روزهايي كه بر ما ميگذرد، تداعيگر قتل ناصرالدين شاه قاجار به دست ميرزا رضاكرماني در حرم حضرت عبدالعظيم الحسني(ع)است. در باب مرگ شاه قاجار فراوان گفته و نگاشتهاند، اما علل تأخير و چگونگي بردارشدن «رضاي شاه شكار» كمتر به خامه آمده است. نوشتاري كه پيش روي داريد، اين رخداد را براساس مدارك تاريخي روايت كرده است.
مظفرالدين شاه روز 23 ذيالحجه 1313 (15 مرداد 1275ش. ) وارد تهران شد و پس از آنكه به زيارت آرامگاه موقت پدر رفت، در تالار عمارت بادگير، بر تخت طاووس جلوس كرد. عمارت بادگير، از بناهاي زمان فتحعليشاه بود و شاهان قاجار هرگاه تابستان در تهران ميبودند، در حوضخانه وسيعي كه در زير آن عمارت وجود داشت و چهار بادگير بلند هواي آن را خنك ميكردند، اقامت ميگزيدند.
مظفرالدينشاه نيز به همين دليل، چند روزي را در عمارت بادگير گذرانيد و بعد به قصر ييلاقي صاحبقرانيه نقل مكان كرد. پس از ورود شاه جديد، محبس ميرزا رضاكرماني (ضارب ناصرالدين شاه) را تغيير دادند و او را از حياط نارنجستان ابتدا به سربازخانهاي كه نزديك ميدان ارك قرار داشت و سپس به يكي از خلوتهاي اندرون عمارت شاه سابق منتقل كردند.
شاه شكار، چهارماه در توقيف
برخلاف تصور مردم كه گمان ميبردند ميرزا رضا بعد از كشتن شاه چند روز بيشتر زنده نخواهد ماند، او را نزديك به چهار ماه در توقيف نگاه داشتند و در اين مدت به شيوههاي مختلف سعي كردند، نام همدستان و شركاي جرم را از زبانش بيرون بكشند، ولي در پايان كار معلوم شد: علت و محرك اصلي ميرزا رضا، همان ستمهايي بود كه كامران ميرزا و وكيلالدوله دربارهاش روا داشته بودند. درباره شكنجههايي كه بر ميرزا رضا وارد كردند، از جمله نوشتهاند: پسر كوچكش را در برابر چشمانش با آهن تفته داغ كردند، تا مگر همدستان خود را معرفي كند. نظمالدوله كه رئيس نظميه بود و بازجويي از ميرزا رضا به عهده او محول شده بود در گزارش رسمي استنطاق نوشته است: «هو العليم، اين سؤال و جواب و استنطاقي است كه عجالتاً با ملايمت و با زبان خوش از ميرزا محمدرضا به عمل آمد، ليكن مسلم است در زير شكنجه و صدمات لازمه! بهتر از اين مطالب را بروز خواهد داد!»
روز موعود
به هر روي، روز چهارشنبه دوم ربيعالاول 1314، براي اعدام ميرزا رضا مقرر شد. دستور اعدام را مظفرالدين شاه به سردار اكرم (محمدباقرخان سردار كل قشون) ابلاغ كرد. سردار اكرم نيز مراتب را به كلنل كاساكوفسكي اطلاع داد تا با قزاقان تحت امر خود ترتيب حفظ نظم را، هنگام اجراي مراسم اعدام بدهد. ناظمالاسلام كرماني در تاريخ بيداري ايرانيان مينويسد: «مظفرالدين شاه خيال كشتن ميرزا رضا و قصاص او را نداشت و كراراً گفته بود: قصاص و كشتن ميرزا رضا تشفي قلب من نيست! اگر بخواهم انتقام بكشم بايد تمام اهل كرمان را از دم تيغ انتقام بگذرانم!... از مرحوم شيخ محمدحسن شريعتمدار طهراني شنيدم كه ميگفت: به اعليحضرت مظفرالدين شاه گفتم: چرا در كشتن ميرزا رضا مسامحه داريد و كشتنش را به تأخير مياندازيد؟ مظفرالدين شاه فرمود: اين شخص قابل كشتن نيست! جواب دادم: اعليحضرت از حق خود گذشتند، ولي ما رعايا كه فرزندان شاه شهيد هستيم، تا قاتل پدر خود را به دار نبينيم، چشممان گريان خواهد بود! مستدعي هستيم ميرزا رضا را به ملت بدهيد تا مردم گوشت بدن او را با دست و دندان بكنند! مظفرالدينشاه فرمود: آيا اينطور كشتن موافق با شرع است و آيا قانون اسلام اجازه ميدهد اينطور كسي را به قتل برسانند؟ جناب آقا شيخ محمدرضا مجتهد كه حاضر بود، گفت: قانون اسلام اينطور كشتن را اجازه نداده است... چون مقصود مظفرالدينشاه طفره از كشتن بود، جناب آقا شيخ محمدرضا ملتفت شد و با شاه همراهي ميكرد، ولي شيخ محمدحسين شريعتمدار يا ملتفت نشد يا به غرضي ديگر اصرار به كشتن ميرزا رضا ميكرد تا شاه متغير شد و رو به اتابك ميرزا علياصغر خان امينالسلطان كرد و فرمود: فردا بدهيد سر اين پسره را ببرند.»
