
انديشكده برهان در يادداشتي كه اخيراً منتشر ساخته به بررسي نسبت انقلاب با پديده پست مدرنيسم پرداخته است كه در ادامه تلخيصي از اين يادداشت به قلم حميدرضا رحيمي ميآيد:
رويداد انقلاب اسلامي با ماهيتي ديني به رهبري يك مرجع ديني اين پيام را براي تاريخ داشت كه انقلابي نه صرفاً سياسي، بلكه انقلابي معرفتي در تاريخ و فراتر از پارادايمهاي مدرن و پستمدرن رخ داده است كه درصدد دينيسازي عصر است. در حقيقت، انقلاب اسلامي اعلام نوعي آلترناتيو در برابر غرب بود.
پستمدرنيسم اگرچه در جهت نفي پيشبينيهاي تاريخي مدرنيسم در مقام دفاع از رخداد انقلاب اسلامي برآمد، با اين حال تضاد بنيادين ميان بيفرجام ديدن تاريخ، بيهدف ديدن تاريخ و بهطور خلاصه پوچگرايي در تاريخ از منظر پستمدرنيسم با انديشه ديني انقلاب اسلامي كه تاريخ را غايتمند و در راستاي تحقق وعده الهي ميداند، مانع درك عميق حقيقت انقلاب اسلامي و جايگاه آن در تاريخ در چارچوب انديشه پستمدرنيسم ميگردد.
انقلاب اسلامي در برخي زمينهها و مهمتر از همه، در نقد جدي مدرنيته، خود را به رويكردهاي پسامدرن نزديك ميكند و موجب جلب توجه پستمدرنيستهايي چون فوكو ميگردد، اما انقلاب اسلامي متكي بر ذخيره عظيمي از گنجينههاي معارف قدسي است و غايات خود را در آموزههاي ديني جستوجو ميكند و از سنخ رويكردهاي نسبيانگار و پا در هواي پسامدرنيستي نيست.
انقلاب اسلامي ايران همانگونه كه به دليل جوهر اسلامي خود، انقلابي فرامدرنيستي بوده است، دقيقاً باز هم به دليل جوهر اسلامي خود از سنخ رويكردهاي پسامدرنيستي نيز نبوده و از مرزهاي آنها نيز فراتر رفته و ميرود. انقلاب اسلامي ايران هم داراي وجه سلبي و هم وجه ايجابي است و برخلاف رويكردهاي پسامدرن، بهگونهاي تمامعيار سلبي و فاقد وجه ايجابي نبوده و نيست.
در چارچوب انديشه مدرن، اين مسير تكامل خطي تاريخي، مسيري جبري و ناگزير است كه تمامي جوامع روي اين خط تكامل تاريخي قرار دارند و در حال حركتند. اين نوع نگاه به تاريخ و روايت از روند حركت آن ويژگياي است كه هر دو ايدئولوژي اصلي انديشه مدرن، يعني ايدئولوژي ليبراليسم و همينطور ايدئولوژي ماركسيسم در آن (البته با وجود باور به مكانيسمهايي متفاوت) مشترك هستند.
در تضاد با روايت تكخطي و جبري مدرنيسم، از روند حركت تاريخي كه وضعيت جهان را حركت به سوي تكامل تاريخي بيان ميكند، انديشه پستمدرن به مسيري تكخطي و محتوم براي تاريخ قائل نيست. انديشه پستمدرن اساساً اين نوع نگاه پيوستاري به تاريخ را تحميل قالبي تنگ و متافيزيكي به تاريخ ميداند و در مقابل معتقد است اساساً چيزي بهنام تاريخ كلان بشر كه هويتي منسجم داشته باشد و در حركت خود از الگويي واحد و خطي پيروي كند، وجود ندارد. در نگاه انديشه پستمدرن نميتوان هويتي خاص براي تاريخ قائل شد، بلكه تاريخ گسسته و بينظم است و مسيري جبري، خطي و مشخص را طي نميكند.
انديشه پستمدرن ضد روايت تاريخي مدرنيته است و در اين چارچوب براي پستمدرنها انقلاب اسلامي شاهد مثالي است بر رد و نفي مدعاي انديشه مدرن در روايت تاريخ كه بر اساس آن حركت تاريخ از الگويي خاص پيروي ميكند كه يكي از مختصات اصلي اين روند تكاملي و خطي، حاشيه شدن نقش دين در اجتماع و سياست و حركت جوامع به سمت سكولاريسم است.
