کد خبر: 753407
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۷
تبيين پشتوانه منطقي استكبارستيزي از منظر عقلانيت نظري
مقام معظم رهبري در ديدار اخيرشان با دانش‌آموزان و دانشجويان بيان فرمودند كه مبارزه با استكبار بيش از اينكه منبعث از منابع وحياني چون قرآن كريم و روايات مأثور از ائمه اطهار(عليهم‌السلام) باشد، داراي پشتوانه عقلاني و منطقي است.
سيد‌علي لطيفي *

ايشان در اين راستا مي‌فرمايند: «مبارزه‌ با استكبار در انقلاب اسلامي و در ميان ملت ما يك حركت معقول و منطقي و داراي پشتوانه‌ علمي و يك حركت خردمندانه است، برخلاف آنچه بعضي مي‌خواهند وانمود بكنند كه اين يك حركت شعاري است، احساساتي است، متكي به منطق و عقلانيت نيست، بالعكس، حركت ملت ايران يك حركت متكي به عقلانيت است. از دين و آيه‌ قرآن و آنچه الهام ديني است فعلاً صرف‌نظر مي‌كنيم؛ «اَشِدّاءُ عَلَي الكفّار» و «رُحَمآءُ بَينَهُم» و «قاتِلوا اَئِمَّةَ الكفر» را فعلاً كنار مي‌گذاريم، چون كساني به اين چيزها معتقد هم نيستند يا باور هم ندارند.»

از اين رو بر ما فرض است تا پشتوانه‎هاي منطقي و عقلاني مبارزه با استكبار را آن هم از منظر علوم انساني مورد توجه و مداقه قرار دهيم. لذا لازم است به تعريف عقلانيت و انواع عقلانيت پرداخته تا در سپهر آن، منطق مبارزه با استكبار مورد ارزيابي قرار گيرد.

1- عقلانيت، به معناي به‌كارگيري عقل و خرد براي حصول شناخت اطلاق مي‌شود كه نه تنها استعداد فردي يا محصول فعاليت مغزي يك فرد است بلكه پديده‌اي است داراي هويت جمعي و جاري به‌گونه‌اي كه در اثر ارتباطات گوناگون و مناسبت‌هاي اجتماعي شكل گرفته و استعلا مي‌يابد. در يك نگاه كلي به بازتاب‌هاي عقل در زندگي بشر، در چند عرصه مي‌توان ظهور و بروز عقل و خرد انساني را تماشا كرد كه ما اين سطوح را به عقلانيت نظري، كنشي، تاريخي، ساختاري، انتقادي و ارتباطي تقسيم كرده و صرفاً در اين يادداشت بر اساس عقلانيت نظري به تبيين استكبارستيزي مي‌پردازيم.

2- براي شناخت منطق استكبارستيزي، ابتدا بايد منطق استكبار را شناخت. به عبارت منطقيون، قاعده «تعرف الاشياء باضدادها» در شناخت عقلانيت حاكم بر استكبارستيزي نقش اساسي را ايفا مي‌نمايد. اصولاً استكبار به عنوان يك مفهوم اخلاقي دال بر اظهار بزرگي از سوي كسي كه بزرگي در شأن او نيست در ارتباطات بين فردي، بين گروه‌ها، بين دول و... پديدار مي‌گردد؛ لذا در مفهوم استكبار هميشه دو طرف مستكبِر و مستكبَر/مستضعف وجود داشته و نوعي نگاه استعلايي بر آن حاكم است. در اين نگاه به‌جاي وجود رابطه بين‌الاذهاني، شاهد وجود رابطه يكسويه از بالا به پايين و «ابژه- سوژه» محورانه هستيم.

3- تأثير چنين نگاه «ابژه- سوژه» محورانه منجر به شكل‌گيري مفاهيمي چون خودرأيي‌ در روابط بين فردي، ديكتاتوري و استبداد در روابط بين گروهي و هژموني در روابط بين دولتي مي‌گردد؛ امري كه بعد از فروپاشي شوروي در 1991م و پايان دو قطبي شرق و غرب، منجر به شكل‌گيري مفهوم هژموني و استيلاي امريكا تحت عنوان نظم نوين جهاني گرديد.

4- از آنجا كه ارتباطات با تعاطي و تعامل معنا و نماد و لفظ شكل مي‌گيرد، لذا استكبارگري بعد از توليد معنا، از طريق نماد به تعين درآمده و در قالب زبان صوتي، تصويري و مكتوب درآمده و شروع به ادبيات‌سازي و توليد فلسفه مي‌كند. از اين روست كه رفتار و كنش مستكبر بر اثر تفكر استكباري شكل گرفته و تكبر از عالم ذهن به عين درآمده و متلبس به واقعيت مي‌گردد.

