وجود ندارد. گادامر در بحثهاي خود به دنبال اين پرسش بود كه فهم چگونه تحقق مييابد نه اينكه چگونه ميتوان به فهم درستي نائل آمد(واعظي، 211:1380).
نقادي پايههاي فكري گفتمان هرمنوتيك روشنفكري ديني
گفتمان هرمنوتيكي روشنفكري ديني، گفتمان نوظهوري است كه سابقه و قدمت چنداني در تاريخي سنت روشنفكري ديني در ايران ندارد. خاصه اينكه اين گفتمان به دليل انقطاع كامل خويش از معرفتشناسي ديني و در پيش گرفتن رهيافتي برونديني نتوانسته است جايگاه شايسته و بايستهاي در حوزه عمومي پيدا كند. يكي از نافذترين نظريهپردازان اين گفتمان، محمد مجتهد شبستري است. شبستري تحصيلكرده آلمان و وامدار فرهنگ آلماني و ملهم از فلسفههاي وجودي و هرمنوتيكي است؛ او علاوه بر اين به دليل صبغه روحاني و تحصيلات حوزوياش به علوم متعارف اسلامي مثل كلام نيز پرداخته و به همين اعتبار در خصوص فقه و مسائل مترتب بر آن نيز آثاري را مكتوب نموده است (هاشمي، 1385: 236).
اگر عبدالكريم سروش جنبه معرفتي دين را مطمح نظر خويش قرار ميدهد، شبستري رويكردي وجودي به دين دارد و اين نگاه فردگرايانه به دين او را از سلف خويش علي شريعتي جدا ميكند؛ چراكه رويكرد شريعتي به دين حداكثري و ايدئولوژيك است؛ اين در حالي است كه شبستري يك روشنفكر سكولار مسلمان است كه تلقي مدرني از سنت دارد و بر اين باور استكه ذاتگراييآفت تفكر و فلسفيدن است (شبستري، 1383: 34- 31).
به همين اعتبار او راه خويش را از علي شريعتي كه متفكري ايدئولوژيك و ذاتگراست جدا ميكند و به نوعي اومانيسم و نسبيگرايي معرفتشناسانه ميرسد. اين متكلم نوانديش – شبستري- در جايي ميگويد: «روش زندگي عبارتست از اراده نيرومند انسان معاصر براي كشف افقهاي جديد در زندگي بدون اينكه آن افقها از قبل به درستي معلوم يا قابل پيشبيني كامل باشند (شبستري، 1379: 14ـ 13).
اين تفكر اومانيستي و سوبژكتيويستي شبستري را به حمايت و دفاع همهجانبه از نظريه قرائتپذيري دين ميكشاند و او با رويكردي خطابي نه استدلالي مخالفان اين نظريه را به جمود فكري و اخباريگري متهم ميكند. او در اين باره ميگويد: «مباني فكري و فلسفي آن آقايان به قرائت متون ديني مربوط نيست. مبناي آنان عبارتست از توضيح و تشريح معرفتي كه بر پايه متافيزيك افلاطوني و ارسطويي استوار است و يك معرفت آنتولوژيك (وجود شناسانه) است. اينها در واقع ميگويند پيامبر اسلام(ص) هم در رسالت خود بر همان معرفت وجودشناسانه تأكيد كرده است. اين فكر، چنان تفكري است كه در فلسفه اسلامي وجود دارد، مفاهيم اصلي موجود در اين مكتب از اين قبيل است كه مثلاً از خداوند به واجبالوجود تعبير ميشود و دين، تجلي خداوند است. در نظر آنها وحي عبارت است از اتصال نبي با عقل فعال، اين تفكر و اين مفاهيم هيچ ربطي به مفهوم قرائت كه در دنياي حاضر از آن سخن گفته ميشود ندارد» (شبستري، 1379: 367).
نقد اساسي كه به گزاره فوق ميتوان وارد كرد آن است كه صرف تعلق خاطر يك متفكر اسلامي به مباني فلسفي افلاطون يا ارسطو هيچ ارتباط و دخلي به پذيرش قرائت واحد يا كثير از متون ديني ندارد و به نظر ميرسد شبستري ميبايستي در تتبعات خويش با ژرفنگري و باريك بيني بيشتري قلمفرسايي كند (نصري، 1383: 277).