انديشمندان پستمدرن، انقلاب اسلامي را اولين انقلاب پستمدرن در جهان ميدانند. انقلاب اسلامي ايران موجب شد برخي از پستمدرنيستها، با تكيه بر ديدگاههاي كلي خود از روايت تاريخ مانند بينظم بودن تاريخ، خطي نبودن تاريخ، قانونمند نبودن حركت تاريخ و... (كه در قسمت الف مقاله به آن اشاره شد)، انقلاب اسلامي را مصداق و تأييدي براي نظريه خود در باب تاريخ در نظر بگيرند.
ميشل فوكو نمونه كاملي است از دفاع و تحليل انقلاب اسلامي از نقطه نظري پستمدرنيستي. او كه از مهمترين نظريهپردازان پستمدرن است، انقلاب اسلامي را مؤيد نظريه خود درباره بينظمي حركت تاريخ و گسست در آن ميداند. آنچه در انقلاب اسلامي ايران براي فوكو جالب بود، صبغه خلاف آمد و پيشبينيشده روند تكامل خطي تاريخ بود. فوكو صراحتاً انقلاب اسلامي را يك انقلاب فرامدرن و شورش بزرگ عليه نظامهاي جهاني مينامد. علت همراهي مقطعي و نسبي فوكو با انقلاب اسلامي نيز در اين نكته قرار دارد كه فوكو ماهيت ضدمدرنيستي انقلاب ايران را دريافته بود.
قرائت گمراهكننده از انقلاب همانطور كه اشاره شد، نگاه پستمدرنها به انقلاب اسلامي و دفاع از آن اگرچه در ضديت با روايت تكخطي از تاريخ در انديشه مدرن، بهظاهر همصدا با انقلاب اسلامي به نظر ميرسد، ليكن فهمي گمراهكننده و ناصحيح از انقلاب اسلامي به دست ميدهد.
روايت پستمدرن از تاريخ اگرچه بهظاهر همصداييهايي با انقلاب اسلامي داشته است، اما فهم نادرستي از انقلاب ارائه ميدهد و به فهم حقيقت انقلاب اسلامي دست نمييابد. مهمترين تضاد انديشه پستمدرن با حقيقت انقلاب اسلامي به تضاد در مباني معرفتي نسبيانگار و پوچگراي پستمدرنيسم با تفكر ديني انقلاب اسلامي برميگردد كه مبتني بر امري مطلق، الهي و استعلايي است.
حقيقت انقلاب اسلامي برآمده از ايمان مشيتي الهي و تحقق وعدهاي الهي است كه مبتني بر باور به آموزههاي ديني است. در برابر تفكر پستمدرن، بهصورت مبنايي، نسبينگر و پوچگراست و اين با امر مطلق و حقيقت كه در فلسفه تاريخ از منظر ديني مستتر است و حقيقت انقلاب اسلامي در آن ريشه دارد، متفاوت است.
انديشه پستمدرن و انديشه اسلام ناب برآمده از انقلاب اسلامي، اگرچه در نقد مدرنيته به هم نزديك ميشوند با اين حال اين انتقادات از مبنا و منطقي كاملاً متفاوت نشئت ميگيرد. پستمدرنيسم اگرچه منتقد مدرنيته غربي است، اما به هر حال خود اين جريان برخاسته از متن تفكر غربي و در واقع مولود و زاييده مدرنيسم است. پستمدرنيسم اگرچه به نفي و نقد مدرنيسم ميپردازد، اما در اين انكار و نفي مدرنيته هيچ افق و آلترناتيو تاريخي فرهنگي جايگزيني ندارد و نهايتاً به پوچگرايي ميرسد.
انقلاب اسلامي ايران، همانگونه كه به دليل جوهر اسلامي خود، انقلابي فرامدرنيستي بوده است، دقيقاً باز هم به دليل جوهر اسلامي خود از سنخ رويكردهاي پسامدرنيستي نيز نبوده و از مرزهاي آنها نيز فراتر رفته و ميرود. انقلاب اسلامي ايران هم داراي وجه سلبي و هم وجه ايجابي است و برخلاف رويكردهاي پسامدرن بهگونهاي تمامعيار سلبي و فاقد وجه ايجابي نبوده و نيست.
مجموعاً اينكه روايت پستمدرن از انقلاب اسلامي روايتي گمراهكننده خواهد بود. مباني معرفتي نسبيتگرا و پوچانگار پستمدرنيسم آشفتگي ذهني فراواني را ايجاد ميكند و ره به درك حقيقت و جوهر ديني انقلاب اسلامي نميبرد. از همين رو، پستمدرنيسم تنها درصدد نفي و طرد مباني انديشه مدرن است، فارغ از آنكه بتوانند نظم نويني را ارائه دهند. وجه تمايز اصلي انقلاب ايران با تمام نظريات پستمدرن نيز دقيقاً در چنين امري نهفته است كه وجهي ايجابي و سازنده دارد و داراي پيامي جديد است.