5- استكبار جدالي است بين وجود و عدم. لذا مفهوم استكبار نشان از نوعي واقع‌نمايي دارد كه مي‌خواهد با تلبس به لباس جود، بر حقيقت خود كه همان عدم است سرپوش گذارد. از اين رو، مستكبر با استفاده از ابزارهاي ارتباطي و نمادها، مخاطب خويش را از شناخت صحيح حقيقتش دور سازد. امروزه امپراتوري رسانه‌اي به عنوان ابزاري در جهت اين امر عمل مي‌كند.

6- اصولاً استكبار با ريشه در ضعف معرفتي پديدار مي‌گردد و جنس معرفتي آن مبتني بر جهل مستكبَر/مستضعف ظهور مي‌يابد. هر چقدر مستضعف از حالت جهل به سمت علم پيش رود، به همان ميزان هيمنه مستكبِر فرو مي‌ريزد و حقيقتش آشكارتر مي‌گردد.

7- در مقابل اين منطق، منطق استكبارستيزي قرار دارد كه مبتني بر عقلانيت نظري شكل گرفته است. از آنجا كه نهاد انسان از بينش و گرايش شكل گرفته است، بايد گفت كه استكبارستيزي ريشه در بينش و گرايش انساني دارد و محور بينش و گرايش انساني همان فطرت است. به‌ عبارت ديگر، انسان‌شناسي و هستي‌شناسي به عنوان مبادي تصوري و تصديقي، استكبارستيزي را شكل مي‌دهند و هر چقدر اين مبادي به فطرت به عنوان مبناي خلقت نزديك‌تر باشد، انسان بالطبع استكبارستيزتر خواهد شد.

8 - از آنجا كه عقلانيت نظري مبتني بر برهان و استدلال شكل مي‌گيرد، بايد گفت كه عقلانيت حاكم بر استكبارستيزي مبتني بر نظريه اصالت وجود استحكام مي‌يابد. طبق نظريه اصالت وجود، حقيقتي جز وجود بر عالم هستي حاكم نيست و هستي به‌صورت تشكيكي از وجود محض و خالصي به‌نام «الله» ظهور مي‌يابند. اين نوع ظهور كه از آن به وجود رابطي در فلسفه ملاصدرا تعبير مي‌شود، در عين استقلال در مفهوم، هستي‌اش عين ربط و عين تعلق تبيين مي‌گردد به‌گونه‎اي كه موجودات عالم هم وجود دارند اما وجودشان عين نياز به خداست و هيچ استقلالي از خودشان ندارند. پس مي‌توان گفت وجود ربطي كه اصل عليت را بيان مي‌دارد همان فطرت است چراكه فطرت همان خلقت‌يافتن است و وجود ربطي نيز وجودي است كه وجودش عين ربط به خالق آن است و آسمان و زمين و مردمان همه و همه داراي وجود ربطي‌اند و همانند فطرت در همه اركان و مراتب هستي جريان دارد: «قال بل ربّكم ربّ السماوات و الارض الذي فطرهنّ و إنّا علي ذلكم من الشّاهدين»، «الحمد‌لله فاطر‌السموات و الارض» و «فطرت الله التي فطر النّاس جميعا» . در اين نگرش، عالم هستي به عنوان امري غير‌مستقل نگريسته مي‌شود كه در ذات خود فقير و محتاج به غير است كه در حكمت صدرالمتألهين از آن تعبير به «وجود تعلقي» در مقابل «وجود استقلالي» مي‌گردد و اين منطق عقلاني را به تعبير قرآني «يا أيها الناس أنتم الفقراء إلي الله و الله هو الغني» نزديك مي‌نمايد.

9- نتيجه چنين نگاه به هستي اين خواهد بود كه هر قدر انسان وابستگي و عدم استقلال خود را بهتر درك كند علم حضوري او نسبت به خودش كامل‌تر، روشن‌تر و عميق‌تر خواهد بود به‌گونه‌اي كه نفس مجرد انسان آشكارا حقيقت خود را مي‌يابد و متوجه مي‌شود كه موجود ديگري است غير از بدن و بدن به منزله لباس يا مركبي است براي نفس يا مرتبه ضعيفي از وجود نفس است. در اين صورت است كه خود را موجود رابط و طفيلي و كاملاً، وابسته به خداي متعال مي‌بيند و هر اندازه كه وابستگي خودش را به خدا بيشتر درك كند خدا را بهتر خواهد شناخت:«من عرف نفسه فقد عرف ربه». بنابراين، توجه به نفس، منشأ تقويت علم حضوري به نفس است و يك حركت تكاملي است كه از درون نفس مي‌جوشد و منشأ معرفت حضوري خداوند و درك شهودي توحيد خواهد شد. خداشناسي حضوري و توحيد شهودي از مهم‌ترين نتايج توجه به نفس خواهد بود، چراكه از بُعد اخلاقي و معنوي و تكامل انساني از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است و كمتر كسي توفيق دسترسي به آن را پيدا مي‌كند.

10- اين نگاه به عالم و هستي سبب مي‌گردد تا از نگاه‌هاي سوپژكتويستي و دوآليستي به عالم و هستي كه در آن نوعي انانيت و انيت وجود دارد رهايي يابد و عالم را در كنه و ذات خويش مفطور الله بداند. در چنين نگاهي ديگر أناالحق گويي كه نوعي انيت خفي در آن نهفته است وجود نخواهد داشت و عالم را عين وابستگي و فقر ذاتي به ساحت ربوبي دانسته به‌طوري كه هيچ ساحتي از هستي خالي از اين وابستگي نيست. سريان اين نگره، انسان را از استكبار به عنوان امري عدمي دور مي‌كند و ديگر بر ارتباطات انساني سايه نمي‌افكند و تمام هستي را مفطور «الله» و آيات الهي ديده و او را متوجه حضور در محضر خدا مي‌كند به‌گونه‌اي كه ديگر در محضر خدا نه ظلم مي‌كند و نه مي‌پذيرد«لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ».

11- چنين نگرشي باعث خواهد شد تا به‌جاي ديكته، فضاي گفت‌وگو حاكم باشد و اصولاً عقلانيت استكبارستيز برخلاف عقلانيت مستكبر كه حالتي يك طرفه و از بالا به پايين است، استكبارستيز را به فردي با درك بيناذهني و قبول چندفرهنگي خواهد تبديل كرد. امري كه گفت‌وگو را در سطح واحد شكل مي‌دهد و به‌جاي اينكه از موضع بالا اقدام نمايد ارتباطات از موضع هم‌سطح شكل مي‌گيرد و جدال بر آن حاكم نيست. نمونه اعلاي چنين فضايي را مي‌توان در طرز نشستن پيامبر اعظم(صلوات الله و سلامه عليه) و اصحابش در مسجد مدينه مشاهده كرد؛ به‌گونه‌اي كه فرد غريبه ندانست كدام يك از نشستگان بر زمين پيامبر اعظم است.

12- همان‌گونه كه استكبار از طريق زبان و نماد، نظام معنايي خود را تعين مي‌بخشد و به ادبيات‌سازي مي‌پردازد، استكبارستيز نيز بايد از طريق زبان و ادبيات، نظام معنايي خود را تعين بخشيده و ادبيات‌سازي كند. مي‌توان گفت كه علت مخالفت‌ها با استمرار شعار «مرگ بر امريكا» در اين دوران كه سياست تنش‌زدايي توسط دولت اتخاذ گشته است از اين روست تا با حذف ادبيات و نمادهاي فرهنگ استكبارستيزي در سطح جامعه، بتوانند استكبارستيزي را با نگره فردگرايانه به حوزه شخصي افراد تقليل دهند.

13- استكبارستيزي همچون ضد آن، در سطوح مختلف ارتباطي داراي مصاديق گوناگون مي‌باشد و استكبارستيزي حقيقي در همه سطوح جاري و ساري است؛ چراكه مفهوم مساوق استكبارستيز، حريت و آزادي است. لذا اعتقاد به ضديت با استكبار در حوزه بين فردي و عدم اعتقاد به حوزه بين دولي، امري پارادوكسيكال و در ضديت با استكبارستيزي است. امري كه رهبر معظم انقلاب نيز بدان اشاره نمودند: «استقلال يعني آزادي در مقياس يك ملت؛ اين معناي استقلال است. اينكه بعضي در زبان يا در شعار دنبال آزادي‌هاي فردي باشند اما عليه استقلال كشور حرف بزنند، اين يك تناقض است. چطور ممكن است آزادي فردي اشخاص محترم باشد امّا آزادي يك ملت، آزادي در مقياس يك كشور، در مقابل تحريم‌هاي مخالفان و بيگانگان، محترم نباشد! اين اصلاً قابل فهم نيست، قابل قبول نيست».

14- با نگاه به سيره امام خميني(ره) و پشتوانه عقلاني وي مي‌توان ديد كه ايشان در مقابل مستكبرين دنيا چنان برخورد و شجاعتي صرف مي‌نمودند كه دستپاچگي وزير امور خارجه وقت اتحاديه جماهير شوروي حكايت از آن دارد. ايشان استكبار را بيش از اينكه مقوله‌اي مربوط به قدرت سخت بدانند ناشي از جنبه‌هاي نرم‌افزارانه و رواني قدرت دانسته و آن را ميراث شيطان مي‌دانند: «تمام فسادهايي كه در عالم واقع مي‌شود، چه فسادها از افراد و چه فسادها از حكومت‌ها و چه در اجتماع تمام فسادها زير سر همين ارث شيطان است و تمام مفسده‌هايي كه در عالم پيدا مي‌شود از اين بيماري خودبيني است». همين انيت مستكبران است كه امام بيان مي‌دارد كه «جهان در نظر اين مستكبرين، غير جهان است، مستكبرين جهان را از آن ديد خاص استكباري و آن بيماري روحي كه در آنها است نگاه مي‌كنند و اين بيماري موجب شده است كه اينها توده‌هاي بزرگ ملت‌ها را از جهان حساب نمي‌كنند». چنين تعبيري از مستكبرين نقد نگاه آنان نسبت به خود است كه از چند كشور داراي قدرت مادي تعبير به جامعه جهاني مي‌كنند. ايشان «بزرگ‌ترين وابستگي ملت‌هاي مستضعف به ابرقدرت‌ها و مستكبرين را وابستگي فكري و دروني» دانسته كه «ساير وابستگي‌ها از آن سرچشمه مي‌گيرند و تا استقلال فكري براي ملتي حاصل نشود استقلال در ابعاد ديگر حاصل نخواهد شد و براي به‌دست آوردن استقلال فكري و بيرون رفتن از زندان وابستگي، بايد خود و مفاخر و آثار ملي و فرهنگي خود را دريابيد» به همين ‌خاطر است كه ايشان در تبيين استراتژي سياست خارجي مستكبرين، آن را بر اساس تغيير فطرت بيان داشته و متذكر مي‌شود كه آنها به‌دنبال تغيير هويت و فطرت شما هستند و تا عدول از آن از پاي نخواهند نشست: «نكته مهمى كه همه ما بايد به آن توجه كنيم و آن را اصل و اساس سياست خود با بيگانگان قرار دهيم اين است كه دشمنان ما و جهانخواران تا كى و تا كجا ما را تحمل مى‏كنند و تا چه مرزى استقلال و آزادى ما را قبول دارند. به يقين آنان مرزى جز عدول از همه هويت‌ها و ارزش‌هاى معنوى و الهى‏مان نمى‏شناسند. به گفته قرآن كريم، هرگز دست از مقاتله و ستيز با شما بر نمى‏دارند مگر اينكه شما را از دينتان برگردانند».

15- با نگاه به نامه اخير امام خامنه‌اي به رئيس‌جمهور مي‌توان فلسفه عدم مذاكره با امريكا و ممنوعيت معاملات اقتصادي با امريكا را در اين دانست كه از منظر ايشان امريكا نه يك دولت مذاكره و معامله‌گر، بلكه به عنوان مصداق واقعي و حقيقي استكبار، به‌دنبال نفوذ فرهنگي، سياسي و اقتصادي در ساختار ايران بوده تا از اين رهگذر بتواند ساختار حقيقي و هويتي جمهوري اسلامي را كه مبتني بر استكبارستيزي است تغيير دهد چراكه طبق فرمايش ايشان «كساني كه تصور مي‌كنند دشمن به خواب رفته است، خيال نكنند با خيال خوش مي‌شود زندگي كرد! اميرالمؤمنين فرمود: «من نام لم ينم عنه(۱).» يعني چشم‌هاي كساني كه هدف بزرگ و طبعاً دشمنان بزرگي دارند، به خواب نرود! همه‌ فرياد امام بزرگوارِ ما در طول اين مدت براي اين بود كه ملت ايران نسبت به حوادث عالم، حساسيت خود را از دست ندهد».

16- بنابراين، استكبارستيز به‌خاطر داشتن معرفت حقيقي به هستي، نه تنها نسبت به مستكبر منفعل نيست بلكه فعالانه در جدال دائمي و تاريخي با مستكبر است و در مقابل مستكبر از طريق دانش و جهان‌بيني خود به‌دنبال تأثيرگذاري بر بينش و گرايش انسان‌هاست. لذا لازم است انسان‌ها براي رهايي از فريب و خدعه مستكبر و با تأسي به ولايت الهي به عنوان تنها مسير حقيقي و فطري، خود را از استضعاف بيرون كشيده تا هيمنه دروغين مستكبر فرو ريزد و الا فلا.

* كارشناس ارشد معارف اسلامي و علوم سياسي دانشگاه امام صادق(عليه‌السلام)

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها