در باب امور سياسي... يك طايفه از علما، اينها گذشت كردهاند از يك مقاماتي و متصل شدند به يك سلاطين، با اينكه ميديدند كه مردم مخالفند، لكن براي ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامي و ترويج مذهب حق، اينها متصل شدند به يك سلاطين و اين سلاطين را وادار كردند خواهينخواهي براي ترويج مذهب، مذهب تشيع، اينها آخوند درباري نبودند. اين اشتباهي است كه بعضي نويسندگان ما ميكنند. سلاطين، اطرافيان اين آقايان بودند. اينها اغراض سياسي داشتند، اغراض ديني داشتند، نبايد تا كسي به گوشش خورد كه مثلاً مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ، محقق ثاني ـ رضوان الله عليه ـ، شيخ بهائي ـ رضوان الله عليه ـ، با اينها روابط داشتند، ميرفتند سراغ اينها، همراهيشان ميكردند. . . خيال كند كه اينها مانده بودند براي جاه و عزت و احتياج داشتند به اينكه شاه سلطان حسين يا شاه عباس به آنها عنايتي بكنند، اين حرفها نبوده در كار. آنها گذشت كردند، يك مجاهده نفساني كردند، براي اينكه مذهب را به وسيله آنها، به دست آنها ترويج كنند، وقتي جلوگيري از سب حضرت امير ميخواستند بكنند: در يكي از بلاد ايران شنيدم اجازه خواستند كه خوب، شش ماه ديگر صبر كنيد ما سببش كنيم! اينها در يك همچو محيطي كه سبّ امير اين طورها بوده و رايج بود و از مذهب تشيع هيچ خبري نبود و هيچ اسمي نبود، اينها رفتهاند، مجاهده كردهاند. خودشان را پيش مردم، مردم آن عصر شايد اشكال به آنها داشتند از باب نفهمي، چنانچه حالا هم اگر كسي اشكال كند نميداند قضيه را، غرض ندارد، نميداند قضيه را.