از طرفي، دين مبين اسلام هرگز مخالف كثرتگرايي نبوده و نيست منتها تفاوت اساسي مابين اسلام و هرمنوتيك فلسفي مورد پسند اين نوانديش ديني در آن است كه اسلام نگاهي وحدتگرايانه به دين دارد و كثرت را در عين وحدت ميپذيرد؛ اين در حالي است كه گفتمان هرمنوتيكي روشنفكري ديني به طلايهداري شبستري، رويكردي نسبي گرايانه به دين دارد كه اتخاذ اين رويكرد منجر به ساختارشكني از متن ميشود. به ظن قوي ميتوان گفت كه رهيافت هرمنوتيكي شبستري ريشه در آراي دريدا و تئوري واسازي او دارد؛ چراكه دريدا بر اين باور است كه ساختارشكني متن را در معناي كلي آن اعم از سياسي، اجتماعي و فلسفي بحراني ميكند و از اين طريق شكافهاي موجود در آن برملا ميشود و ساحت ديگري از متن ظهور مييابد (شريعتي، 1386: 156).
اين متفكر ديني كه به شدت متأثر از هرمنوتيك فلسفي گادامر است جهت تبيين و تأييد نقطه نظرات خود از اين دانش توشهگيري ميكند و در جايي ميگويد: «مسلمات دانش هرمنوتيك و دانش تاريخ به ما ميگويد فهم و تفسير هيچ متن ديني و بازسازي هيچ حادثه تاريخي بدون پيشفهمها و پيشفرضها و انتظارات و علايق ممكن نيست.» (شبستري، 1379: 241)
نكته تأمل برانگيز در اين گزاره شبستري آن است كه او مسلمات و ضروريات اسلامي را به بهانه قرائتهاي مختلف مورد سؤال و ترديد خويش قرار ميدهد و با استدلالي برون ديني و به بهانه تحمل صداهاي مختلف مسلمات و مقومات ديني را از بيخ و بن به محاق ميبرد. مسئله اساسي ديگر در نقد به آراي شبستري و هرمنوتيك فلسفي مورد علاقه او آن است كه اگر خود هرمنوتيسينهايي چون شبستري بخواهند به مباني هرمنوتيكي خويش وفادار بمانند نبايد خود دست به داوري بزنند و فيالمثل اسلام فقاهتي را به چالش بكشند و آن را متهم به جزمگرايي نمايند. اگر مبحث درست اخلاقي و داوري درباره ساختارهاي اجتماعي و رفتارهاي سياسي متأثر و مبتني بر تفسير خاصي از فرهنگ سياسي باشد ديگر مجالي براي نقد و ملامت برخي نظامهاي سياسي باقي نميماند (واعظي، 1387: 26).
شبستري با كنار هم قرار دادن داشتههاي هرمنوتيكياش در كنار داشتههاي ديني، درصدد نشان دادن اين امر است كه براي اجتهاد، صرف اتكا به مثلاً علم اصول كافي نيست و در اين روزگار فقيه بايد به مسائل مبناييتري توجه كند و تحولات دنيا را درك نمايد. به عبارت ديگر فقيه نبايد همه احكام فقهي را جاودان تلقي كند. احكام جاودان صرفاً در ساحتهاي جاودان معنا دارند و ساحاتي كه خود در معرض تغييرند، احكامشان هم ناگزير بايد تغيير كند (هاشمي، 1385: 24).
اين نوانديش ديني سعي در بيان اين مهم دارد كه هر كدام از اديان و سنتهاي كهن معنوي داراي بهرهاي از حقيقت هستند و از اين رو به تكثرگرايي ديني اقبال نشان ميدهد تا از اين رهگذر، باب گفتوگو ميان اديان گشوده و حقيقت در ميان آنها جريان و جابهجا شود. با اين رويكرد، ليبراليسم الهيئتي و دينداري شك ورزانه موجب گشودگي اديان نسبت به هم و برقراري بساط گفتوگو ميان آنهاست (مظاهري يوسف، 1387: 105).