گمانهاي درباب داوري مظفرالدين شاه درباره شاه شكار
تصور اينكه مظفرالدينشاه، باطناً از عمل ميرزا رضا چندان هم بدش نيامده باشد، مشكل نيست! نهايتاً او در وضعيتي قرار گرفت كه ناچار از قصاص شد. ميرزا هم در بازجويي خود ـ كه به احتمال زياد به نظر شاه هم ميرسيد ـ نسبت به بهبود اوضاع پس از پادشاهي مظفرالدين اظهار اميدواري كرد و گفت: «حالا كه اين اتفاق بزرگ به حكم قضا و قدر و به دست من جاري شد، مردم سبك شدند... همه منتظرند پادشاه حاليه چه خواهد كرد... اگر ايشان چنانكه مردم منتظرند آسايش گشايش به مردم عنايت بفرمايند، اسباب رفاه رعيت شوند بناي سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند، البته تمام خلق فدوي ايشان ميشوند و سلطنتشان قوام خواهد گرفت. . . اما اگر ايشان هم همان مسلك و شيوه را در پيش بگيرند بار كج به منزل نميرسد!»
روز سهشنبه اول ربيعالاول، اتابك از صاحبقرانيه به تهران آمد. به دستور او، ميرزا رضا را در باغ گلستان حاضر كردند و چند نفر از شاهزادگان و رجال از جمله فرمانفرما، مخبرالدوله، مشيرالدوله، سردار اكرم و نظمالدوله براي آخرين بار او را بازجويي كردند. هدف اتابك از اين كار، رفع تمام شبهاتي بود كه درباره احتمال اطلاع قبلي او از قتل شاه، در پارهاي محافل شايع شده بود. در صورت استنطاق ميرزا رضا نيز، پافشاري و تأكيد آشكاري درباره اين امر كه آيا ميرزا رضا به شهر ميآمد و با اشخاصي ملاقات ميكرد يا از كسي غير از سيد جمالالدين دستور ميگرفت، يا با كسي در اين باره صحبت ميكرد، به چشم ميخورد. اين سؤالها همه به سفارش اتابك و براي رفع همين شبهات مطرح ميشدند. ميرزا رضا در بازجويي واپسين، باز هم شرحي از مظالم و نامرديهاي كامران ميرزا و وكيلالدوله را بيان كرد. در اين گفتوگو ميرزارضا رو به نظمالدوله كرد و گفت: «تو عجب پست فطرت بيشرفي هستي! به جميع مقدسات عالم قسم خوردي مرا شكنجه نخواهند كرد... خوب حالا ديگر فرقي ندارد!»
بامداد رحيل
نيمه شب سهشنبه، در ميدان مشق تهران، داري بر پا كردند. ميرزا رضا را شامگاه دوشنبه به سربازخانهاي كه مجاور ميدان بود، آورده بودند. سحرگاه او را بيرون آوردند. سربازها در دو رديف، تفنگ در دست اطراف چوبه دار حلقه زده و جمع زيادي از مردم براي تماشا در اطراف اين حلقه گرد آمده بودند.
ميرزا رضا سراسر شب آخر حيات را به دعا و نماز گذراند. تمام تقاضاهاي كوچك او را در شب قبل از اعدام انجام دادند، ولي وقتي تقاضا كرد قرآن به وي داده شود تا براي آخرين بار تلاوت كند، اين تقاضايش را رد كردند! هر آينه قاتل قرآن به دست ميگرفت، ديگر نميتوانستند آن را از دست وي بگيرند و دستش را ببندند، تا زماني كه خود قرآن را به زمين بنهد!به نوشته كاساكوفسكي: «ميرزا را با پيراهن و شلوار نازكي دست بسته بيرون آوردند. او ميخواست خود را شجاع خونسرد وانمود كند، ولي چون چشمش به دار افتاد، ظاهراً روحيهاش سست شد، اما باز هم آن اندازه قوت قلب داشت كه بگويد: مردم! بدانيد من بابي نيستم و مسلمان خالص هستم و شروع كرد به اداي شهادتين و سپس گفت: اين چوبه دار را به يادگار نگه داريد! من آخرين نفر نيستم!»
در منابع ديگر نوشتهاند ميرزا رضا در موقع اعدام كاملاً آرام و خونسرد بود و فقط به صداي بلند شهادتين را به زبان آورد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون، جملهاي هم كه كاساكوفسكي از قول ميرزا درباره نگهداري چوبه دار نوشته، از همان شايعاتي است كه بعداً ساخته شد. وقتي ميرزا رضا را بالا كشيدند، سربازان حاضر به شدت بر طبل ميكوبيدند و صداي طبل در تمام مدت اجراي مراسم اعدام ادامه داشت. جسد در تمام روز چهارشنبه و پنجشنبه، تا زمان تاريك شدن هوا، همچنان آويخته بود! در ساعت 9 شب، جسد را از دار پايين آوردند و به گورستان حسنآباد ـ كه بعدها اداره آتشنشاني در محل آن ساخته شد ـ بردند و دفن كردند. ظهيرالدوله كه همان روز اعدام ميرزا رضا، صبح زود از جعفرآباد شميران به شهر بازگشته بود، در خاطراتش مينويسد: «يك ربع ساعت از طلوع آفتاب گذشته وارد شهر شدم. نزديك خانه مجدالملك را ديدم كه از ميدان مشق برميگشت و مرا كه ديد گفت تقريباً 10 دقيقه پيش ميرزا رضا را به دار آويختند. حركت كرديم و وارد ميدان مشق شديم. جمعيت غريبي وارد و خارج ميشد. به سختي وارد شديم. وسط ميدان داري بر پا كرده و ميرزا رضا را در حالي كه دو دست او را از عقب بسته بودند سر برهنه، بيپيراهن، فقط با يك شلوار سفيد بالا كشيده بودند و دور آن دار هم از هر طرف به فاصله 10 ذرع به شكل دايره دو رديف سرباز با تفنگ خيلي منظم ايستاده بودند. ما با درشكه تا نزديك سربازها رفتيم و آنجا پياده شديم، من سرهنگ اين سربازها را كه ميرزا عابدينخان اسمش بود صدا كردم. احترام نظامي و ما را وارد آن دايره كرد. تا پاي چوب دار رفتم و خوب تماشا كردم. حال غريبي در خود ديدم. يعني همينطور كه نگاه ميكردم بعد از يكي دو دقيقه ديگر نه ميرزا رضا را ميديدم و نه دار را، بلكه چيزهايي ميديدم كه نميتوانم بنويسم. از غرايب اين بود كه چشمهاي ميرزا رضا پوشيده بود. حال آنكه كسي را كه خفه ميكنند لابد چشمهايش بيرون ميآيد. صورتش هم هيچ تغييري نكرده بود. رنگش خفگي نداشت، يعني سياه نشده بود. فقط پاهايش كبود شده يا آنكه چرك و كثافت زمان حبس بود. ريش و موي سرش بلند شده بود.
گاهي كه موج هوا آهسته او را حركت ميداد بهطور غريبي به آرامي رويش از طرفي به طرفي برميگشت. از ميرزا عابدينخان سرهنگ كه از حبس تا دم مرگش همراه او بود، تفصيل را سؤال كردم. گفت: ديروز نيم ساعت مانده به غروب صدراعظم از صاحبقرانيه به شهر آمد و با مشيرالدوله وزير عدليه، مخبرالدوله وزير علوم، محمدباقرخان سردار كل قشون و چند نفر از شاهزادگان كه از طرف دولت مأمور آخرين استنطاق ميرزا رضا بودند در باغ سلطنتي جلوي اتاق موزه نشستند. ميرزا رضا را از محبس احضار كردند. با زنجير او را حضور صدر اعظم آورديم، اذن جلوسش را داد، خيلي از او سؤال كردند. صريحاً اعتراف كرد در اين عمل ابداً همدست و همخيالي نداشته و شاه را فقط بهواسطه تعديات نايبالسلطنه و وكيلالدوله به قتل رسانده است. بعد از اين استنطاق و تحقيقات آخرين صدراعظم امر كرد دوباره او را به محبس ببرند.
چهار ساعت از غروب آفتاب گذشته بود كه كالسكه را حاضر كردند به اسم اينكه شاه ميرزا رضا را به صاحبقرانيه احضار كرده است كه خودش هم تحقيق كند. او را در كالسكه نشاندند و روانه شدند. وقتي كالسكه از معبر مستقيم خيابان به طرف ميدان مشق منحرف شد، ميرزا رضا ملتفت شد اعليحضرت مظفرالدينشاه او را به صاحبقرانيه براي تحقيق احضار نكرد، بلكه مرحوم ناصرالدينشاه او را به دنياي ديگر احضار كرده است! ميرزا عابدينخان ميگفت: او را به ميدان مشق وارد كرده و در قراولخانه نگاهش داشته بودند. تا صبح قرآن ميخواند، يعني آنچه را كه از حفظ داشت تكرار ميكرد. پيش از برآمدن آفتاب دو فوج سرباز آمدند و او را بيرون آوردند. بدون آنكه خودش از آمدن كراهتي داشته باشد. تا پاي دار هيچ حرفي نزده بود، ولي وقتي زنجير از گردنش برداشتند و پيراهنش را از تنش بيرون آوردند به آواز بلند گفته بود «انا لله و انا اليه راجعون» بعد زه را به گردنش انداختند و كشيدند. به قدر يك قامت كه از زمين بلند شد قدري نگاهش داشتند. سه حركت كرده بود، اول فشاري به دستهايش داده بود شايد باز شود و زه گردنش را بگيرد، بعد پاهايش را تا مقابل شكمش بالا كشيده بود، سپس تشنجي در سينه و شكمش ديده شده بود و ديگر هيچ... جز آنكه گاهي نسيم او را ميجنباند.
تأخير در اعدام ميرزا رضا بهواسطه تصادف با ماههاي محرم و صفر بود و مظفرالدينشاه به رعايت اعتقادات مذهبي اعدام ميرزا رضا را به بعد از سپري شدن اين ماهها موكول كرد. داستان طبالها به نظر غريب مينمايد. چرا برخلاف رسم اين كار را كردند؟ شايد براي اينكه اگر ميرزا سخن يا دشنامي به زبان راند، شنيده نشود.»
روايتي ديگر
دولتآبادي نوشته است ميرزا رضا در لحظه آخر، جملهاي گفت كه چون به وضوح شنيده نشد، اطميناني به صحت آن نيست، ولي منظور اصلي دولتآبادي آن است كه شايد ميرزا چيزي درباره ارتباط اتابك با قتل و اينكه قرار نبود او را بكشند، گفته باشد. در حالي كه اين تصور درست نيست. به علاوه ميرزا رضا حداقل از شب قبل، با اطمينان ميدانست دارش ميزنند و فرصت كافي براي اينكه چيزي بگويد داشته است، مگر اينكه تصور كنيم قزاقها و سربازهاي حاضر در قراولخانه ميدان مشق هر چه را شنيدهاند، براي هميشه پنهان كردهاند!آنچه در نوشته ظهيرالدوله تازگي دارد، يكي حضور اتابك در آخرين استنطاق از ميرزا رضاست. در صورت رسمياي كه از اين استنطاق بهجاي مانده، اشارهاي به نام اتابك نشده است. اگر حضور اتابك در اين جلسه واقعيت داشته باشد، خط بطلاني بر تمام آنچه درباره اميدواري ميرزا رضا به كمك و پشتيباني اتابك و قضيه آگاهي و دست داشتن اتابك در كشتن شاه و تمام اينها گفته و نوشته شده است، كشيده ميشود.
كسان ديگري هم درباره آخرين سخنان ميرزارضا هنگام اعدام، چيزهايي نوشتهاند كه هيچ يك واقعي نيست و ظاهراً همين گزارش ظهيرالدوله از همه صحيحتر است، بهخصوص خواندن آن اشعاري كه برخي نوشتهاند، به هيچ روي حقيقت ندارد، زيرا آن اشعار از ميرزا رضا نبوده و داستان از بن جعلي است.
شيخ هادي نجم آبادي و برگزاري چهلم «شاه شكار»
در دوازدهم ربيعالثاني 1314 كه 40 روز از اعدام ميرزا رضا ميگذشت، در نزديكي خانه حاج شيخ هادي نجمآبادي، آقا ميرزا حسن كرماني با آقا شيخ محمدعلي دزفولي و بعضي از اطرافيان حاج شيخ هادي، چهلم ميرزا رضا را برگزاركردند.
حاج شيخ هادي خود نيز، براي ميرزا رضا مجلس چهلم گرفت. اطعامِ اين مجلس، بادمجان بريان كرده و نان و نمك بود. اين تنها جايي در ايران بود كه براي ميرزا طلب مغفرت كردند.
سال ميرزا رضا را نيز، حاج شيخ هادي نجمآبادي گرفت. او از امينالدوله دعوت كرد و در ساعت پنج از شب گذشته، مجلسي گرفت كه حاضرين آن سه نفر بودند! شخص حاج شيخ هادي و امينالدوله و يكي از محارم حاج شيخ هادي. غذاي آن مجلس را خود حاج شيخ هادي مهيا كرد كه طبخ حضوري كرده و آن عبارت بود از يك چارك برنج، يك سير روغن، دو سير شيره و سه عدد نان. پس از صرف غذا حاضرين براي مرحوم ميرزا رضاي كرماني طلب رحمت و مغفرت كردند.