کد خبر: 759558
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۳
بررسي مسئله «ما و تجدد» با نگاهي به انديشه شناخت رضا داوري اردكاني(2)
يكي از مشكل‌هاي اصلي كشورهاي جامانده از تجدد اين است كه با واسطه سياست، با تجدد آشنا شده‌اند و هنوز هم اين مسئله ادامه‌دار است.
بهروز زواريان*
از همين جهت نوشتن در باب علم، غرب و تجدد پيوندي عميق با سياست مي‌يابد. در اين اثنا انديشمندان متهم مي‌شوند كه از سَرِ غرب‌ستيزي، خواهان علم نيستند. اين گفته به اين جهت صحيح به نظر نمي‌رسد كه علم را نمي‌توان نخواست، و لذا بالعكس همگي به دنبال علم هستيم؛ اما مهم اين است كه بدانيم چگونه بايد آن را به دست آوريم و در عين حال به آن تحقق بخشيم. معمايي كه در كشور ما به صورت عجيبي با تعداد مقالات سنجيده مي‌شود. در اين راستا بايد بدانيم كه اخذ علم به مفهوم امروزي بدون آشنايي با تجدد اصلاً ممكن نيست و آشنايي با تجدد بدون شناخت انديشه غرب مقدور نخواهد بود. در اين نوشتار كه از پس يادداشت قبلي مندرج در شماره 4697 روزنامه و در 22 آذر مي‌آيد تلاش بر اين است كه مسائل پيش روي «تجدد» از تعارض‌هاي ماهوي با غرب، تا درك سطحي و سهل‌انگاري از برداشت تجدد با نيم‌نگاهي به انديشه شناخت رضا داوري اردكاني مورد بررسي قرار گيرد.
 
 
يك سؤال غلط؛ غرب كجاست؟
 
 

وقتي از ماهيت غرب پرسش مي‌شود همه مي‌پرسند غرب كجاست؟ حال آن كه غرب در هيچ جايي قرار ندارد، بلكه فضا و شيوه‌اي از زيست است. فضايي كه در 200 سال اخير در همه‌جا گسترش يافته است؛ از همين جهت تجدد هم كه در اين فضا بسط يافت محدود به مكان معين و متعلق به قوم خاصي نيست و به اين روي با هنر، ادبيات، فلسفه، و علم، پيوندي ناگسستني يافته‌ است. تجدد راهي است كه در غرب با انديشه شاعران و انديشمندان گشوده شده است. به هر روي مقصود اصلي رضا داوري اين است كه تجدد را نمي‌‌توان ديد يا تعريف كرد، بلكه فقط مي‌توان مظاهر آن را شناخت. در اين شرايط دشوار تجدد به مرحله‌اي رسيده است كه آرمان‌هاي 200 سال پيش آن نه تنها متحقق نشده بلكه حتي با شكست مواجه شده است. ما خواهان تجدد و همچنين توسعه هستيم و از اين جهت بسيار عجيب به نظر مي‌رسد اگر فكر كنيم با ساختن و مصرف اشياي تكنيكي و همچنين ورود تكنولوژي قدم در راه توسعه و پيشرفت نهاده‌ايم. ما بايد بدانيم كه اكنون غرب قانون همه عالم شده است و در اين حال شرق در عين موجوديت خارجي پوشيده شده است. بنابراين توسعه و امكان پيشرفت در عصر ما امكاني است كه به صورت يك ضرورت درآمده كه نه مي‌توانيم آن را رها كنيم و نه رام ما مي‌شود. توسعه راهي است كه اگر بخواهيم در آن قدم بگذاريم بايد در شرايطش انديشه كنيم و اگر خود را مهياي ظهور آن نسازيم شايد به ورطه‌اي دشوار‌تر از اين گرفتار شويم.

اگر امروز نتوانيم جريان تجدد را با همه ابعاد آن بشناسيم و آن را با منطق امروز خود هماهنگ نماييم و همچنين به شرايط ظهور آن نينديشيم چه‌بسا در نسل‌هاي سپس‌تر اعتقادات و ارزش‌هاي ديني و حتي همان توسعه را از دست بدهيم. ما بايد بدانيم چه شده است كه راه صعب و دشوار توسعه را سهل مي‌انگاريم و به اين آسودگي نشسته و در پي اين هستيم كه تجدد وارد كشور شود.

بايد بدانيم كه چگونه زمان و ساعت را مي‌گذرانيم، در دانشگاه‌ها در فصل تابستان بسته است، دانشجوياني كه قرار است محور پيشرفت و توسعه باشند، پس از سه ماه تعطيلي با دلي ناشاد به دانشگاه باز‌مي‌گردند و اگر هم شاد باشند از جهت حضور در فضاي دانشگاه است. در هيچ موردي از اين قضاياي به ظاهر ساده انديشه نمي‌كنيم كه وقت را تلف كرده‌ايم و پرسش نمي‌كنيم كه براي جلوگيري از اتلاف وقت و زمان بايد چه چاره‌اي در نظر بگيريم. اين غفلت با موعظه و اندرز قابل حل نيست، تا زماني كه روحيه طلب پديد نيامده باشد‌‌، كار و كوشش بي‌جهت و بي‌نتيجه است. شايد اين نوشته به مذاق اصحاب سهل‌انگار خوش نيايد، اما واقعيت است و واقعيت از همه‌چيز و حتي از قهوه شبانه استراحت‌طلبي تلخ‌تر است. لذا مشكل بعدي اين است كه ما مزاياي جهان توسعه‌يافته را مي‌خواهيم اما نمي‌دانيم چگونه و از چه راهي بايد به آن برسيم. راه با انديشه گشوده مي‌شود، با اين انديشه كه نظم جهان در راه توسعه بايد طراحي شود و اين طراحي مستلزم برخورداري از بصيرت تأمل در گذشته تاريخي و آينده پيش رويي است كه جز با نقادي حاصل نخواهد شد. درنتيجه بدون درگيري با نزاع‌هاي‌سياسي در فضايي باز و با عطوفت موجود مي‌توانيم وضع نقادي را نه از هر چيز، بلكه انتقادي كه به شكوفندگي تدريجي انديشه مبدل شود گسترش دهيم و فارغ از فضاي سياسي به شرايط نظر اندازيم.

وضع علم در ايران: ظاهر بزك كرده!

با اين توضيح اكنون مي‌توانيم به فضاي وضع علم در ايران بپردازيم و در عين حال دور‌نمايي از غرب به‌دست آوريم و پي ببريم كه علم و پيشرفت علمي چگونه حاصل مي‌شود. در عين حال اين نكته را از نظر دور نداريم كه تمام اين گفتارها در حال و هواي جهان متجدد تفسير مي‌شود. تصور رايج ما در گذار و درك مفهوم و واقعيت تجدد و توسعه و همچنين اخذ علم اين است كه علم كالايي است كه مي‌توان آن را خريد. گويي طريق توليد و نشر و بسط علم تأسيس دانشگاه و مراكز آموزش‌ عالي است. داوري بر اين عقيده است كه عده‌اي اظهار نموده‌اند: «چون علم با ارزش‌ها سروكار دارد مي‌توان آن را از غرب يا هرجايي اخذ كرد». اما چنين گفته‌اي به هيچ عنوان صحيح به نظر نمي‌رسد. مگر علم كل و جزء دارد كه بتوان بخشي يا كل آن را اخذ نمود؟ (به خصوص كه علم به محيط جغرافيايي خاصي تعلق ندارد). بنابراين در اخذ و پيشرفت علمي برنامه‌ريزي براي توسعه امري ضروري مي‌نمايد. با اين وصف به خصوص در كشورهاي توسعه‌نيافته يا در حال‌توسعه كسب علم به يك ضرورت مبدل شده است، ضرورتي كه رسيدن به آن نه تنها امري صعب و دشوار بلكه نزديك به محال يا حتي محال مي‌نمايد. لذا جدايي علم و پژوهش از تكنولوژي و اقتصاد در كشورهاي جهان سوم و با اين شكاف عظيم، مشكل بزرگ علم و در عين حال انتقال تجدد است. در اين اثنا به صورت‌قطع مواضع گذرا و بي‌برنامه به هيچ عنوان راه‌گشا نخواهد بود. گويي ما در كشور‌هاي در حال توسعه مشكل‌ها را بسيار سهل انگاشته‌ايم و بدون توجه، به صورت دوار، بار سنگين مسئوليت را به دوش ديگران مي‌اندازيم و در اين شرايط به هيچ‌ وجه نمي‌بايست انتظار توسعه داشته باشيم. در همين شرايط بحراني هستند كساني كه مي‌گويند با اخذ مظاهر تكنيك، همچون قطار، سينما.... و داشتن ظاهري بزك كرده توسعه يافته مي‌شويم، اما به اين نكته توجه ندارند كه قشري مي‌انديشند و در عين خلط سياست با مباحث علمي با بي‌خردي بر مشكلات دامن مي‌زنند و به جاي خاموش نمودن شعله‌هاي ناداني بر روي آتش بي‌خردي نفت مي‌پاشند. در اين حال و هواي بي‌خبري، داوري مي‌انديشد كه تجدد در بحران است و ما كه اكنون در پي توسعه و اخذ آن هستيم نه مي‌توانيم كنارش بگذاريم و نه راهي براي برگشت در اختيار داريم. اين تلقي كه خوب غرب را مي‌گيريم و بد آن را به يك سو مي‌نهيم اگر بخواهد وصف راه تجدد باشد بسيار سطحي، بي‌معني و مايه فريب است.

تجدد در ذات خود نيروي بسط و گسترش دارد، هرچند بگوييم در غرب و با انديشه بيكن و دكارت و گاليله و پاسكال توسعه و رشد پيدا كرده است. اگر فكر انديشمندان ما اين باشد كه مي‌توانيم علم را تا درجه‌اي بياموزيم و سپس آن را تغيير دهيم و به هر صورتي كه مي‌خواهيم به هرجا ببريم گويي نينديشيده‌اند كه با اين وصف آن‌چيزي كه بدان دست خواهيم يافت جسم علم است نه حقيقت علم. بنابراين آنچه كه بدان واصل مي‌شويم اين است كه اگر تجدد دچار بحران شده است و ما در پي اخذ آن و متجدد شدن هستيم مي‌بايست آن را با همان بحران خاص اخذ نماييم. در نتيجه مي‌توانيم بدانيم كه علم كنوني با تكنولوژي توأمان شده و يكي بدون ديگري قوام پيدا نمي‌كند. گويي رضا داوري شرايطي را وصف مي‌نمايد كه در آن هيچ كورسوي اميدي به بيرون وجود ندارد. اما در اين وصف تيره و تار شرط ورود به آينده تذكر وضعي است كه در آن به سر مي‌بريم و پذيرفتن واقعيتي كه در آن به خود بقبولانيم كه ما توسعه‌نيافته يا در حال‌توسعه هستيم.
 
 
مهاجرت مغزها؛ حاصل بي‌مسئلگي دانشگاه‌ها
 

 

 

