اين روزها كه هم مصادف با سالگرد انقلاب اسلامي و هم سالگرد فوت مرحوم مهندس بازرگان است، افراد سياسي، رسانههاي اصلاحطلب و ملي- مذهبي از زواياي مختلف به تحليل شخصيت و عملكرد مهندس بازرگان ميپردازند. البته افراد حاضر در قدرت از زاويهاي خاص و منفعتمحور به تحليل وي و امام پرداختهاند، چرا كه بزرگان عالم سياست معمولاً تاريخ را طوري تفسير ميكنند كه با نقطهاي كه خود ايستادهاند كاملاً همسو و منطبق باشد.
وضعيت حال كشور كه به ظاهر جريان اعتدال بر آن هژمون است به صورتي است كه آيتالله هاشمي امام را «اصلاحطلب اعتدالگرا» ميخواند. رئيسجمهور هم امام را «اعتدالگرا» معرفي ميكند (هشتم بهمن در حرم امام (ره)) عدهاي ديگر همين واژهها را براي مهندس بازرگان به كار ميبرند. علي مطهري وي را يك اصلاحطلب معرفي و ماهنامه مهرنامه نيز در شماره 39 خود با انجام مصاحبههاي مفصل با بازماندگان نهضت آزادي و اصلاحطلبان، مرحوم بازرگان را يك اصلاحطلب معتدل معرفي ميكند كه «تجربهاي ناتمام» بوده است و «راه ناتمام بازرگان» بايد ادامه يابد يا «انديشههاي بازرگان به چه كار امروز ميآيد؟» براي فهم اصلاحطلبي در عرصه سياست بايد آن را از بحران معنا خارج كرد.
اصلاحات در پزشكي، كشاورزي، عرصه اجتماعي، نظامي، فرهنگي، اقتصادي و در همه شئون فردي و اجتماعي به وقوع ميپيوندند. اما اصلاحات در عرصه سياسي معني خاص و انحصاري دارد. اصلاحات در عرصه سياسي عبارت است از عمل رفرمگونهاي كه حاكميت براي پيشگيري از وقوع انقلاب به آن دست ميزند. اصولاً در عالم سياست معتقدند براي پيشگيري از انقلاب بايد دست به اصلاحات زد. بنابر اين در عالم سياست اصلاحات نقطه مقابل انقلاب است نه مكمل يا مقوم آن. با اين تعريف كه جامعيت در پذيرش آن وجود دارد، مرحوم بازرگان واقعاً يك اصلاحطلب و اعتدالگرا بود.
همانگونه شاه نيز يك اصلاحطلب بود و لوايح ششگانه را در سال 1341 براي پيشگيري از وقوع انقلاب به كار گرفت كه البته بيفايده بود. بازرگان به معني واقعي كلمه در نگاه به عرصه سياست يك اصلاحطلب معتدل بود. اما تفاوت آن با اصلاحطلبان ما اين بود كه وي در زمان شاه اصلاحات را «در حاكميت» و بعد از انقلاب اسلامي اصلاحات را «بر حاكميت» ميخواست. يعني آنچه بازرگان در سالهاي 1364 تا 1372 ميگفت و ميخواست، قلب ماهيت آورده امام بود. تفاوت بازرگان با اصلاحطلبان امروز ما دوري وي از نفاق و حاكميت اخلاق در سياست بود. اگر چه بازرگان در عرصه نظري دين را از سياست جدا نميدانست اما بدشانسي وي باعث شد كه با وقوع انقلاب اسلامي، انديشه سياسياش در عرصه عمل محك بخورد و اينچنين بود كه متوجه شد اسلام مدنظر وي قابليت تبديل به نظام سياسي را ندارد يا حداقل با چارچوب سياسي انديشه امام همسو و همخوان نيست.
بنابر اين بازرگان هيچ موقع يك انقلابي نبود و مدعاي آن را هم نداشت. با همه خوبيهاي شخصيتي و مشكلات فكري كه بازرگان داشت نميتوانست سوار بر قطار امام شود. به تعبير ديگر معتقدين به انقلاب اسلامي و امام نميتوانند بين بازرگان و امام در عرصه سياست و حكومت جمع ببندند.
لذا ناروا نيست اگر بگوييم كساني كه انديشه بازرگان را در قالب نظام جمهوري مامائي ميكنند از امام عبور كردهاند و اين اصلاحطلبي و اعتدالگرايي را ميتوان نقطه مقابل امام تعريف كرد. بازرگان ضمن پايبندي به اخلاق، تفاوتهاي ماهوي با امام داشت به همين دليل امام در نامه 68.1.6 به آيتالله منتظري، ضمن اينكه قسم جلاله ميخورد كه: «والله قسم، من از اول با نخست وزيري بازرگان مخالف بودم.» بلافاصله ميفرمايد «البته ايشان را آدم خوبي ميدانستم» اما اين خوب بودن واجد ورود به سياست و قدرت در جغرافياي انديشه امام نبود. بازرگان در حوزه دينپژوهي به «وحدت دين و سياست» آنگونه كه در انديشه امام است، قائل نبود. بلكه به سازگاري اين دو اعتقاد داشت بنابر اين در مطالعات و نوشتارهاي ديني خود سعي در گسترش اسلام نداشت كه به دنبال تبرئه اسلام در نزد غرب بود.
تراز بازرگان براي سنجش اجتماعي اسلام متدها و استانداردهاي غربي بود به همين دليل نتوانست با امام همراهي كند. لذا اگر اعتدالگرايان و اصلاحطلبان نيازمند باز تعريف مهندس بازرگان در تراز نظام ديني هستند ميتوان آنان را به عدول از امام و حركت به سمت بازرگان متهم كرد. بازرگان با صراحت ميگويد: «امام ايران را براي اسلام ميخواست و من اسلام را براي ايران ميخواهم» اين دو آبشخور از دو دستگاه معرفتي سرچشمه ميگيرد. بازرگان اصولاً انقلاب را مقولهاي شرقي (ماركسيستي- كمونيستي) ميدانست به همين دليل اصلاحطلب معرفي ميشود. اما امام بنيانكن بود.
از سه ويژگي رهبران انقلاب يعني ايدئولوگ، دگرگونساز و مدير، امام داراي هر سه بود، حال آنكه مرحوم بازرگان دگرگونساز و حتي ايدئولوگ براي يك تغيير اساسي و ساختاري نبود. اصلاحطلبان و اعتداليون مدعي امام اگر بخواهند به جاي شاخصهاي ابداعي خود براي تفسير مهندس بازرگان از ديدگاهها و شاخصهاي امام استفاده كنند به صورت قطعي بايد امام را رها كنند، كما اينكه سالهاست اين مهم انجام شده است؛ چراكه امام در هيبت يك انقلابي به نهضت آزادي و مهندس بازرگان مينگريست.
علاوه بر آن امام با ديدن عملكرد دولت موقت بازرگان خود را ملامت ميكرد كه «ملت ما انقلابي عمل كرد اما ما انقلابي عمل نكرديم.» در بين رهبران انقلاب اسلامي هيچكس مانند امام به نهضت آزادي نتاخت. امام واژه ليبرالها را براي بازرگان و دوستانش مفهومسازي كرد و جالب اينكه در اكثر جاها خصوصاً در پيامهاي سال 1367 و نامههايش به آيتالله منتظري «منافقين و ليبرالها»را توأمان به كار ميگيرد. امام معتقد بود كه اگر دولت بازرگان در قدرت باقي مانده بود «ملت ما در زير چنگال امريكا دست و پا ميزد» و ميفرمود: «نهضت به اصطلاح آزادي طرفدار جدي وابستگي كشور به امريكاست»، «منافقين فرزندان عزيز مهندس بازرگان هستند» بنابر اين خود امام به عنوان يك سد جدي براي گرايش به بازرگانيسم در ايران است و جملات فوق بسان فرقاني است كه مانع از سوار شدن امام و بازرگان در يك واگن ميشود. واقعاً بازرگان از زمان ورود به عرصه سياسي در دوران پهلوي تا پايان حيات يك اصلاحطلب بود. يعني خشونت را نفي ميكرد. اهل مبارزه نبود. مباني ليبراليسم را سازگار با دين علمي- اجتماعي ميدانست و معتقد به حكومت مسلمانان به جاي اجراي شريعت اسلامي بود.
با اين شاخصها بازرگان از امام به اصلاحطلبان ما نزديكتر و از جنبه اخلاق قدري از آنان برتر و صادقتر است. بنابر اين اگر كساني بخواهند تصويري كاريكاتوري از بيانات و مواضع مهندس بازرگان درصدر انقلاب اسلامي را به امروز منتقل كنند معني آن تعديل يا عدول از چارچوب فكري امام و خصوصاً نظريه ولايت فقيه است. البته اگر اصلاحطلبان شجاعانه و روي پرده اين عدول و تعديل را بپذيرند محلي براي منازعه باقي نخواهد ماند. اما اگر «خط امام» را به عنوان تابلو بالاي سر خود بگيرند ولي بر قطار اصلاحطلبي و اعتدالگرايي مهندس بازرگان سوار شوند بايد در اندرون آنان نورتابي شود تا زواياي متناقض مشخص و متمايز شود. بين اينكه «بازرگان نياز امروز» است يا امام، در عرصه سياست قابليت جمع بستن وجود ندارد. اگر از امام عبور كردهايد سر را بالا بگيريد و اعلام كنيد.