در گفت وشنود پيش روي،محقق ارجمند جناب حجت الاسلام والمسلمين جناب دكتر سلمان صفوي به اين مهم پرداخته است.
اميد آنكه مقبول افتد.
به عنوان سوال آغازين بفرماييد چگونه میشود از مبانی فلسفی حضرت امام خميني(ره)، رهیافتهای سیاسی ایشان را از نو تعریف کرد و به عنوان الگو در اختیار انسان امروز قرار داد؟
بسم الله الرحمن الرحيم.در مسئله عقل و عشق، برخی میگویند بین عقل و عشق تنافر وجود دارد یا نقیض یکدیگرند یا در مقابل هم قرار دارند. برای مثال فیلسوفان الهی را مقابل عرفا قرار میدهند. چنان که با استناد به بیت «پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بیتمکین بود» حضرت مولانا را در مقابل فیلسوفها قرار میدهند، اما به عنوان یک متخصص عرفان و فلسفه اسلامی عرض میکنم اینطور نیست. در حدیث قدسی آمده است: «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ». در حکمت خالده و عرفان ناب محمدی عقل و عشق و معرفت و عشق در مقابل یکدیگر نیستند، در کنار همدیگرند. عشق حاصل معرفت است. آدمی ابتدا باید معرفت به دست آورد. وقتی رسید، دید و فهمید به مرتبه عاشقی میرسد. هر چه معرفت والاتر و اصیلتر باشد، عشق نیز والاتر و جذابتر میشود. از اینرو میگوییم: «عاشقان بهترین عارفان جهاناند.» وقتی آدمی به قله معرفت یا به نزدیکی آن میرسد ـ چون مراتب والاتر هم هست ـ عاشقتر میشود.
ابتدا به دنبال خدا میرویم تا او را پیدا کنیم و نسبت به او معرفت بیابیم. پس از کسب معرفت وجود عظیم نازنین، قدیم و قدیر او را پیدا میکنیم و عاشقش میشویم. آنگاه اوست که راه را نشان میدهد. یک عده همین جا میمانند. با چنین وجود نازنینی که تنها بودِ حقیقی است، تمام وجود آدمی باید سراپا تصدیق او باشد، تمام لحظهها و حرکاتش میبایست در جهت معشوق کل باشد، باید عاشقانه تسلیم وی شود، آنگاه این عشق میشود. عشق از عَشَقَ میآید. عشقه نام گیاهی است که دور گیاه دیگری میپیچد، میچرخد و بالا میرود. عاشق نیز به دور قبله وجود معشوق میچرخد. وقتی عشق به کمال خود رسید، دیگر بین عاشق و معشوق هیچ جدایی نیست، نمیتوان گفت کدام عاشق است و کدام معشوق.
برخی میاندیشند خدا فقط معشوق است، در حالی که عکس قضیه هم مطرح است. گاهی خدا عاشق و بنده پاکباختهای که عاشق خداست، معشوق او میشود. این مقام اتصالِ کثرت به وحدت است که بین عشق، عاشق و معشوق هیچ فاصلهای نیست. وقتی عشق به کمال برسد، دیگر جایی برای جدایی نیست. عشق، عاشق و معشوق یکی میشوند. عشق پرچم برمیافرازد و عاشق همان معشوق میشود. خدای تبارک و تعالی میفرماید: «اگر مخلوقات میدانستند چقدر دوستشان دارم، از خود بیخود میشدند.» چنانکه در قرآن حکیم میفرماید: «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»،(1) خدا آنها را دوست دارد و آنها هم خدا را دوست دارند.
عشق از خدا آغاز میشود. عاشق هم خداست. اگر در مرتبه کمال عاشقی قرار بگیریم، معشوق هستیم، اما این عشق در مقابل آنچه برخی میگویند که عشق از سر جهل و گاهی صرفاً در امور مادی و دنیایی خلاصه شده، ناشی از ناآگاهی است. برخی در غرب میگویند پرستش به خاطر جهل بشر بود. اینک که به دوره علم رسیدهایم، عصر دین و دینداری به پایان رسیده است. این سخنان ناشی از جهل و ناآگاهی است. انسان هر چه جلوتر برود و به کشفیات بیشتری نایل آید و هر چه جنبه زیباشناسی جهان از طریق علم بیشتر عیان شود، بیشتر متوجه حقیقت وجود زیبا و نازنینی میشود که جهان را اداره میکند.
