از پيروزي انقلاب در بهمن 57 گرفته تا انجام عملياتهاي بزرگ والفجر مقدماتي، 8، تداوم كربلاي 5 و... كه هركدامشان جز با خون شهيدي نوشته نشدهاند.
بهمن امسال هم ماه عجيبي بود. تقريباً هفتهاي را پشت سر نگذاشتيم الا اينكه خبر شهادت يكي از جانبازان دوران دفاع مقدس به گوشمان رسيد. شهيد سيدعلياكبر عدل، شهيد سيروس بادپا، شهيد حاجمحمد مزيناني و بالاخره جانباز شهيد حسين عسكري كه 11 سال آخر عمرش را در كما به سر ميبرد، بازيگران بهشتي بهمن 92 بودند كه هر كدام با يك دنيا حرف ناگفته، با يك دنيا خاطره از روزهايي كه حالا بخش درخشاني از تاريخ كشورمان هستند، مهمان دوستان شهيدشان شدند.
شهيد سيدعلياكبر عدل: اولين نفر از اين قافله نور بود كه 29 سال از روي ويلچر پاي ثابت ديدار با خانواده شهدا بود و عاقبت خودش در سوم بهمنماه 1392 به رفقاي شهيدش پيوست. نيروي تخريب لشكر 27 محمد رسول الله(ص) از آن بچههاي با صفايي بود كه خاطرات خوشي از خود بر جاي گذاشت و عاقبت نيز خوبيهايش را به سعادت شهادت پيوند داد.
شهيد سيروس بادپا : نفر دوم اين قافله به لحاظ زمان شهادت بود. او در 17 بهمن 92 براثر عوارض متعدد جانبازي به شهادت رسيد، اما با سيروس كه چند باري ميهمان تحريريه جوان بود درد دلهايي داريم كه آن را به آخر اين يادداشت موكول ميكنيم.
حاجمحمد مزيناني: سومين نفر كه در عمليات خيبر مجروح شيميايي شده بود، در ايام سالگرد ايام اين عمليات وضع جسمانياش به هم ريخت و عاقبت در 20 بهمنماه شهيد شد. نكته جالب در خصوص حاجمحمد اين بود كه تشييع جنازهاش در شهرستان داورزن درست در روز 22 بهمن و تظاهرات اين روز انجام گرفت تا اين جانباز انقلاب و دفاع مقدس تا آخرين لحظات حضور در اين دنياي خاكي برسر عهد و پيمان با امام و شهيدان بماند.
شهيد حسين عسكري هم كه در 23 بهمنماه به شهادت رسيد داستاني طولاني از ايستادگي، صبر و مقاومت دارد. او كه از سال 81 و به مدت 11 سال در كما بود، 47 سال در اين دنيا زندگي كرد اما تنها 21 سال داشت كه جانباز شد و تنها 33 سال داشت كه به كما رفت و با يك حساب سرانگشتي ميتوان فهميد كه حسين چيزي از اين دنياي خاكي بهره نداشت جز سالها تحمل درد و رنج و در بستر بيماري بودن. هرچند حلاوت اين همه صبر شهد شيرين شهادت بود و وقتي كه پيكر اين جانباز جنوب شهري را به گلزار شهداي يافتآباد تهران ميبردند، حضور جمعيت زيادي از محرومترين مردم پايتخت نشان داد كه چطور ملت ايران قدردان زحمات و سختيهايي هستند كه امثال حسينها برايشان كشيدهاند. اما در ميان اين چهار نفر، افتخار همصحبتي و مصاحبه با شهيد سيروس بادپا كه دو سه باري به دفتر روزنامه آمده بود نصيبمان شد. شايد تمام حرفهاي ما مربوط به دوران حضورش در جبههها و به خصوص در كسوت يك نيروي ستاد جنگهاي نامنظم بود، ولي بادپا خاطرهاي از يك انسان بيادعا را در دلمان از خود برجاي گذاشت و به قافله نورخوران و نورآشامان پيوست.
بادپا از آن دسته رزمندههايي بود كه از روزهاي اول جنگ به شكل داوطلبانه به جبههها رفته بود. حتي يادم است ميگفت در كنجانچم (اطراف مهران) خط دفاعي را تشكيل داده بودند كه خيلي از فرماندهان از تشكيل چنين خطي خبر نداشتند. آنها راه عراقيهايي را كه به طرف مهران ميآمدند سد ميكردند. بيادعا و با كمترين حرف و سخن. مثل همان وقت كه به دفتر روزنامه آمده بود و طوري حرف ميزد كه اگر كسي از در وارد ميشد و بادپا را نميشناخت، فكر ميكرد دارد خاطرات كسان ديگر را تعريف ميكند، نه حماسهآفريني يك جوان جنوب شهري كه بيشيله پيله به همراه يك عده جوان ديگر مثل خودش، جلوي ارتش بعث را با تمام تجهيزاتشان سد كرده بودند. يادم است اين رزمنده صاف و ساده حتي خودش براي بردن نسخه چاپ شده مصاحبه پيشمان آمد. آن روز آخرين باري بود كه او را ديدم. سيروس روزنامهها را براي يادگاري ميخواست، غافل از اينكه امثال او بهترين يادگاريها براي نسل ما از روزهايي بودند كه حالا بايد سراغشان را در تاريخ اسطورهاي اين كشور گرفت. يادت به خير سيروس بادپا، يادتان به خير سيدعلياكبرها، حاجمحمدها و حاجحسينها...