اين در حالي است كه برخلاف نظر شبستري و هم مسلكان او، شرط گفتوگوي بين اديان اين نيست كه به هيچ حقيقت مطلق يا حقيقت برتري قائل نباشيم كه اين شرط محالي است و پيروان هر ديني، خود را مطلق يا دستكم برتر ميدانند.
فقط كافي است كه منصف، متفكر و بردبار باشيم تا بتوانيم استدلالها و نكات مثبت ديگران را ببينيم و برتري خود را به آنها نشان دهيم. در اين مصاف منصفانه است كه برترينها معلوم ميشود و بشريت راه درست را مييابد و جهان آماده حركت به سويي ميشود كه در نقشه خداوند براي خوشبختي و كاميابي بشر (تقدير) طراحي شده است (مظاهري يوسف، 1387: 101).
شبستري كه رويكرد برون ديني به كتاب مقدس دارد پا را از اين نيز فراتر ميگذارد و زبان دين را رمزي ميداند و در جايي ميگويد:«دين شناسي جديد عبارت است از شناختن مجموعه رمزهاي زباني. اسلام به عنوان يك قرائت در درجه اول از مباحث هرمنوتيك سود ميجويد كه مباحث دانش فهم و تفسير متن است. بر اساس اين دانش متون ديني به عنوان نهادهاي رمزي مانند هر متن ديگر فهم و تفسير ميشود، خواه آن متن كتاب باشد يا هنر اسلامي يا چيزهاي ديگر» (شبستري، 1379: 368).
مشكل عمده گفتمان هرمنوتيكي روشنفكري ديني، نقطه عزيمت متفكران وفادار به اين گفتمان است. مغالطه آشكار شبستري آنجايي است كه او زبان قرآن را زبان رمزي ميداند، اين در حالي است كه برخي از آيات قرآن به زبان رمز هستند نه آنكه همه متن قرآن رمزي باشد و بايد به تفسير رمزي آن پرداخت. نميتوان قرآن را يك تابلوي نقاشي يا يك قطعه شعر يا يك داستان مجموعهاي از نمادهاي رمزي دانست. ممكن است كه يك اثر هنري رمزي باشد اما يك متن ديني مانند قرآن كه داراي اركان سهگانه اعتقادات، اخلاق و احكام است و براي هدايت انسانها نازل شده نميتواند رمزي باشد. شبستري هيچ برهاني را براي اثبات مدعاي خود اقامه نميكند و توضيح نميدهد از كجا و بر اساس چه براهين و شواهدي به اين جمعبندي رسيده است كه زبان قرآن، زبان رمزي و نمادين است. به ظن قوي ميتوان گفت ريشه تمامي خطاها و مغالطههاي اين متكلم نوانديش به روششناسي هرمنوتيكي او برميگردد كه سازهشكن و نسبيگراست (قنبري، 1377: 30).
در هرمنوتيك گادامري كه اين متفكر ديني وامدار آن است، فهم متوقف به گفتوگو و گفتوگو متوقف به زبان است. از منظر گادامر، در جريان تقسيم، سبق ذهن و پيش فرضهاي شخص مدخليت پيدا كرده و مؤثر واقع ميشوند. به عبارتي سادهتر، تفسير بدون وجود پيش فرضهاي چند، ممكن نيست و تفسير همواره مسبوق به دريافتي پيشين است. خود اين پيشفرضها هم از طريق مشاركت در ودايع فرهنگي و سنتي كه انسانها بدان تعلق دارند احصاء ميشود. هر تفسيري همواره تعلقي به زمان حال دارد و بر مبناي نسبت و افقي كه مفسر آن به اقتضاي سير تاريخ در برهه خاص خود پيدا كرده، صورت ميگيرد. بنابراين نوعي ديالكتيك و همآميزي افقها مابين مفهوم و متن وجود دارد و متن مرتباً مشمول تفسير و بازانديشي قرار ميگيرد (ريختهگران، 1378: 104).
پرواضح است كه اتخاذ اين رويكرد هرمنوتيكي توسط شبستري او را دچار تهافت و مغالطه نمايد و كار را به جايي رساند كه زبان دين را زباني نمادين معرفي كند. رويكرد هرمنوتيكي به دين در جهان عرب نيز سخنگوياني دارد كه از جمله اين متفكران ميتوان به نصر حامد ابوزيد اشاره كرد كه متن را يك محصول فرهنگي ميداند و با توجه به همين ديدگاه، وي قرآن را نيز متني زباني و وابسته به فرهنگي خاص ميداند (ابوزيد، 1380: 501).
شبستري نيز همچون ابوزيد، مقدمات فهم را متوقف و مؤدي به پيش فهمها، علايق و انتظارات و افق تاريخي ميداند و به نقش مفسر اهميت ويژهاي ميدهد (شبستري، 1381: 50).
به نظر ميرسد استفاده مفرط و شيفتهوار شبستري از هرمنوتيك گادامري منجر به نسبيگرايي و ساختارشكني از متن ميشود و او هرگز نميتواند از عوارض مترتب بر منظومه فكري خويش كه همانا بنفكني از متن است مصون بماند (سبحاني، 1381: 178).
فلذا مهمترين مسئله و چالش در بهرهگيري از هرمنوتيك در علوم ديني نسبيت آن است كه وثاقت كتاب مقدس را زير سؤال ميبرد و منجر به شكاكيت و تفاسير متعدد و پايان ناپذير از دين ميشود (عميد زنجاني، 1383: 138).
گوهر نظريه اين نوانديش ديني در خصوص كلام وحياني آن است كه كلام وحياني همان كلام انساني نبي است. البته شبستري بر اين ادعاي درشت قيدي هم ميافزايد و اضافه ميكند كه شخص نبي در اين امر پشتوانه قدرت الهي را نيز با خود دارد (شبستري، 1383: 154).
اين نويسنده روشن نميكند كه مقصود از اين قيد دقيقاً چيست و اين قيد در ساختار اصلي مدلي كه وي براي ماهيت كلام وحياني پيشنهاد ميكند چه نقشي ايفا ميكند. حقيقت امر آن است كه اين قيد هر چه باشد تأثير چنداني در گوهر نظريه او نداشته باشد يعني از منظر وي، كلام وحياني مآلاً كلام انساني شخص نبي است و افزودن آن قيد كلام و مياني را به پديدهاي غير از كلام انساني تبديل نخواهد كرد (نراقي، 1386: 63).
واضح و مبرهن است كه اين تلقي از كلام وحياني در تضاد كامل با ديدگاه اصيل و درون ديني است، چراكه از منظر عموم متفكران اسلامي، كلام وحياني، كلام خداوند است و پيامبر بازگوكننده كلام خداوند و صرفاً واسطه انتقال آن به آدميان به شمار ميآيد. اما در مدل پيشنهادي شبستري، كلام وحياني در واقع كلام شخص نبي است كه ديدگاهي برون ديني و متأثر از هرمنوتيك فلسفي ميباشد و در تضاد و تعارض كامل با آموزههاي وثيق دين است (نراقي، 1386: 64).
مشكل اين متفكر ديني آن است كه وقتي او از زماني ـ مكاني ـ تاريخي بودن اوامر و نواهي در متن شريعت سخن ميگويد، در واقع راه را براي موقتي و تاريخي شدن احكام قطعي شريعت اسلامي باز ميكند (نراقي، 1386: 65).
به ظن قوي ميتوان گفت كه اينچنين ادعاهايي مبني بر انساني بودن كلام الهي، هيچ ربط و دخلي به مباني و شاكلههاي وثيق ديني ندارد و شبستري براي اثبات ديني ـ اسلامي بودن نظرات خويش مشكلات عظيمي دارد. هندسه معرفتي اين نوانديش ديني، متن را امري گشوده و قابل تقسيم ميداند كه پيامد منطقي اين ديدگاه به چالش كشيدن وثاقت متن است. برخلاف نظر اين نويسنده، قلمرو دين در باب خداشناسي، معاد، نبوت، اخلاق و حقوق حداكثري است و بر اين اساس دين اسلام به تمامي پرسشهاي مربوط به اين حوزهها پاسخ داده است كه با روش مراجعه به قرآن و سنت و بهرهگيري از عقل ميتوان به آن دست يافت (خسروپناه، 1387: 46).
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
*دانشجوي دكتراي فلسفه دانشگاه اصفهان