در اولين نگاه ممكن است ايدئولوژيك دانستن علم را موضوعي بدانيم كه از شناخت غير واقعي نسبت به علم نشأت گرفته است اما اين نظر غالباً خود برآمده از تفكري ساده انگارانه راجع به علم است. در اين مقاله به بحث و استدلال در مورد دخل و تصرف بينشها و ديدگاههاي ارزشي و فرا علمي دانشمند، در علم خواهيم پرداخت.
1- كشف علم و روشناپذيري آن
چيستي و چگونگي كشف علم مسئلهاي ناشناخته و غير قابل كنترل است. اين مطلب شروع خوبي براي از بين بردن يك ذهنيت غير قابل انعطاف راجع به علم خواهد بود. حتي پوزيتيويستهاي منطقي كه تمام سعي خويش را در يافتن روشي براي علم به كار بستهاند و متافيزيك را به رسميت نشناختهاند از متدناپذيري كشف علم غافل نماندهاند و با تقسيمبندي علم به مقام كشف نظريه و مقام نقد آن، از پرداختن به مقام كشف علم اجتناب كردهاند. كارل پوپر به نحوي به مقام كشف ورود پيدا كرده اما او نيز اين حوزه را باز گذاشته و با مطرح ساختن «حدس آزادانه» در پرتوي نظريه، هر حدسي را شايسته بررسي و ورود به آزمون ابطال پذيري دانسته است (پوپر، 1370، 44). در فلسفه كوهن، لاكاتوش و فايرابند نيز آزادي در مقام كشفِ علم، كاملاً مورد پذيرش است.
به عنوان اولين قدم در اين يادداشت، اجازه دهيد به اين موضوع اشاره كنيم كه فيزيك در مقام كشف نظريات ميتواند متأثر از هر ايده يا هر روشي باشد. به عنوان مثال ترازهاي انرژي در اتم بور كه الكترون با جهش از يك حالت ايستا به حالت ايستاي ديگر منتقل ميشود، برگرفته شده از فلسفه دين كيركگور يا كتاب اصول روانشناسي ويليام جيمز بوده است (گلشني، 1385: 129) و حتي خواب و رؤياي بنزن كه منجر به مدلي براي آرايش حلقوي مولكول بنزن شد اثبات ميكند كه علم در مقام كشف يا نظريهپردازي ميتواند متأثر از هر امري باشد. حتي خواب و الهامات غيبي!
2- موضوع و مسائل علمي
يك پرسش اساسي اما بسيار ساده درباره علم اين است كه موضوع علم و مسائل مطرح و نيز حوزههاي پژوهشي در آن با چه روش و مطابق با چه قاعدهاي تعيين ميگردد. چرا برخي از موضوعات، علمي تلقي ميشوند، اما برخي ديگر غير علمياند. ديگر آن كه آيا اساساً حوزههاي پژوهشي كه علم اكنون بر آن توجه دارد نميتوانست چيز ديگري باشد يا نوع مواجهه دانشمندان با آنها به شكل ديگري مطرح ميبود؟ به عنوان مثال، بيشتر آنچه در مورد طبيعت در فيزيك بررسي ميگردد به كمياتي نوعاً مكانيكي و مادي مانند نيرو و انرژي پرداخته ميشود. به اين گونه كه بخش بنيادي و پايهاي فيزيك به مكانيك نيوتني، مكانيك نسبيتي و مكانيك كوانتومي ميپردازد و بخشهاي ديگر فيزيك، از اين قواعد مكانيكي در بررسي ساختار مادي طبيعت بهره ميبرند. موضوعات مورد مطالعه در فيزيك حالت جامد، اتمي ملكولي و هستهاي و نيز فيزيك ذرات را نيز كم و بيش ميتوان در اين چارچوب تحليل كرد. بخشهايي مانند ترموديناميك و فيزيك آماري از اين قاعده مستثني نيستند. به تعبير ديگر رسالت تمام آنچه امروز علم فيزيك ناميده ميشود، پرداختن به ابعاد و زواياي خاصي از طبيعت است. اما پرسش اينجاست كه آيا طبيعت، محصور به همين خواص و ويژگيهاست؟ تجربه كشف كميات جديد در فيزيك به خصوص فيزيك جديد (مانند اسپين ذرات در مكانيك كوانتومي يا بارهاي خاص ذرات بنيادي) و پيشرفتهايي كه به خصوص در قرن بيستم ميلادي رخ داده نمايانگر اين نكته است كه همواره امكان نگرشي متفاوت و تكميلي به طبيعت وجود دارد. يعني اينكه طبيعت را از منظرهاي ديگري مورد بررسي قرار داد و موضوعات ديگري را به عنوان موضوعات علمي مطرح ساخت كه با پاسخ به آنها نگرش جامعتر و سازندهتري نسبت به طبيعت داشته باشيم.
آنچه در جامعه علمي كشور ما مشهود است، تقليد و تبعيت بيچون و چرا از موضوعات علمي غربي است. ما بايد اين را بپذيريم و به آن توجه داشته باشيم كه موضوعات علمي (به خصوص علوم طبيعي) اموري مشخص و محدود نيستند كه هيچ دخل و تصرفي در آنها جايز نباشد بلكه بايد اين مسير را باز گذاشت كه موضوعات ديگري نيز استحقاق ورود به عرصه علم را دارند؛ حتي موضوعاتي كه دانشمندان فعلي آنها را غير علمي و بلكه «خرافه يا وهم» ميدانند. در اين مورد ميتوان فايرابند را فيلسوف دگرانديش در ميان فيلسوفان رايج علم دانست. فايرابند در كتاب «عليه روش» استدلالهايي اقامه ميكند كه كنار زدن همه سنتهاي شناختي و فدا كردن آنها را به پاي علم، زيادهخواهي و ويرانگر قلمداد ميكند (فايرابند، 1375). البته تلاش فايرابند بيشتر نشان دادن كارآمدي سنتهاي شناختي ديگري به جز علم امروزي است. آنچه در اين مقاله بيشتر مورد نظر قرار ميگيرد وجود موضوعات متنوع و متفاوت در علم موجود است؛ مطلبي كه با رويكرد آنارشيستي معرفت در نظر فايرابند به سادگي قابل پذيرش است.
3- تأثير جريان علم و عوامل مؤثر بر آن
تاريخ علم به روشني نشان دهنده آن است كه عوامل متافيزيكي اعم از ديدگاههاي فلسفي و اعتقادات ديني دانشمندان به طور عمده در شكلگيري علم مؤثر بوده است. بخش عمدهاي از اين تأثيرگذاريها در مورد پذيرش يا رد نظريات علمي صورت گرفته است. مانند مباحث معروف اينشتين و بور در موضوع مكانيك كوانتومي و نيز نيوتن و لايب نيتس بر سر وجود مكان مطلق و همچنين عدم پذيرش نسبيت خاص توسط لورنتس و بسياري از اين قبيل رخدادهاي تاريخي كه منشأ متافيزيكي داشتهاند (دكتر گلشني، 1385)7. و نيز بايد نوع ديگري از تأثيرگذاري نگرشهاي متافيزيكي را در قلمروي طرح پرسشهاي بديع مانند امكان وحدت نيروهاي طبيعت كه توسط اينشتين و بر اساس اعتقادات توحيدي او شكل گرفته بود و نيز در قلمروي توليد نظريات علمي مانند مطرح شدن مدلهايي در كيهان شناسي كه ناشي از يك ديدگاه توحيدي يا الحادي هستند دانست (گلشني: 1385).
از سويي ديگر حقيقت تاريخي ديگري در علم وجود دارد كه ميتوان از آن به عنوان جريان علم ياد كرد. جريان علم واقعيتي است كه در فلسفه كوهن بروز شگفتآوري مييابد و كوهن به طور حداكثري آن را در فلسفهاش در نظر ميگيرد. وقتي نزاع، ميان نظريات پيش ميآيد سرانجام يك نظريه مورد قبول اكثريت جامعه علمي واقع ميگردد (مدل استاندارد). كوهن اشاره ميكند كه معتقدان به پارادايم قبلي و نيز معتقدان به نظريات معارض در «دوران بحران» يا به جرگه معتقدان به نظريه جديد ميپيوندند يا با گذشت زمان ديگر اثري از آنان نخواهد ماند (كوهن، 1389). اين حقيقت تاريخي را ميتوان اينگونه تشبيه كرد كه علم در دوران انقلاب همانند سيلي است كه در دشت جاري ميگردد و با پيدا كردن مسير خود ديگر آن مسير سيل تغيير يا عقبگرد نخواهد شد.
اما اكنون با توجه به دو مقدمه قبل ميتوان اين نتيجه را گرفت كه اگر عوامل متافيزيكي در پذيرش يا رد يك نظريه تأثير دارند و اين عوامل خود شكل دهنده به علم و نظريات علمي هستند و اگر «جريان علم» يك حقيقت غير قابل انكارِ تاريخي است، پس ميتوان نتيجه گرفت كه جايگاه علم و نوع مسائل مطرح در آن تا اندازه قابل توجهي، نتيجه ديدگاهها و بينشهاي متافيزيكي دانشمندان است. به تعبيري ديگر، موضوعات و نظرياتي در علم وجود داشتند كه با عبور علم از آنان ديگر مورد توجه جامعه علمي قرار نميگيرند و استعدادهاي آنها شكوفا نميشود. مانند دوبروي كه در دوران خود نتوانست از نظريه موجي ذرهاياش دفاع كند به دليل انتقادات فراوان به جرگه موافقان و مدرسان تعبير كپهناگي از نظريه كوانتوم پرداخت (گلشني، 1385، 8) و بعد از فراگير شدن تعبير كپهناگي از نظريه كوانتوم ديگر پاسخها و اصلاح نظريه دوبروي توسط بوهم، مورد توجه عمده فيزيكدانان قرار نگرفت (Bacciagaluppi, Valentini, 2009). همچنين، مواردي با سرمايهگذاري جامعه علمي شكوفا شده است كه در صورت عدم بروز آنان ميتوانست موضوعات علمِ امروز به گونهاي ديگر باشد.
4- هويت اجتماعي علم و عوامل تأثيرگذار اجتماعي
دوره دوم فلسفه علم كه با كوهن آغاز ميگردد دورهاي است كه علاوه بر استدلالهاي فلسفي و مباحث منطقي، تأثيرپذيري علم از عوامل اجتماعي مطرح ميشود. كوهن از اين امر به گونهاي افراطي استفاده ميكند اما فيلسوفان بعدي مانند لاكاتوش، فايرابند و بسكر اين امر را ميپذيرند و حتي فايرابند كه در جامعه آزاد خود معتقد است «علم در دموكراسي بايد از دولتها جدا گردد» قائل به عدم تأثيرگذاري عوامل اجتماعي بر علم نيست (فايرابند، 1375: 388). از همين رو فيلسوفان علم، تأثيرگذاري عوامل اجتماعي را مسلم و از بين بردن آن را ناممكن ميدانند. اين عوامل اجتماعي مانند نهادهاي مدني، ساختارهاي آموزشي، پشتيبانيهاي مالي، حمايتهاي حكومتي، فرهنگهاي مذهبي، ملي و... است. به عنوان مثال در جامعه علمي سكولار نظريهاي كه نگرشهاي توحيدي يا ضد سكولاريستي داشته باشد طبيعتاً مورد فشار و نقد از سوي جامعه علمي خواهد بود و نيز مجلات بينالمللي و رويكرد آنها در پذيرش يا رد مقالات، تأثيرات عمدهاي بر علم خواهند داشت.
به عنوان يك مثال تاريخي از علم ميتوان به فعاليتهاي اجتماعي بور و تأثيرات آن بر تثبيت تعبير كپهناگي از نظريه كوانتوم اشاره داشت. بور با سرمايه به دست آمده از جايزه نوبل خود مؤسسهاي را تأسيس كرد و در آن به تربيت فيزيكداناني از سراسر دنيا پرداخت كه آنان تبديل به مبلغان تعبير كپهناگي از نظريه كوانتوم شدند و اين مسئله در فراگيري اين نظريه و تبديل شدن آن به نظريه استاندارد كوانتوم در جامعه علمي بسيار تأثيرگذار بود. لذا ميتوان نتيجه گرفت موضوعات و نظريات علمي كه در جوامع با نگرش و فرهنگهاي خاص خود، طرح و بسط مييابند اگر در جامعهاي ديگر رشد و توسعه مييافتند ميتوانستند متفاوت از شرايط كنوني باشند.
5- تأثيرگذاري عوامل متعدد بر آزمايشهاي علمي
آنچه در علم، سنگ محك تمام عيار براي يافتن صدق يك نظريه تلقي ميگردد آزمايش است. وظيفه آزمايشهاي علمي آن است كه در مرحله نخست تأثيرگذاري يك عامل را روي نمونه تحت آزمايش بيابد يا رفتار طبيعت را در مواجهه با عامل مورد آزمايش كشف كند. برجستهترين فيلسوفي كه به آزمايش بهاي فلسفي بسيار داده و در مورد آن تأملات جدي نموده روي بسكر بوده است.
آزمايش هيچگاه نميتواند تأثيرگذاري ساير عوامل را در آزمايش معرفي نمايد بلكه تنها از تأثير يا عدم تأثير يك عامل مشخص روي مورد آزمايش شده پرده بر ميدارد و اين دانشمند است كه بر اساس تعلقات و ذهنيات خويش عوامل تأثيرگذارِ ممكن در آزمايش را حدس و حدس خويش را در بوته آزمايش محك ميزند (زيبا كلام، 1387). بسكر كه يك آفاقيگرا در علم است و بهاي فلسفي بسياري براي آزمايش قائل است اين حقيقت را انكار نميكند (Bhaskar, 2008). به عنوان مثال زماني كه فرانك هرتز آزمايشهاي خود را در مورد اندازهگيري طول موج راديويي انجام ميداد هيچگاه گمان نميكرد كه اندازه آزمايشگاه او يكي از پارامترهاي تأثيرگذار در آزمايش باشد. ريچارد فاينمن فيزيكدان برجسته امريكايي و برنده جايزه نوبل فيزيك از اصطلاح «3 جرقه در زندگيام» به اين معني كه سه مرتبه از عالم بالاتر (مثلاً به شكل متافيزيكي يا به شكل الهام) نوري به ذهن من تابيده شده، استفاده ميكند. نتيجه اين وضعيت آن است كه عوامل بسيار ديگري ميتواند در علم دخيل باشد، اما به دليل تعلقات خاص جامعه علمي بروز نيافته و جزء عوامل مؤثر در آزمايش محسوب نميگردد.
6- هويات مشاهدهناپذير و استعاره در علم
در نظريات علمي دو دسته هويات نظري وجود دارد. دستهاي كه آن را مشاهدهپذير مينامند و دسته ديگر كه مشاهدهپذير نبوده و توصيفي از حالات ميان امور مشاهدهپذير است. به عنوان مثال ما جسم بارداري مانند شانه را مشاهده ميكنيم كه وقتي به سر نزديك ميشود موي سر را به سمت خود ميكشد. همه اين امور مشاهده پذيرند. اما حالتي در ميان اين امور رخ ميدهد كه قابل مشاهده نيست. مثل اينكه موي سر از كجا متوجه وجود شانه باردار شد؟ نظريه الكترومغنايس در ساختار نظري خود اين حالت را به يك ميدان الكتريكي منتسب ميكند. مفهوم ميدان اولين بار توسط فاراده وارد نظريه الكترومغناطيس شده است و اگرچه اكنون فيزيكدانان و حتي مهندسان برق از اين كميت حسي تجربي و آشنا دارند اما آيا اين ميدان در زمان فاراده موجود واقعي «قابل مشاهده» بوده است؟ آيا راهكار خاصي براي تعيين صدق اين هويت نظري وجود داشته است؟ البته همواره نظريات به بعضي مفاهيم نظري براي توصيف طبيعت نيازمندند اما پرسش اينجاست كه اين هويات مشاهدهناپذير در حالي كه توسط دانشمندان مشاهده نشدهاند، از كجا و چگونه وارد نظريات ميشوند؟
بسكر اين هويات نظري مشاهدهناپذير را استعارههاي علم ميداند. به اين معنا كه دانشمند وقتي با حالتي غير قابل مشاهده مواجه ميگردد با كمك گرفتن از تصورات و ذهنيات خويش آن حالات مشاهده ناپذير را به حالات ذهني خويش تشبيه ميكند و از همين وجه شباهت، هويات نظري كه استعارههاي علم هستند خلق ميگردد. به عنوان مثال در نظريه نسبيت عام، عامل گرانش جرم معرفي ميشود اما بر خلاف گرانش نيوتني كه از ميدان گرانشي براي توجيه وجود ارتباط ميان دو جرم استفاده ميشود اينشتين، خميدگي فضا را علتي براي حركت دو جرم به سمت يكديگر معرفي نمود. به تعبيري ديگر اينشتين در نظريه خود به جاي ميدان گرانشي از يك هويت مشاهده ناپذير ديگر به عنوان خميدگي فضا استفاده كرد و قابل توجه آنكه اين خميدگي را در قالب يك تشبيه جالب ارائه نمود. پارچهاي كه در اثر قرار گرفتن جرم روي آن خميده ميشود و تمام اجرام روي پارچه را به سمت خود به حركت در ميآورد. اين دقيقاً كار يك نظريهپرداز در مورد هويات مشاهده ناپذير است. يعني از شباهت واقعيت با مفروضات ذهني، استعارهاي ميسازد و آن استعاره تبديل به هويات نظري مشاهده ناپذير ميگردد و در نهايت نيز صدق نظريه به واسطه توصيفات كلي و دادههاي كمي است كه توسط آزمايشها رد يا تأييد ميشود؛ نه هويات مشاهدهناپذير نظريات.
پس به عنوان جمعبندي ميتوان چنين نتيجه گرفت كه برخلاف بينش رايج بين عموم، بررسي تاريخچه نظريات علمي نشان ميدهد كه بينشهاي متافيزيكي دانشمندان در خلق يك نظريه كاملاً دخيل هستند و تنها واقعيتهاي فيزيكي نيست كه در توليد يك نظريه تأثيرگذار باشد. برخي از اين بينشها در واقع، واقعيتهاي لايه به لايه و بسيار پيچيده هستند كه نه ميتوان آنها را انكار كرد و نه ميتوان از علم حذف نمود.
(Bhaskar, 2008).