پس نقطه آغاز عقل است وپس از سپري شدن اين مرحله،عشق شروع مي شود.اينگونه نيست؟
انسان با عقل آغاز میکند و پس از گذار سیر مقامات به مرتبه عشق میرسد. در عرفان نیز عابد و زاهد ذیل عارفاند. هر زاهدی هم عابد نیست، هر عابدی عارف نیست، هر زاهدی هم عارف نیست! اما هر که عارف باشد هم عابد است و هم زاهد. این موارد را ابنسینا در نمط نهم اشارات تبیین کرده است. حضرت آیتالله حسنزاده آملی تفسیر شایستهای پیرامون این بخش اشارات نگاشتهاند. استاد شهید مطهری مینویسد: «نمط اشارات از بهترین آثار در تبیین عرفان است.» بخش مهمی از آنچه ابنسینا میگوید ملهم از بیانات مولی الموحدین حضرت علی(ع) است که انواع عبادت را بر میشمرند: عبادت بندگان، تاجران و آزادگان. آزادگان خدا را پرستش میکنند، اما نه برای رفتن به بهشت یا ترس از جهنم. احرار خدا را میپرستند، زیرا خدا را لایق پرستش میدانند و چیزی جز او را قابل پرستش نمیدانند. اصولاً جز ذات مقدس او چیزی وجود ندارد که بتوان پرستید. بنابراین مقام عابد و زاهد ذیل مقام عارف است و عارف حتماً عابد و زاهد هم هست. وقتی میگوییم امام(ره) عارف بودند، یعنی عابد و زاهد هم بودند. ایشان حکیم متألّه عارف بودند. عدهای حکیم برخی عارف و شماری نیز متألّه هستند.
اين تقسيم بندي ويا به عبارت ديگر بودن ونبودن هارا،مينوان در وجود كدام يك از حكماي مسلمان ديد؟
به عنوان مثال در ابن سينا.از فلسفه ابنسینا دو روایت وجود دارد. روایت معروف این است که فلسفه مشاء نوعی ارائه فلسفه ابنسیناست. روایت دیگر که مورد پذیرش ما نیز هست، این است که ابنسینا خالق فلسفه مَشرقیه یا مُشرقیه و دلیل اثبات آن هم اشارات است. سخن ابنسنیا در اشارات در نمط هشتم تا دهم غیر از آرای یک عقلگرای محض است. در صورتی که ابنسینا یک فیلسوف عقلگرا معرفی شده است. سپس شیخ شهابالدین سهروردی گفت عدهای حکیم و برخی متألّه هستند. حکیم تنها با ابزار عقل به جستوجوی حقیقت رفته، اما این مراتب را در خودش به بروز عملی نرسانده است. برخی نیز متألّهاند، اما به زبان برهان مجهز نیستند. حکیم برین، حکیم متألّه است که هم الهی است و هم میتواند مکاشفات خود را به زبان برهان تبیین کند. در تاریخ اندیشه اسلامی ابنعربی مؤلف فتوحات مکیه و فصوص الحکم شخصیت تأثیرگذاری بود. محیالدین بر عرفان، کشف، قلب و مشاهده تکیه داشت. پس از سهروردی صدرالمتألهین شیرازی بین عقل، قلب و وحی جمع کرد. آیتالله جوادی آملی میگویند: «صدرالمتألهین عقل، قلب، وحی و نقل را با هم جمع کرد.» امروز مسئله مهم این است که عارف بالاترین درجه معرفت را دارد. معرفت ذومراتب است: معرفت تجربی مانند علوم تجربی، معرفت عقلی مانند منطق، فلسفه، ریاضیات و معرفت قلبی.
عارفی که به درجات بالا رسیده، حقیقت جهان، حق و صفات حق را دیده و پس از سیر الی الله برای هدایت خلق به سوی آنها بازگشته است ـ البته برخی در همان عالم ملکوت مستغرق میمانند ـ چگونه این مکاشفات را بیان کند؟ چون نمیتواند به زبان این دنیایی بیان کند، شطحیات میگوید. او حق و حقیقت را بیواسطه مشاهده کرده است، اما همچون حسین منصور حلاج بر دار میشود، زیرا گفت: «انا الحق». انا الحق حلاج او را بر دار کرد. منظور حلاج از گفتن انا الحق این نبود که من خدا هستم. انا الحق حلاج شبیه انا الحق گفتن درخت بود. درخت که نمیگوید من خدا هستم. این خداست که میگوید انا الحق. حلاج از زبان خدا سخن میگوید. انا الحق حلاج نهایت فناست، یعنی چنان در حبّ او فانی شدهام که دیگر خودم نیستم، هر چه هست، اوست و عدم انگاشتن خویشتن خویش است. انا الحق و عدم انگاشتن خود حلاج با انا الحق گفتن طاغوت متفاوت است. وقتی فرعون میگفت انا ربکم الاعلی، همه نفسانیت بود، در حالی که انا الحق حلاج همه نفی نفسانیت است. در وجود فرعون نفس محور بود، اما در وجود حلاج نفس محو شده است. فرعون گفت انا ربکم، گفت من محور هستم. انا الحق حلاج، عین انکار خود و اثبات خدا با زبان سمبلیک است. البته اگر بتوان در سفر من الحق الی الخلق مکاشفات را به زبان برهان بیان کرد.
آيا رسيدن به اين مرحله مستلزم دستگيري از ساير بندگان خداست؟توجه يك عارف از چه نقطه اي به جهان پيرامون معطوف مي شود؟
نهضت تمدنسازی و جامعهسازی از مرحلهای آغاز میشود که عارف بالله تعالی بازگردد و با زبان استدلال که آدمیان میفهمند سخن میگوید. او در مقام حبّ خدا مکاشفاتی داشت که آنها را با زبان عقل بیان میکند. ابزار زبان محدودیتهایی دارد، عقل بشری محدودیتهایی دارد، چهارچوب عقلی نیز محدودیتهایی را ایجاد میکند، زبان نیز محدودیتهای کلامی دارد، لذا چند کاهش ایجاد میشود، اما زبان وسیله communication یعنی ارتباط با جامعه و مردم است و چارهای جز استفاده از این وسیله ارتباطی نیست. عارفی که موفق شود با زبان استدلالی سخن بگوید، میتواند بر اساس سخن خود جامعه را بسازد. بنابراین عقل و عشق حضرت امام(ره) دوشادوش همدیگرند، نه در مقابل هم. پس از معرفت نوبت عشق است. امام(ره) ابتدا به معرفت دست یافتند و پس از آن عاشق شدند و به عنوان یک عاشق بالله با هدف الهی کردن جامعه نهضت کردند. ما از نظر فلسفی معتقدیم عدم وجود ندارد، هر چه هست بود و نمود است. در زبان عربی میگویند بود و نمود. زبان فلسفه صدرایی میگوید وجود مشکّک و در زبان ابنعربی تجلی اسمای الهی است. در تفکر عرفانی یک بود و بقیه نمود است. در تفکر حکمت متعالیه، یک وجود مشکّک هست که مرتبه اعلای آن وجود مقدس حضرت حق و ادنی مرتبه آن مرتبه هیولی است که از عدم تنها عدمیت را ندارد، یعنی در مرز است، عدمیت به معنای فقدان وجود.
در کلام فلسفی این عدمها فقدان است، مثل شر. شر وجود ندارد و یک امر نسبی است. وجود به وجود خارجی و وجود ذهنی تقسیم میشود. وجود عدم و نیستی به صورت وجود خارجی محال است، زیرا مستلزم اجتماع نقیضین است، اما عدم به صورت وجود ذهنی امری ممکن است، چنان که وجود شریک الباری ذهنی و در خارج محال است بهرهای از وجود داشته باشد.
شر نبود خیر است. هر جا خیر نیست، شر هست.اينطور نيست؟
شر عدمی است و وجود ندارد. وجود خیر است. اگر خیر در این عالم ناسوت در مرتبه قوه باقی بماند و به فعلیت نرسد و بروز و ظهور نیابد، در این صورت فقدان و عدم وجود خیر میشود. بنابراین بحث قوه و فعال هم مطرح است. در جهان، انسان، جامعه و طبیعت قوایی وجود دارد که اگر به فعلیت برسند برکات خود را بروز میدهند، اما تا در مرحله قوه محضاند، بالقوه هستند. استکمال حاصل حرکت از قوه به فعل است. از اینرو در مباحث اجتماعی گفته میشود باید از این نقطه به آن نقطه حرکت شود تا استعدادها و کمالات انسان، جامعه و طبیعت در چهارچوب برنامه الهی به فعلیت برسد.
در بررسی مبانی فلسفی حرکت حضرت امام(ره) باید گفت ما میخواهیم جامعه را بسازیم. هدف بعثت انبیا تنها نماز شب و دعا خواندن بشر نبود، هر چند این موارد زیربنای حرکت و التزام به آنها ضروری است، اما نباید در این موارد متوقف شد. عالم ناسوت را هم باید ساخت. تمدنسازی یک ضرورت است. چرا؟ تمدن و جامعه را باید برای تولید انبوه انسان برین (انسان الهی) ساخت. بدین معنا که حکومت باید زندگی مردم را تأمین کند. هدف حکومت اسلامی باید ساختن تمدن الهی باشد، تمدنی بر اساس مبانی توحیدی تا انسان در این جامعه توحیدی امکان سیر الی الله را داشته باشد. باید جامعه توحیدی ایجاد شود و روابط بر اساس عدل و فیض باشد تا تولید انبوه انسان برین الهی صورت گیرد، انسانی که همه وجودش در خدمت حرکت به سوی حق باشد. این چنین است که جامعه تراز قرآن حکیم ساخته میشوید. احیای انسانیت و بنیاد مدنیت نوین این چنین صورت میپذیرد و این کمال جامعه توحیدی است که در آن گرگ و میش از یک چشمه آب میخورند.
هدف ساختن جامعه و انسان توحیدی است، این دو رابطه متکامل دارند. انسانهای توحیدی پیشتاز میشوند و همچون انبیا به اصلاح و ساخت جامعه قیام میکنند. در بطن چنین جامعهای انسان الهی ساخته میشود. ملاک ارزیابی اینکه حرکت به همان سمت است یا نه، این است که آیا جامعه به اهداف خود رسیده است یا نه؟ خروجی جامعه دینی باید رصد و ارزیابی شود. آیا خروجی چنین جامعهای یک انسان الهی است یا این جامعه دچار ارتجاع شده و به ارزشهای عصر جاهلی گرایش یافته است؟ کمیتگرایی، منصب، پول، زرق و برق، همدیگر را به خاطر دنیا پاره پاره کردن، برچسب زدن و امثال آن مجدداً رواج یافته است؟ ارزیابی جامعه از اهمیت بسیاری برخوردار و یک ضرورت است. اگر حاصل جامعه توحیدی، بروز انبوه انسانهای الهی باشد، نمایانگر موفقیت این جامعه است و هر چه از این امر فاصله گرفته شود و خروجی جامعه دینی، انحطاط فرهنگی و تجددگرایی بیشتر باشد، به معنای فاصله گرفتن از ارزشهای الهی و راهی است که انبیا در تاریخ گشودند.
باز مي گرديم به سوالي كه قبلا پرسيديم.از نظر شما چگونه از مبانی فلسفی امام(ره) رهیافتهای سیاسی را بازتولید کنیم؟
اینکه چگونه از مبانی فلسفی امام(ره) رهیافتهای سیاسی را بازتولید کنیم بحث بسیار مفصلی است. نهضت امام(ره) باید بازخوانی شود. متأسفانه عدهای امامزدایی میکنند. طالبانیها «میزان رأی مردم است» را انکار میکنند. اخیراً یک نوسواد مطلبی علیه فلسفه صدرالمتألهین نوشته است. امام(ره) با ملاصدرا آغاز کردند، اما این افراد ملاصدرا را هجو میکنند و میگویند امام خمینی(ره) با ملاصدرا کاری نداشتند. در مخالفت با مشرب حِکمی آیات جوادی آملی و حسنزاده آملی، یعنی علیه عرفان و فلسفه اسلامی سخن میگویند، مینویسند و در حقیقت ریشهها را میزنند.
سیره امام(ره) نشان میدهد ایشان با فلسفه و عرفان آغاز کردند و بعد به سیاست رسیدند. امام(ره) مقابله با طاغوت را به عنوان یک وظیفه عقلی، شرعی و الهی انجام دادند. همانطور که نماز میخواندند علیه طاغوت نیز مبارزه میکردند. دیانت امام(ره) عین سیاستشان و سیاست ایشان عین دیانتشان بود. در وجود امام، فلسفه، عرفان، عقل، عشق، سیاست و فقه به هم رسیده بودند، یعنی فقهی که با عرفان و حکمت هماهنگ است، منازل و مراتب مختلف یک حقیقتاند، نه آن فقهی که از عقل و دل فاصله گرفته است.
از مصاديق اين تلاقي ِمراتي مختلف علم وعرفان در سيره حكومتي امام،چه مصداقي را ميتوانيد معرفي كنيد؟
هدف مجلس تشخیص مصلحتی که امام(ره) تشکیل دادند چه بود؟ یک عده سکولار بیاطلاع از دین میگویند دین را دنیايی کردید، در حالی که به اقتضای عقل فقهی امام(ره) عمل شد، زیرا فقه برای استنباط قوانین کلی دین است و این احکام جنبه طریقیت دارد، اما اگر در مواردی مانع اداره امور کشور شود، اقتضای دین و عقل ایجاب میکند برای مصالح مُلک و ملت اقدام شود. امام(ره) دستور دادند مجلس تشخیص مصلحت تشکیل شود تا قانونی که گفته شده خلاف فقه است، در آنجا برای مصالح کشور و ملت تصویب شود. اگر فقیه حکیم نباشد میگوید به ظواهر اکتفا میکنیم، اما فقیه حکیم به دنبال بسط مصالح و رفع مفاسد است، میگوید همه احکام فلسفهای دارند، ما متوجه فلسفه احکام هستیم. دین عقل عملی اقتضا میکند مجلس تشخیص مصلحت تشکیل شود. این امر دنیایی کردن دین نیست، بلکه دینی کردن دنیاست. ظاهرگرایان عرفانگریز میگویند: امام(ره) کاری با ملاصدرا، عرفان و ابنعربی نداشتند. ما هم با اینها (فلسفه و عرفان) کاری نداریم. اینگونه مواضع و سخنان امامزدایی است. به چه دلیل؟ امام(ره) چه زمانی از ملاصدرا فاصله گرفتند؟ در مهمترین نامهای که امام(ره) در روابط بینالملل برای میخائیل گورباچف، رهبر یکی از ابرقدرتهای جهان ارسال کردند، مفهوم نامه و سفیر آن بسیار مهم بود. اولاً سفیر نامه آیتالله جوادی آملی حکیمی عارف، استاد برجسته حکمت متعالیه صدرالمتألهین بود، ثانیاً امام(ره) در این نامه طرف مورد خطاب را به مطالعه فلان رساله عملیه یا کتاب کلام یا حدیث دعوت نکردند، بلکه توصیه کردند کتب صدرالمتألهین و محیالدین عربی را مطالعه کنید تا از طریق برهان فلسفی و عرفانی بفهمید حقیقت، آب و سراب چیست.
امام(ره) برای فهم حقیقت هستی بر مطالعه کتب فارابی، ابنسینا، سهروردی، صدرالمتألهین و محیالدین عربی تأکید کردند. نص نامه حکیمانه امام(ره) به گورباچف چنین است:
«انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی به آن دل ببندد و آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم، اگر چه خود ندانیم. انسان میخواهد به حق مطلق برسد تا فانی در خدا شود. اصولاً اشتیاقی به زندگی ابدی در نهاد هر انسان نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است.
اگر جنابعالی میل داشته باشید در این زمینهها تحقیق کنید، میتوانید دستور دهید صاحبان اینگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینهها به نوشتههای فارابی و بوعلیسینا در حکمت مشاء مراجعه کنند تا روشن شود قانون علیت و معلولیت که هر گونه شناختی بر آن استوار است، معقول است نه محسوس و ادراک معانی و قوانین کلی که هر گونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس. به کتابهای سهروردی در حکمت اشراق مراجعه کنید تا برای جنابعالی مشخص کنند جسم هر موجود مادی دیگر، به نورِ صِرف که منزه از حس است نیازمند است و ادراک شهودی ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسی است. از اساتید بزرگ بخواهید به حکمت متعالیه صدرالمتألهین (رضوان الله تعالی علیه و حشره الله مع النبیین و الصالحین) مراجعه کنند تا معلوم شود حقیقت علم همانا وجودی مجرد از ماده است و از هر گونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. از کتب عرفا و بهخصوص محیالدین بن عربی نام نمیبرم. اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع شوید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم کنید تا پس از چند سال با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتری از موی منازل معرفت آگاه شوند که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.»
آيا حضور امام در مسند حاكميت جامعه،موجب تجديد نظر ايشان در برخي مباني فلسفي نشد؟يا تا آخر به فلسفه صدرايي وفادار ماندند؟
امام(ره) تا پایان عمر شریفشان به فلسفه صدرایی و عرفان وفادار بودند. در دیوان اشعار امام(ره) عرفان موج میزند. ایشان تا سالهای پایانی عمر خویش اشعار عرفانی عالیه المضامین میسرودند. اینها عرفان و حکمت است. امام(ره) ترکیب دلپذیری از عقل و عشق و همواره به حکمت و عرفان وفادار بودند. در حال حاضر عدهای امامزدایی میکنند و در نظر دارند مبانی نظری فلسفی حرکت امام(ره) را از بین ببرند، میخواهند حرکتهای طالبانی بنیاد کنند تا با تکیه بر ظاهر دین و نقل، دین را پوستین وارونه کنند، البته با زواید بسیار و ریشه و فهم ناچیز. احادیث جعلی بسیاری به پیامبر(ص) نسبت داده شده که احادیث ابوهریره در صحاح سته بخشی از آنهاست. چگونه این احادیث را ارزیابی کنیم؟ قرآن حکیم آیات قابل تفسیر و تأویل بسیاری دارد. با چه چراغی آنها را تحلیل و تفسیر کنیم؟ این مهم تنها با چراغ عقل میسر است. اگر عقل را تعطیل و تنها به نقل تکیه کنیم، شرایطی حاکم میشود که اخباریون ایجاد کردند و جامعه اسلامی را 100 سال به قهقرا کشاندند.
تفکر فقهی ما مبتنی بر علم اصول است. علم اصول یعنی تفکر عقلی. در علم اصول فقه در بخش الفاظ، از مدلول و ظاهر الفاظ مانند ظهور صیغه امر در وجوب و ظهور صیغه نهی در حرمت (مباحث فلسفه زبان) و در ملازمات عقلی ـ که به مستقلات عقلی و غیر مستقلات عقلی تقسیم میشود ـ از لوازم ذاتی احکام مانند ملازمه بین حکم عقل و شرع بحث میشود (فلسفه دین). همچنین در بخش حجت به عنوان مهمترین مبحث علم اصول از حجیت مانند حجیت خبر واحد و در بخش اصول عملی از اصولی که مجتهد به هنگام نداشتن دلیل اجتهادی به آن رجوع میکند مانند اصل برائت و استصحاب به قول صاحب کفایه حکم عقل بحث میشود. اصولاً تفکر اجتهاد شیعه مبتنی بر تفکر عقلی است. در مناظره بین بحرانی و بهبهانی نیز اخباریون شکست خوردند و اصولیون پیروز شدند. برخی میخواهند به مباحث دوره صفویه بازگردند. اولاً این حرکت امامزدایی است و ثانیاً طبق تجربه تاریخی اثبات شده، شکست میخورد. مسئله مهم مبارزه با این جریان خزنده در حال حاضر محدود است.
وكلام آخر؟
با تأکید بر استمرار راه امام(ره) باید همچنان به مبانی فلسفی نهضت امام(ره) وفادار باشیم. امام(ره) این انقلاب را ایجاد کردند و بنیان نهادند، لذا هر کس بخواهد در چهارچوب انقلاب حرکت کند، باید به این چهارچوب فکری وفادار و پایبند باشد. بنیانگزار این نهضت امام خمینی بودند. این افراد آزادند تفکر دیگری داشته باشند، اما دیگر در خط امام(ره) نیستند. پیروزی انقلاب اسلامی و سرنگونی طاغوت با تفکر و فتواهای امام(ره) صورت گرفت. اداره و استمرار این راه نیز تنها با تفکر امام(ره) امکانپذیر است.
با انکار تفکر امام(ره) نمیتوان خود را پیرو امام خمینی معرفی کرد. این تفکر پس از دوره صفویه نیز نتوانست انجام دهد. این نهضت با جامعیت شخصیت امام(ره) به پیروزی رسید. باید مبانی فکری امام(ره) را حفظ و از این حریم دفاع کنیم. ایستادگی مقام معظم رهبری در مقابل استکبار جهانی نیز بر اساس مبانی فلسفی حرکت امام خمینی است. البته دفاع عقلی میشود، اما میگوییم هر که میخواهد به انقلاب اسلامی خدمت کند و مناصب عالی در جمهوری اسلامی به عهده بگیرد، میبایست به مبانی فلسفی حرکت امام خمینی معتقد و وفادار باشد. اگر هم در این مسیر نیست، میتواند حرف خودش را بزند، اما نمیتواند خود را پیرو امام(ره) معرفی کند.
بیست و چند سال از رحلت امام(ره) گذشته است. باید تفکرات ایشان را به خاطر آوریم و بررسی کنیم بر اساس چهارچوب فکری امام(ره) اعم از نظری و عملی چگونه حرکت کردهایم؟ برخی از ابعاد مهم حکمت عملی و فقه سیاسی در دوره رهبری امام(ره) ظهور یافت. با تبیین این موارد باید بررسی شود در شرایط کنونی بر اساس این چهارچوبها چگونه میتوان کشور را بر مبنای خط امام(ره) ساخت؟ آزادی، عدالت، شورا و اصلاح معیشت مردم ارکان تفکر سیاسی امام خمینی است. امام خمینی وظایف جمهوری اسلامی را برشمردهاند: «اساس کار جمهوری اسلامی تأمین استقلال مملکت، آزادی ملت، مبارزه با فساد، فحشا و تنظیم و تدوین قوانین است که در زمینههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با توجه به معیارهای اسلامی اصلاحات لازم را به عمل آورد. این اصلاحات با مشارکت کامل همه مردم خواهد بود و هدفش قبل از هر چیز از بین بردن فقر و اصلاح شرایط زندگی برای اکثریت قاطع مردم است.»(2)
در جای دیگری میفرمایند: «آزادی بیان، انتخابات، مطبوعات، رادیو ـ تلویزیون و تبلیغات از ابتداییترین حقوق بشر است.»(3)
«اسلام خدایش عادل و پیامبرش هم عادل و معصوم است، امامش هم عادل و معصوم است، قاضیاش هم معتبر است که عادل باشد، فقیهش هم معتبر است عادل باشد، شاهد طلاقش هم معتبر است عادل باشد، امام(ره) جماعت هم معتبر است عادل باشد، امام(ره) جمعه هم باید عادل باشد، از ذات مقدس کبریا گرفته تا آن آخر. زمامدار باید عادل باشد، والیان هم باید عادل باشند.»(4)
پینوشتها:
(1) قرآن کریم، سوره مائده، آیه 54
(2) صحیفه امام، 5/ 155
(3) پیشین، 4/ 400
(4) پیشین، 3/ 304