اما شرايط برون‌رفت از اين وضع اسفبار كنار گذاشتن غرور و بي‌خبري و تلاش در راه پديد آوردن و گشودن راه دشوار علم است. بنابر وصف جمله اخير نبايد انديشيدن را صرف يك شعار دانست بلكه بايد بدان عمل كرد و دانست كه تنها با عمل و كوشش بي‌حد و حصر مي‌توان در مسير توسعه قدم نهاد. در اين ميان به يكي ديگر از دشواري‌هاي راه توسعه برمي‌خوريم: «مهاجرت دانشمندان». اصلاً تاكنون از خود پرسش نموده‌ايم كه چرا دانشمندان كشور، از خانه خود مهاجرت مي‌كنند و به جاي ديگري مي‌روند؟ در آنجا چه مقامي پيدا مي‌كنند كه در اين جا نمي‌توانند بدان دست يابند؟ به همين جهت است كه رضا داوري تأكيد مي‌نمايد دانشمند علوم انساني و اجتماعي مي‌بايست وجود داشته باشند تا به وضع و حال كشور انديشه نمايد. در نتيجه زماني كه مشاهده مي‌كنيم خبري از پژوهش‌هاي بنيادين در كار نيست و اكثر پژوهش‌هايي هم كه صورت مي‌گيرد از سنخ تكرار مكررات يا حالت تمرين رسمي و در حد جزوات 20 يا 30 صفحه‌اي دانشگاه است چه انتظاري از واقعيت توسعه و تجدد و پيشرفت مي‌توان در نظر آورد؟ همچنين اگر متوجه شده‌ايم كه علوم انساني پژمرده است، اين پژمردگي صرفاً به حساب دانشمندان علوم انساني و اجتماعي نبايد گذاشته شود. زماني‌كه طرح مسئله در كار نيست و دانشمند ما مسئله‌اي ندارد چگونه مي‌توان گفت مقصر نيست؟ اهمال و سستي در درك پيشرفت به گردن هيچ شخص خاصي نهاده نمي‌شود. در تقويت اين مطلب نيز همچنان يادآور مي‌شويم كه آلمان و ژاپن جنگ‌هاي سهمگين و دشواري را از سر گذرانده‌اند و اما اكنون قطب علم و صنعت جهان ناگزير به آنها وابسته است. در اين شرايط به جاي اين‌كه دستورالعمل صادر كنيم و به وصف تجدد بپردازيم، بهتر است بازخورد انديشيدن در باب توسعه در 40 سال اخير كشور را بازگو نماييم. صرف گفتن و اين‌كه دانشمندان مهاجرت كرده‌اند اهميتي ندارد، بلكه مهم اين است بدانيم چرا دانشمند مهاجرت كرده است؟ همچنين اگر فرار دانش و پژوهش مهم‌تر است و مي‌بايست بر روي اين نكته تمركز نمود پس در وجهي خاص وجود دانشمند جدا از علم در نظر گرفته شده است. اتفاقاً دانشمند هم به دليل عدم شرايط مناسب و همچنين به دليل شرايط معاش و اسير شدن در سيستم اداري ناكارآمد و نامه‌نگاري هايي كه حتي بر شخصيت او(he) اهانت مي‌نمايند (كه اين خود بخش ناچيزي از مشكل است) تصميم به مهاجرت مي‌گيرد و حاضر مي‌شود تا انديشه و افكار و وجود خود را به جايي منتقل نمايد كه از نظر او وجود او را ارج مي‌نهند.

ببينيد كه تا چه حد برنامه‌ريزي براي توسعه اهميت دارد. لذا مهاجرت مغزها مسئله‌اي متعلق به جهان پيش از توسعه است. اين عدم توازن را مي‌توان با توسعه قدري تدارك نمود، البته توسعه‌اي كه در آن براي همه جوانب انديشه‌اي سازگار و كارآمد در نظر گرفته شود. همچنان كه غرب اين اهميت را از ابتداي تاريخ 2500 ساله و به اعتباري 400 سال اخير جدي گرفته است. اما غرب چيست؟ و از اين رهگذر چه نسبتي باتوسعه پيدا مي‌كند؟ ما همگي با اين انديشه خو گرفته‌ايم كه مسائل اصلي را سهل بينگاريم و فارغ از همه امور به تفسير واقع بپردازيم. در عين حال با نوشتن و ايده‌پردازي‌هاي نظري همچنان اميدي نداريم كه چشم‌ها و جان‌هاي سال‌هاي دهه 60 و 70 گشوده شود، چراكه همچنان دفاع از آزادي و غرب‌شناسي و تعيين نسبت ما با غرب، مخالفت با غرب، علم، توجيه خشونت و قشري‌گري شمرده مي‌شود و همچنان ناسزا گفتن به انديشمندان رواج دارد. گويي همگي آگاهي‌هاي مطلقي هستند كه با اين غرور و خودبيني و خودپسندي به مطلق بودن خود اذعان دارند و رواج انديشه انتقادي را مخالفت با غرب تلقي مي‌كنند. در اين حيطه به صورت قطع انديشمندان و سياستگزاران اجرايي درجه اول و دوم مستثني از اين امر هستند.

اما بايد بدانيم كه شناخت جهان كنوني و شناخت وضع تاريخي‌اي كه در آن به سر مي‌بريم به صورت قطع در زمره مهم‌ترين مسائلي هست كه با آن درگير هستيم و شگفتا كه اين دست از مسائل بحراني، سهل انگاشته مي‌شود. به صورت معمول خودنمايان و مغروران عرصه انديشه بر اين باور هستند كه چرخ جهان همواره بر ميل ما مي‌گردد، و لذا اگر از اين حالت انزوا خارج نشوند زمانه آنها را بر سر راه خواهد آورد. راه تاريخ و توسعه و همچنين علم و غرب‌شناسي با تفكر و دانش پيموده مي‌شود نه با اهانت و ناسزا گفتن به انديشمندان.

شناخت غرب از مسائلي است كه ما آن را سهل مي‌انگاريم در حالي كه از دشوارترين مسائل است. غرب و جهان تجدد به دليل اين‌كه آگاهي جمعي ما از مدت‌ها قبل با آنها شريك شده و سرنوشت همه جهان به نحوي با آن گره خورده است بايد شناخته شود. از همين روي است كه ما نياز داريم در دانشگاه‌ها قدري بيشتر فلسفه و علوم اجتماعي بدانيم و در همين اندك اطلاعاتي هم كه در اختيار داريم تأمل نماييم. با اين وصف رضا داوري در بعد غرب‌شناسي انديشه خود و در كليت منظومه فكري داعيه‌اي جز دعوت به تفكر، تذكر به وضع تاريخي، و لزوم پرسش از جهاني كه در آن به سر مي‌بريم، ندارد. اما در قسمتي ديگر داوري در تعبير غرب‌شناسي، نوشته است كه غرب نفسانيت مي‌باشد و اكنون در كتاب درباره غرب به موجه نمودن اين گفته خود مي‌پردازد. در اين كتاب و در مقدمه، وي بر اين عقيده است كه اگر من گفته‌ام غرب مصادف با نفسانيت است از آن معناي اخلاقي را مراد كرده‌ام و اگر نويسنده دريابد كه غرب عين حرص و آز است سخن مرا درست درنيافته است. البته در اين نقطه جاي سؤال است كه اگر خواننده درنيابد مراد از غرب نفسانيت است، معناي اخلاقي مدنظر مي‌باشد آيا مقصر اوست كه سخنان داوري را درست درنيافته نه داوري كه مطلب را در عين اختصار و آن هم در زمان انتقاد آورده است؟ و اينكه چرا اگر مراد از اين گفته معناي اخلاقي مدنظر بوده است، چرا در همان اوان تراوش چنين انديشه‌اي گفته نشده است كه نفسانيت معناي اخلاقي دارد. در اين برهه انتقاد اين نيست كه داوري در به كار بردن الفاظ (با اين‌كه گاهي اوقات آنها را بدون بار معنايي رها مي‌كند) متهم به غرب‌ستيزي شده است. لذا واقعيت غرب و مفهوم آن، مجموعه خوبي‌ها و بدي‌ها و يكپارچه خوب يا بد نيست. ما بايد بدانيم كه ساكنان عالم غرب با انديشه حركت مي‌كنند و در عين حال خلط موضع فلسفه با سياست در تعارض‌هايي كه حاصل شده تأثير نبوده است. چراكه سياست با نفوذ در فلسفه و با قدرتي كه در اختيار دارد به نفي فلسفه پرداخته و در عين حال انديشه را وارونه خودش مي‌نمايد. گويي در اين نسبت و در جريان اين حركت بيش از اينكه بخواهيم فلسفه به ما مدد برساند بر آتش معركه بحران دامن مي‌زند.
 
 
مدرنيته؛ بحران دنيا و آخرت بشر
 
 

اما هنوز مشكل اصلي اين است كه نمي‌دانيم غرب چيست؟ داوري بر اين عقيده است كه وقتي صفاتي را به غرب نسبت مي‌دهيم تصور مي‌كنيم كه غرب موجودي معين و ثابت در ميان تمام اشياي ديگر است. اما غرب به واقع موجودي نيست كه در جايي قرار گرفته باشد و بتوان به آن اشاره نمود. غرب يك رويداد است كه با ظهور فلسفه آغاز شده و در مرحله اخير خود را به صورت تجدد نشان داده است. به همين وجه ما با حقيقتي واقعي مواجه هستيم كه در هر دوره از دوران تاريخي به يك صورت ظاهر شده است. ما نيازمند اين هستيم كه در باب غرب و موضع خودمان انديشه نماييم و از همين ابتداي قدم نهادن در مسير شناخت غرب اين انديشه را نهادينه كنيم كه قضيه به هيچ عنوان سياسي نيست و با اين روش‌شناسي انديشه در را بروي انتقادهايي كه به وضع سياسي ختم مي‌شود ببنديم. در عين حال بدانيم كه چنين نيست غرب صرفاً آخرت بشر را ويران كرده باشد، بلكه غرب زندگي بشر را با بحران مواجه نموده است. لذا مدعاي داوري اين است كه سايه غرب بر تمام جهان گسترده شده و اكنون تمام جهان با انديشه غربي راه مي‌رود.

تا سال 1900 حتي انديشه غربي مبناي استواري داشت اما پس از آن گويا اين عقل استوار به صورت ناقص و از هم گسيخته ظاهر شده و آرمان‌هاي بشري كه مي‌بايست در بهشت زميني زندگي نمايد به جهنم زميني تبديل شده است. اين عقل ديگر پشتيبان ندارد و با همين حالت نيز بر تمام عالم استيلا و غلبه پيدا كرده است. وارد اين بحث نمي‌شويم كه به صورت جزئي مظاهر اين استيلا در كجا و به چه نحوي صورت پيدا كرده است، اما همين بس كه بدانيم از گفتار تا كردار و سبك زندگي و روش زيستن تحت تأثیر اين انديشه قرار گرفته است، لذا دگرباره هشدار مي‌دهم كه اگر نتوانيم جريان انديشه خود را بشناسيم و ندانيم كه در كجاي اين عالم و در كجاي انديشه غربي قرار گرفته‌ايم در نسل‌هاي بعدي هويت و انديشه خود را به صورت كامل از دست خواهيم داد. لذا انكار نمي‌كنيم كه از اين انديشه نمي‌توانيم روي بگردانيم، اما بايد بدانيم، زماني مي‌توانيم با اين روش‌هاي ناموزون مقابله نماييم كه حركت همراه با انديشه و تفكر و به دور از شعارهاي فلسفي انديشمندان باشد. در غير اين صورت همچنان مشكلات را سهل انگاشته‌ايم. اكنون با اين روش مي‌توان استدلال نمود كه در منظومه فكري رضا داوري غرب با كنار هم گذاشتن سياست و ادبيات و پروپاگاندا به وجود نيامده، بلكه غرب يك وحدت است و اگر آن وحدت تحقق نمي‌يافت جلوه‌ها و مظاهر آن هم ظاهر نمي‌شد. غرب در عين حال يك منطقه جغرافيايي كه در جايي خاص قرار گرفته و يك نظام سياسي هم نيست. غرب يك تاريخ است و اين تاريخ از زماني آغاز شده است كه يوناني‌ها به «پايديا» يعني صورت دادن به آدمي توجه نموده‌اند. غرب چيزهايي كه در عالم غربي وجود دارد نيست، بلكه يك روح سيال و منتشر ميان مردم است و در زندگي و تمدن جديد و به خصوص از قرن هفدهم به بعد امكان ظهور و تحقق پيدا كرده است. اين امكان و انتشار غرب حقيقتاً با ظهور فلسفه آغاز شده است و در هركجا كه امكان ظهور داشت در فرجام كار در يونان متحقق شد. فيلسوفان اسلامي در اين ميانه بهتر در‌مي‌يابند كه امكان ظهور در يونان اصلاً به اتفاق ربطي ندارد.

لذا غرب يك منطقه جغرافيايي نيست، و آن را اروپا و امريكا هم نمي‌توان دانست كه در آن سياست و ايده‌هاي خاصي حاكم است. غرب مجموعه تكنولوژي و سياست و ادبيات جديد هم نيست بلكه شرط يا شرايط پديد آمدن تمدن جديد است. تا پيش از قرن هفدهم و به خصوص پيش از ظهور دكارت موجودات همگي مظهر واحدي داشتند. اما با ظهور دكارت و كاستن انسان به ساحت انديشه انسان ضامن خدا و موجودات شد. در اين ميان معناي قدسي بار معنايي و مفهوم خود را از دست داد و انسان به اين نتيجه رسيد كه مي‌تواند فارغ از تمسك به نيرويي فراطبيعي زندگي خود را راه ببرد و به اين صورت غلبه و استيلا بر تمام عالم را همت نظر خود قرار داد. اين انسان دريافت كه مي‌تواند مهر حاكميت و حكومت خود از قعر دريا تا عمق فضا بر همه چيز بكوبد و سرور كائنات شود و طرح رياضي‌وار عالم را با در اختيار داشتن رياضيات سامان دهد. اما همين وجهه نظر در فلسفه كانت به صورت دادن جهان توسط انسان مبدل شد. فلسفه‌اي كه عقل انسان در آن جهان را تا حدود خاصي درك مي‌كرد و فراتر از آن ديگر در حيطه انديشه او قرار نمي‌گرفت. مدرنيته در چنين بستري نمو كرد. پس درك آن نيازمند شرايط و فهمي تاريخي است و تا آن شرايط مهيا و فراهم نشود ما از درك آن عاجز هستيم. لذا علاوه بر عدم درك غرب از راه علم و توسعه هم بازخواهيم ماند.

به اين نكته نيز بايد اشاره كرد كه داوري اردكاني بيش از اين‌كه بخواهد بر مواجهه با غرب انديشه نمايد پس از 40 سال انديشيدن فقط توانسته طرح مسئله نمايد و پاسخ آن را به ديگران واگذار كند. به راستي اگر اكنون مي‌دانيم شرايط امكان شناخت غرب چيست و در عين حال شعار تجدد و توسعه را ورد زبان خود كرده‌ايم پس مي‌بايست راه عبور از اين بحران را هم نشان دهيم. بحران غرب كجاست؟ بحران علم چيست؟ بحران تجدد به چه صورت است؟ و در نهايت چگونه مي‌توان از آن عبور نمود؟ به صرف شعار و بايد‌ها و نبايد‌هاي فلسفي، انديشه فراهم نخواهد شد و راه توسعه گشوده نمي‌شود؛ هرچند سه ماه كامل در دانشگاه‌ها بسته است و پژوهشگاه‌ها علاوه بر سيستم اداري و تلفن و جلسه و همايش و فكس‌ كردن گويا كار ديگري انجام نمي‌دهند و اين خود بر مشكلات دامن خواهد زد. پس اكنون زمان آن فرا‌رسيده است كه از داوري هم عبور نماييم و با طرح پاسخ‌هاي جدي به بحران راه انديشه‌ كنيم. شايد بسياري بپندارند كه همين حرف شعار است، اما اين شعاري است كه اكنون مطرح شده، نه اين‌كه پس از گذشت 40 سال همچنان در وادي سكون باقي مانده و در جا بزند.

* دانش آموخته فلسفه

 
 
 
 
 
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها