شايد بتوان براي تحليل اين ذهنيت در سدههاي اخير، با عاريه گرفتن دو مفهوم مشكل و مسئله و تفاوتهاي آن، كه در روش تحقيق بررسي ميشود، به تحليل ذهنيت خود بپردازيم. لذا در ادامه با تفاوتشناسي مشكل و مسئله، به تحليل ذهنيت تاريخي افراد جامعه خود ميپردازيم.
كژيها، كاستيها و ناشايستگيهاي وضع كنوني ما بيشتر به شكل «مشكل» طرح شدهاند تا «مسئله». ديدن كژيها، كاستيها و ناشايستگيها، ذهنيت ما را به وجود «مشكل» رهنمون داشته و ذهنيت «مشكلمدار» را براي ما شكل داده است. اين در حالي است كه آنچه مورد نياز است تا اين كژيها، كاستيها و ناشايستگيها را برطرف كند و الگويي براي گذار به وضع بسامان در اختيار ما قرار دهد، وجود ذهنيت «مسئلهمحور» است تا «مشكلمدار».
چيستي ذهنيتهاي «مشكلمدار» و «مسئلهمحور»
در توضيح اين مطلب بايد گفت كه ذهنيت «مشكلمدار» كژيها، كاستيها و ناشايستگيها را در قالب عبارتهاي كلي و بيشتر انشايي فهم ميكند. در اين ذهنيت، تمام عوامل و متغيرهاي مؤثر در آن براي ما مشخص نيست و لذا صاحبان اين ذهنيت هيچگاه درصدد پاسخ به كژيها، كاستيها و ناشايستگيها برنميآيند. تنها عمل قابل مشاهده از ايشان، تكرار آن عبارتهاي كلي و انشايي، اعتراض و نق زدن نسبت به وضع نابسامان موجود است. شايد بتوان بخش قابل توجهي از اتفاقات و اعتراضات فضاي سياسي كشور را مبتني بر همين ذهنيت تحليل نمود.
گامي فراتر از ذهنيت «مشكلمدار»، ذهنيت «مسئلهمحور» است كه نابسامانيهاي موجود را نه در قالب عبارات كلي و انشايي، بلكه بهصورت عبارات كلي ـ جزئي و استفهامي با متغيرهاي مشخص فهم ميكند و لذا صاحب اين ذهنيت، پا را فراتر از نق و اعتراض و شكوه گذاشته و در قاموس يك جستوجوگر و پژوهشگر عمل خود را معطوف به پاسخگويي در جهت رفع نابسامانيها ميكند.
البته بايد توجه داشت كه منظور از ذهنيت «مسئلهمحور» بههيچوجه ذهنيت «پوزيتيويستي» نيست كه همهچيز از جمله امور اجتماعي را فيزيكال و قابل سنجش و مبتني بر تجربيات حسي ميداند، بلكه منظور ذهنيتي است كه با ديدن مشكلات طرح مسئله ميكند و براي هريك از اين مسائل در تمناي پاسخي است. لذا عمل فرد در اين چارچوب صورتبندي ميشود و صرفاً دادههاي خود را به تجربيات حسي محدود نميكند.
جامعه ما و نتايج ذهنيت «مشكلمدار»
با توجه به آنچه گفته شد، در تحليل فضاي عمومي جامعه، از جمله فضاي فكري و سياسي، ميتوان علت رخوت و امتداد نابسامانيهاي موجود را اپيدمي ذهنيت «مشكلمدار» در جامعه دانست. دولتمردان، مديران، نخبگان فكري، دانشجويان و آحاد مردم رويكردشان نسبت به كژيها، كاستيها و ناشايستگيها، انشايي، توصيفي و اعتراضي است. بيشترشان از مشكلات ميگويند و فقط ميگويند و نق ميزنند. در اين ميان، هيچكس در جستوجوي متغيرهاي مشكل و تبديل آن به مسئله قابل حل نيست.
البته صاحبان اين ذهنيت تمناي وضع مطلوب و بسامان را دارند، اما آنچه وجود ندارد طرح مسائل و سؤالاتي است كه پاسخش منتج به الگوي گذار به وضع مطلوب ميشود. لذا در غليان تمناي بيپاسخ، آنچه بروز ميكند اعتراض است، نه عمل معطوف به پاسخ براي رفع آن تمنا. اعتراضي كه منابع را تلف ميكند.
بايد دقت داشت كه بعد از رخوت چندصدساله كه پس از صفويه بر ايران عارض شد، ما شاهد يك دوره طولاني و تاريخي تفوق رويكرد «مشكلمدار» بهعنوان پارادايم اصلي در ذهنيت خود بودهايم. لذا عمل منتج از اين ذهنيت، كه در قالب اعتراض بوده را نيز ميتوان يك عمل تاريخي دانست. عملي كه در سير تطور خود بهعنوان يكي از عادات ما، خود را رشد و نمو داده است.
اعتراض شيعي اعتراضي مداوم، پيشبرنده و افقآفرين است. ميتوان آن را «قيام دائم» ناميد كه از ذهنيت «مسئلهمحور شيعي» كه در جستوجوي الگويي براي گذار به حكومت عدل مهدوي است، حاصل شده است.
البته بايد دقت داشت كه اين جنس اعتراض، كه منتج از ذهنيت «مشكلمدار» است، با اعتراض مداوم كه در فرهنگ شيعه وجود دارد، اينهماني نشود. بخش قابل توجهي از روحيه اعتراضي حاكم بر جامعه ما منتج از فرهنگ شيعي است؛ فرهنگي كه سپهر و آرمانشهر خود را در ظهور و جامعه مهدوي جستوجو ميكند و به كمتر از آن قانع نيست و عمل خود را از عاشورا استنتاج ميكند و عاشورا بهمثابه ديناميسم تاريخي آن را به پيش ميبرد.
تهديدي كه در طول دوران رخوت متوجه ذهنيت «مسئلهمحور شيعي» بوده اين است كه اين ذهنيت در مقاطعي كمرنگ شده و جاي خود را به ذهنيت «مشكلمدار» داده و در نتيجه آن جنس اعتراض را از اعتراض پويا و پيشرونده شيعي به اعتراض ايستا و مانعشونده يا حتي پسرونده مبدل كرده است. عصر رخوت بعد از دوران صفويه را نيز ميتوان در نتيجه تفوق همين ذهنيت و عمل منتج از آن دانست.
ذهنيت نخبگان ما و الگوي نقلي دوران گذار
و اما اكنون، در شرايط فعلي، همچنان رويكرد «مشكلمدار» در ذهنيت ما و در نتيجه آن، اعتراض ساكن در عمل و رفتار ما حضوري جدي دارد. لذا جستوجو براي الگويي كه بتوان از شرايط نابسامان كنوني به وضع بسامان و مطلوب برسيم، هنوز در بخشهاي قابل اعتنايي از جامعه وجود ندارد. بخشي از اين جامعه قابل اعتنا دانشگاهيان و نخبگان فكري ما هستند. ذهنيت «مشكلمدار» در ميان نخبگان علمي و دانشگاهيان ما نيز حضور پررنگي دارد. لذا اين بخش از جامعه نيز اعتراض ساكن و نق زدن را در پيش گرفته است و اين به كرات در رفتار اين قشر قابل مشاهده است و چيز قابل چشمپوشياي نيست.
البته در اينجا شايد سؤالي پيش آيد و آن اينكه با توجه به اينكه در برخي نوشتهها، گفتههاي دانشگاهيان و نخبگان شاهد پرداختهايي به كژيها، كاستيها و ناشايستگيهاي جامعه هستيم كه ضمن اينكه استفهامي و كلي ـ جزئي هستند، الگوي گذاري به وضع مطلوب را نيز ارائه ميدهند و اين نشان از ذهنيت «مسئلهمحور» ايشان است. پس چطور ميتوان ايشان را داراي ذهنيت «مشكلمدار» دانست؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت غالب اين نوشتهها و گفتههاي برخي نخبگان ما كه سويههايي از ذهنيت «مسئلهمحور» و نه «مشكلمدار» را بازنمايي ميكند، بيش از آنكه نتيجه انديشهورزي باشد، بايد آن را نتيجه برداشت كلامي از انديشههاي بعضاً «مسئلهمحور» وارداتي دانست.
آنچه در حوزه انديشه در دانشگاههاي ما جريان دارد، بيش از آنكه تفلسف و فلسفيدن در مسائل باشد، نگاهي كلامي، ترجمهاي و بيشتر بدون ارزش افزوده و نقد به اين متون است. نخبگان ما بهجاي فلسفيدن، بيشتر قال دكارت، قال هگل، قال ماركس، قال رورتي، قال هابرماس و قال والرشتاين ورد زبانشان است. لذا اگر در نوشتهها، گفتهها و آثار ايشان وجود ذهنيت «مسئلهمحور» بازنمايي ميشود، ذهنيت خود ايشان نيست، بلكه ذهنيت مؤلف اصلي است. در نتيجه، نسخه گذار ارائهشده از سوي ايشان، براي گذار به وضع مطلوب و تلاش در جهت حركت به سمت آن نيز بهعنوان عمل ايشان منتج از آن ذهنيت كلامي است و صرفاً نقل است.
پرسشي ديگر كه در اين مرحله شايد اذهان را متوجه خود كند اين است كه در الگوي تجويزي اين نخبگان به منابع بومي نيز توجه شده است. پس نميتوان آن را نقلي و كلامي صرف دانست؟ براي پاسخ به اين پرسش، بايد دقت داشت اينكه گاهي از حفظ يا نقش منابع بومي در الگوي گذار به وضع مطلوب، كه آنها را تحت عنوان «تئوريهاي توسعه» صورتبندي ميكنند، سخن به ميان ميآيد، به معناي نقش اين منابع در جهت تحصيل براي رسيدن به وضع مطلوب مورد نظر انديشمند غربي و هضم آسانتر در فرآيند نوسازي و مدرنيزاسيون است، نه بيشتر. البته آن نيز نه توسط نخبه و استاد دانشگاهي ما، بلكه توسط همان انديشمندان غربي مطرح شده و نخبگان ما فقط حاملان آنند.
ذهنيت «مسئلهمحور» و الگوي اسلاميايراني پيشرفت
در كنار حضور پررنگ ذهنيت «مشكلمدار» كه از انتهاي دوران صفويه به اين سو بر جامعه ما عارض شده و دوران رخوت را رقم زده است، ذهنيت ديگري نيز با كشوقوسهايي وجود داشته كه ميتوان آن را گونهاي ذهنيت «مسئلهمحور» شيعي ناميد. ذهنيتي كه به كژيها، كاستيها و ناشايستگيها و در مجموع به نابسامانيهاي جامعه ما بهصورت استفهامي مينگرد و در جستوجوي راه و الگوي گذاري براي تحقق جامعه مهدوي است. ذهنيتي كه نسبت به شرايط موجود قانع نبوده، ناراضي و معترض است؛ چراكه هدف خود را هنوز محققشده نيافته است. صاحبان اين ذهنيت، در قاموس يك جستوجوگر و پژوهشگر، عمل خود را معطوف به پاسخگويي در جهت رفع نابسامانيهاي جامعه خود ميكنند و به دنبال الگويي بومي براي گذار از وضع موجود به وضع مطلوب هستند. لذا كنش و عمل خود را معطوف به اين چارچوب ميكنند.
شكلگيري و ظهور انقلاب اسلامي در جامعه نابسامان آن روز عملي بود كه از سوي صاحبان اين ذهنيت، كه بهتدريج در حال عمومي شدن بود، بروز كرد؛ عملي كه اعتراض پيشبرنده و نه اتلافكننده منابع را در جامعه شكل داد و جامعه را يك گام مهم به پيش برد كه ميتوان از اين عمل بهعنوان «قيام» ياد كرد. طرح الگوي اسلامي- ايراني پيشرفت نيز نمونه ديگر عمل صاحبان اين ذهنيت است كه سوداي تمدنزايي اسلامي را در سر ميپروراند. الگويي كه بهعنوان الگوي گذار از ذهنيت مسئلهمحور شيعي تراويده و قيام براي جامعه مهدوي را طلب ميكند.
* دبير گروه سياسي انديشكده برهان