کد خبر: 613929
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۵
مصطفي جمشيدي نويسنده رمان «شب رنج موسي»:
زهرا قهرماني

داستان نویسی در کشور ما دارای سابقه طولانی ست.علاوه بر منظومه های شعرای پرآوازه مان چون فردوسی،سعدی و ...، نثر نیزجایگاه خود را از همان زمان میان اهالی قلم پیدا کرد. با ظهور پدیده ای چون انقلاب اسلامی و بعد از آن جنگ تحمیلی ،موج جدیدی از داستان نویسی در میان اهالی قلم شکل گرفته که موازی با ادبیات غرب در حال رشد است. چندی پیش با سقوط نظام قذافی رمان زیبای شب رنج موسی که به ابعاد مختلفی از پرونده مجهول امام موسی صدر پرداخته توسط مصطفي جمشيدي راهی بازار شد. راجع به این کتاب و سرگذشت یک نخبه سیاسی که در هاله ای از ابهام است با آقای جمشیدی به گفتگو نشسته ایم.

 

یا چه نیازی را در جامعه می دیدید که شما را به سمت نوشتن از امام موسی صدر کشاند؟

ببینید منهای تفکر مذهبی که به هر حال ما تابع آن هستیم و یک مسلمان شیعه هستیم،موضوع یک رهبر سیاسی که در منطقه آنقدر نفوذ داشته و حضورش به عنوان یک مصلح و اصلاح گر اجتماعی مراتبی را ایجاد کرده .چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ اجتماعی و ... . و بعد با یک دیکتاتوری به عنوان معمر قذافی که چندین دهه زندگی قشری از مردم مسلمان منطقه را تحت سیطره خود داشت ،برای من خیلی جالب بود.

به اضافه اینکه چطور می شود که سرنوشت یک انسانی در هاله ابهام باشد ودر حالی که همه ی اتهامات به سوی یک دیکتاتور نشانه رفته ، او بتواند از زیربار همه ی این اتهامات شانه خالی کند و مسئولیتی را نپذیرد! همه ی اینها باعث می شد که سرگذشتی که بر این شخصیت انقلابی گذشته بود برای من همیشه مسئله باشد و بنیانگذار و مولد فکری تحت عنوان یک رمان شود که بتواند به ابعاد این قضیه بپردازد.

حال بحث مسلمان بودن و روحانی بودن این شخصیت مزید بر علت بوده و نقش منجی گری و احیاگری که داشته،دلایلی بوده که بنده را به سمت نوشتن از این شخصیت کشاند و مرا وادار کرد که در مورد ایشان فکر کنم.

پس بیشتر حس کنجکاوی و ماجراجویی شخصی شما در مورد شخصیت امام موسی صدر بود که منجر به نگارش آن شد ،نه اقتضای جامعه و جریاناتی که پررنگ تر از قبل به چشم می آمد.

طبیعتا داستان،سرک کشیدن به یک زندگی دیگر است و حلاجی کردن احتمالات و مقتضیات و شرایطی که برای یک زندگی می تواند پیش بیاید.

صرف کنجکاوی و ماجراجویی نبود!شاید نوعی ادای دین هم می توانست مطرح باشد.به عنوان یک اسوه و نمونه از نوعی سلوک که می تواند الهام بخش انسان های دیگر باشد.

سترگ بودن انتخاب شخصی که از ایران رفته و سپس در آمجا مسئولیت قبول کرده و از کمک های مادی و معنوی خویش دریغ نکرده ،الگویی می تواند باشد برای جامعه ای که به سمت معنا زدایی و هجو اصول ،مبناها و اعتقادات پیش می رود. به نظر من این می توانست پارامتر و دلیل خوبی باشد برای اینکه همچنان قهرمانان زنده اند و در حقیقت به رسالت خود که منجی گری و اصلاح اجتماعی ست،می پردازند.

بیان روایی این داستان در این قالب چگونه به ذهنتان رسید؟

ببینید من حدود 4 سال بود که روی این سوژه کار می کردم. منابع و کتاب های زیادی را مطالعه نمودم.قصد سفر به آن منطقه را نیز داشتم که متاسفانه میسر نشد.ولی با شروع انقلاب لیبی و بحث فرو پاشی نظام قذافی ، این انگیزه و هیجان و شورش درونی در من زیاد شد .به دلیل اینکه می گفتم با سقوط قذافی هر لحظه ممکن است ابعاد پرونده امام موسی صدر رو شود و من نتوانم این کار را انجام دهم. به همین دلیل گوش به زنگ بودم و مدام اخبار را گوش می دادم ،با خانواده امام موسی صدر کما بیش در ارتباط بودم که بدانم کار به کجا رسیده.ضمن اینکه خود شخص معمر قذافی نیز مانعی بود برای اینکه به سرنوشتی و یا یک رمان از امام موسی صدر برسیم.

البته موانع حقوقی نیز مانعی محسوب می شد. به دلیل اینکه روابط ایران و لیبی نیز مطرح بود و اگر قذافی حضور داشت، پرداختن به فضاهای درونی لیبی مقدور نبود.

ولی با فروپاشی نظام قذافی انگار این طلسم که یک مانع فرهنگی و سیاسی بود، شکسته شد و من توانستم به این روندی که الآن مشاهده می کنید ،برسم. روندی که بین احتمالات این شخصیت سیر می کند.

البته یک مقدار هم سعی می کردم که به تلیق ماجرا کمک کنم و این میسر نمی شد الا به اینکه یک طرح پلیسی هم مدنظر داشته باشم.

در مورد این ماجرای پلیسی کمی توضیح دهید؟

بله. پس از ربوده شدن امام موسی صدر در لیبی،دو افسر با چهره های امام موسی صدر به همراهش به لیبی رفته بودند و یک شب هم در هتل اقامت داشتندو سپس آنجا را ترک کرده بودند. همین لوکیشن و فضای اقامت امام موسی صدر بدون اینکه دیده باشم برای من مولد این فکر بود که قصه را از آنجا کلید بزنم و این قصه پلیسی را همراه با یک قصه ای دیگر به صورت روایتی تو در تو و مستقل از هم به موازات یکدیگر پیش ببرم.

شما الآن در صحبت هایتان فرمودید حضور معمر قذافی باعث می شد که فضا برای نوشتن شما باز نباشد.به نظر شما تحمل سیاسی درون جامعه پایین بود یا فضای سیاسی جهان نمی طلبید که با حضور قذافی بتوانید در مورد نظامش و اتفاقاتی که در کشورش می افتد ،بنویسید؟

واقعیت امر این است که بحث روابط ایران و لیبی مطرح بود و در کنارش ،خانواده امام موسی صدر .به هر حال خانواده ای که در التهاب پیدا کردن سرنوشت امام موسی صدر هستند.

طبیعتا یک مانع ذهنی بود که ما اگر بخواهیم نسبت به قذافی حرکت و یا تبلیغی را آغاز کنیم ،موانع آنها می توانست برای ما پاتکی محسوب شود. به هر حال هر عملی عکس العملی را در پی داشت و مسائلی از این قبیل.

ضمن اینکه بعد از فروپاشی نظام قذافی تلاش ها برای پیدا کردن راز گم شدگی امام موسی صدر افزایش پیدا کرده بود و خود این جبر کمک کرد به اینکه خانواده ایشان هم پیگیر حال امام موسی صدر شوند و من هم توانستم پس از سالها این کار را انجام دهم.

در این زمینه الگوی داخلی یا خارجی داشتید؟

ما داستان نویسان دهه ی شصتیم .در حیطه کاری مان باید اتفاقاتی بیفتد که که خودمان الگوی بقیه باشیم .ولی خب به هر حال بعضی از کارهای ترجمه بی تأثیر نبودند. عالم داستان نویسی و رمان نویسی ،عالم گسترده ای ست .

کار های بدیع بعضی از این ترجمه ها روی اینکه یک ساختار پلیسی را به نوعی در این کار رعایت کنم،تأثیر گذاشت.

پرداختن به حسب حال یک نخبه سیاسی حتی در قالب یک رمان برای شخصی مثل شما که اکثر کارهایتان به دور از این فضاست ،چقدر می تواند تأثیر گذار و حساس و همراه با حاشیه باشد؟

ببینید نوشتن در مورد شخصیت های سیاسی،مدهبی و اجتماعی باید راجع به یک نامعمولی باشد. داستان آمیزه ای از امر معمول و نامعمول است. اگر همراه با این باشد طبیعتا قصه نویس را به نوشتن دعوت می کند.اما اگر راجع به این معنا نباشد نوشتن را سخت می کند.

مثلا درباره امام خمینی و شیفتگی ایشان به همسرشان و خواستگاری امام از همسرشان برای من یک سوژه ناب است که اگر روزی مقتضیاتش باشد به آن می پردازم. اما قداست این بزرگوار و مجموعه شرایط اجتماعی باعث می شود که به سراغ این معنا نروم.

در واقع این را می خواهم بگویم که اگر یک نامعمولی در بعضی از این زندگی ها باشد ،خود به خود یک پتانسیل و ظرفیت داستانی را ایجاد می کند .

محرک های خارجی نیز به هر حال بحث به وجود آوردن شرایطی ست که بتواند کار را سهل کند.از جمله خانواده امام موسی صدر که همراهی معنوی در کل پروسه نوشتاری رمان داشتند.

طبیعتا بودجه و حمایت های مادی و معنوی نیز در کار دخیل است. به عنوان مثال من سالهاست که دوست دارم زندگی حافظ را به صورت داستانی بنویسم ولی این کاری نیست که داستان نویس به تنهایی انجام دهد.باید شرایطی ایجاد شود و امکاناتی بوحود بیاید،محققانی نویسنده را همراهی کنند،تحقیقات جامعی صورت گیرد که با این شرایط اقتصادی برای یک نویسنده میسر نیست که یک اثر داستانی نابی را بنویسد.

چرا حافظ را انتخاب کردید؟

رمان نویس ایرانی باید یک مختصات نابی را کشف کند که در کشور خودش ، در فرهنگش،در فولکلور ،انباشته ها و ذخیره های فکری و معنوی سرزمین خودش منحصر به فرد باشد.وگرنه عالم داستان نویسی آنقدر گسترده شده که برای نوشتن سوژه ای توجیهی پیدا نمی شود.آن هم با وجود غرب که چه به لحاظ دانش رمان و قصه که نویسندگانشان قله های این رشته را فتح کرده اند و آثارشان به زبانهای مختلفی ترجمه شده است و چه در سینما که سینمای غرب بسیار از ما پیشی گرفته.

من می خواستم به زندگی حافظ از این منظر که حافظ قرآن نیز بوده ،بپردازم وبرای همین با یکی از دوستانم که در سازمان اوقاف فعالیت می کند صحبت کردم.اما این دید حمایتگر نیست و تا وقتی که حمایت نباشد،انتظار بوجود آمدن شاهکار را نمی توان داشت!

حافظ مال ماست.یک ژاپنی یا یک کوبایی و یا یک مراکشی نمی تواند ادعا کند که حافظ برای آنهاست.با روندی هم که پیش گرفتند همه چیز را دارند از ما می گیرند،مثل مولانا و خیلی های دیگر...

برای این معضل چه می توان کرد؟

به نظر من مسئولان فرهنگی کشور باید به این فکر باشند که آثار شاهکارهای ادبیات ما باید بار دیگر به زبان روز ترجمه شوند.و زبان روز حال حاضر،زبان سینما و زبان رمان است.

شما فکر میکنید چطور می توان تحمل سیاسی و فضای روشنفکری صاحبنظران را تغییر داد که بتوانیم در مورد اهالی سیاست بالاخص آن عده که سیاست حال کشور ما قبولشان ندارند و کلا به آنها پرداخته نمی شود،با نگاهی بی طرفانه نوشت؟

ببینید آنهایی که قهرمانان تاریخ بودند،بالاخره بُرد خود را کرده اند و نیازی به تأیید ما ندارند.

شخصیتهایی مثل استاد مطهری و یا ... .که در عرصه های سیاست،معرفت و ... نقش احیاگری را در جامعه داشتند یا بسیاری از شهدای عزیز همانند امثال همت،خرازی، باکری و ... .

اینها نیازی به تعریف و تمجید ما ندارند.چون آنها در قله های شرف هستند.می ماند بهره ای که ما به عنوان نویسنده،مخاطب و یا فیلمساز و یا ... می توانیم از اینها برای نسلمان مهیا کنیم.

ما باید همواره این را در نظر داشته باشیم که از دل این ماجرا چه چیزی به دست می آید. مثل شب رنج موسی که شاید یک ادای دین به این شخصیت بزرگوار به حساب آید.

ما می خواهیم به اعتقادات خودمان عمل کنیم. این به معنای در نظر نگرفتن مخاطب نیست.به معنای این است که امثال ما که داستان نویسان دهه شصتیم،بتوانیم ساختار شکنی هایی بکنیم.

اما متأسفانه بخشهای دیگر این همکاری و همیاری را ندارند.بیشتر مراکزی که می بینیم الگوهای ذهنی خودشان را دارند.در بعضی جاها متأسفانه باورمندی نسبت به قضیه ی شعر و ادبیات و داستان،دارد از بین می رود.

همانطور که مطلعید چندی پیش یکی از دوستان عزیزمان آقای فردی را از دست دادیم.

کسی که عمل باز انجام می دهد نباید در چرخه فشار کاری باشد که باعث نابودی نویسنده شود.این درست که مرگ و زندگی دست خداست اما طبیعتا عقل نیز حکم می کند که از یک بیماری و یا شرایط بد پرهیز شود.

شرایط کاری باید طوری باشد که نویسنده بتواند با حداقل امکانات کارش را انجام دهد.

آقای فردی اگر الآن زنده بودند شاید میتوانستند چندین رمان عالی و بسیارخوب به جامعه ادبی و مذهبی اضافه کنند.

مقصر اینها مسئولی ست که در حوزه هنری شرایطی را ایجاد نکرده که امثال من و مرحوم فردی و باقی نویسندگان بتوانیم بیندیشیم.

تولید فکر یکی از اهداف رمان است. این مفقود شده.رمان نویسان سفارش می گیرند ! فقط یک سری حوادث و شخصیتها را خلق می کنند منهای این که باید یک نظریه ای را با رمان همراه کنند و یا بتوانند زیبایی شناسی را همراه رمان کنند. اینها عناصری هستند که مفقود شده و ما مبتلا به این شرایط هستیم .

شما اهالی قلم چطور می توانید این فضا را بشکنید؟

ما کار خودمان را می کنیم ولی مدتهاست روزنامه ها از فضای نقد جدی راجع به ادبیات کناره گیری کرده اند.

به غیر از معدود روزنامه هایی که جناحی عمل نمی کنند و معلق به فضای سیاسی خاصی نیستند،کمتر روزنامه ای را داریم که به این فضاها علاقه نشان دهند.

شما در حال حاضر زنجیره ای را در نظر بگیرید که از یک نویسنده ای که در رده ی پایین نویسندگی ست و کتابش خیلی جوانتر از آن است که به چاپ برسد،لایه های یک روزنامه متعلق به تریبون این نویسنده شده و آن محفل گرایی باعث شده که فقط در برخی از این روزنامه ها به آن جناح بپردازند. این مسئله واقعا دردناک است و باعث شده که مخاطب از دست برود.

وقتی مخاطب از دست می رود ،این رشته از بین می رود و هنگامی که شما رسانه ای مثل کتاب و رمان دارید که بازخورد جدی نداشته باشد،طبیعتا به محو مؤلف می انجامد و این دستاورد قرن 21 ام است .

حالا این که ما باید چه کنیم؟ما باید تولید کنیم و بنویسیم و مطبوعات باید نقد و بررسی هایش را بیشتر کنندو برای این جریان دل بسوزانند

مسئولین وزارت فرهنگ که شاید کتابهای درسی را نیز جز کتابهای چاپ شده سالانه می شمارند،باید به فکر باشند.

جوایز دولتی را نیز باید از آن شیوه مالکیت در بیاورند.

متأسفانه امسال دیدیم برگزارکنندگان جایزه ادبی جلال ،آن سعه صدر کافی را نداشتند و به انتخابهای خوبی دست نزدند!

حتی دیدیم که یک سری از نویسندگان،جایزه خودشان را پس دادند!

مسئولین باید کمک کنند نویسنده هایی که خالصانه می نویسند در مقام فراموشی و عزلت گرفتار نشوند.

آثار و نوشته های شما نیز شامل ممیزی و اصلاحیه های ارشاد می شوند؟

خوشبختانه خیر! ما بدشان را می گوییم ، از خوبی هایشان هم صرف نظر نمی کنیم! عیب ما جمله بگفتی،هنرش نیز بگو.(خنده)

این اتفاق افتاده که نحوه بررسی شان طولا نی شود ولی ممیزی و اصلاحیه تا به حال اتفاق نیفتاده.

نویسندگان خودشان این مسئولیت عقبایی و معنوی آثارشان را باید در نظر بگیرند.من نویسنده ای نیستم که در طی نوشته هایم ،خواننده ای دچار شبه ای که در اکثر کارها و رمان ها وجود دارد،برایش پیش بیاید و این باعث می شود که با ممیزی کمتر برخورد داشته باشم.

از نگاه و بازخورد دیگران،چه چیزی دستگیرتان شد؟

وضعیت نشر کتاب بسیار مأیوس کننده است،شاید باورتان نشود که برخورد جدی با خوانندگان و مخاطبان خود ندارم.من حتی ناشرم را بیش از یکی دوبار ندیدم.

چون نه سایت دارم و نه اهل وب گردی هستم.به هرحال اینها درارتباط با مخاطب تأثیر به سزایی دارد.نویسندگان نسل بعد از من به این سلاح ها مجهزند.یعنی یا ناشرند یا پایگاههایی دارند.متأسفانه یا خوشبختانه من این پایگاه ها را ندارم .بنابراین اطلاع چندانی از بازخورد آثارم ندارم.جز معدود نقدهایی که برخی روزنامه ها نوشتند.

دوستانم هم که تعریف و تمجید می کنند که البته این بار مسئولیت نویسنده را بیشتر می کند.

آقای جمشیدی فکر می کنید چطور می شود مخاطب برای کتاب تربیت کرد و یا مخاطبان کتاب را راضی نگه داشت؟

ببینید متأسفانه سینما و تنزل فرهنگی در دنیا باعث شده که کتاب نیز همان وظایف را به عهده داشته باشد تا موفق گردد!

امروزه دعوت کردن جوانها به تفکر یا زحمت انداختن آنها برای به پایان بردن یک کتاب جدی،که همراه با مشقت خواندن است،کار بسیار سختی ست.جذابیتها و ترفندهایی که توسط نویسنده ها عموما به کار گرفته می شود شایسته ی این کار نیست.

یک کار جدی همراه با مشقت است و امروزه جوانها که مخاطبان جدی آثار هستند،عموما از این کار طفره می روند و این به خاطر بدآموری یا کاری بوده که رسانه هایی مثل سینما و تلویزیون کرده.

امروزه مسئولین فرهنگی کشورنباید به مدیوم سینما آنقدر اهمیت دهند که شایسته کشوری ست که تابع نظام سرمایه داری ست.

شایسته کشور ما نیست که انقلاب اسلامی داشته و به دنبال این است که فرهنگ جوامع را متحول کند ،صرفا برای سینما نیز آنچنان اهمیت شگرفی قائل شود که از کارکرد رسانه های قوی دیگری مثل رمان که تاریخ فرهنگی کشور را می سازد،غافل شود.اما متأسفانه این اتفاق در حال افتادن است .

مدیوم رمان فراموش شده .حتی در بخشهایی که این کار را انجام می دهند،رمان نویسی به سمت خاطره نویسی هایی رفته که اگرچه خوب است اما هرگزکار رمان را انجام نمی دهند.

برای مثال کتاب دا کتاب بسیار خوبی ست . ولی مانایی یک رمان تفاوت دارد.ای کاش کتاب دا رمان می شد. در آن صورت به نظر من شخصیتهای کتاب در نسلها و عصرهای بعدی ماندگارتر می شد.

شخصیت ژان وال ژان در رمان بی نوایان یا کزت و یا هر یک از شخصیت های دیگر در همه ی فرهنگها مانا بوده اند.خاطرات فلان فرمانده در جنگ جهانی دوم اگرچه همراه با حوادث مهیجی بوده اما آن مانایی را نداشته و نتوانسته آنچنان که باید ماندگار باشد.

اینها عموما هوشیاری مسئولان فرهنگی را می طلبد که به این موضوع توجه کنند.

خب به هرحال تصویر همیشه بیشتر مورد توجه قرار می گیرد.حتی یک آهنگ که در هر کجای دنیا ساخته شود،موزیک ویدئوی آن بیشتر مورد استقبال واقع می شود.

تصویر محدودیتهای خاص خودش را دارد.تصویر یک تک برداشت از یک واقعه است.شما کلبه عمو تم را نگاه کنید.کلبه عمو تم رمانی ست که منجر به آزاد سازی برده ها شد.

اما یک فیلمساز فقط یک تک برداشت از بینوایان را می تواند داشته باشد.اما همان کتاب در ذهنیت میلیونها انسان می تواند تصویر ایجاد کند.

نمی خواهم بگویم تصویر چیز بدی ست .تنها می خواهم به محدودیتهای آن اشاره کنم.تصویر همان اندازه که می تواند جذاب باشد همان اندازه می تواند محدود کننده باشد.

مثلا قوه تخیل را از بین می برد و یا تلاش ذهن را از بین می برد. این می تواند ضعف یک رسانه محسوب شود.چرا تا به حال به این فکر نکرده ایم که رمانی که پر فروش است نیز می تواند دلیل ضعف آن باشد؟!

رمانی که نتواند مخاطب را ارتقا دهد.مثل کتابهای عامه پسند که نیازی به فعالیت سلول خاکستری مغز ندارد. رمان آنقدر رو است که حتی یک خانم خانه دارحین آشپزی هم می تواند کتاب را به راحتی بخواند.

یک کتاب همان اندازه که نیاز به تفکر دارد به همان اندازه می تواند سطح فکری مخاطب را ارتقا بخشد.دریافت ها و استنباط هایش را از محیط پیراموننش گسترش دهد و به روانشناسی افراد کمک کند.در حقیقت بتواند به زوایای زندگی بشری و دانش هستی اش بیشتر کمک کند.

شما به رشد فکری مخاطب بسیار بها می دهید.

ببینید امروز هنر تنها به دنبال نیازهای مخاطبان است.اما نیازهای مخاطبان تنها ملاک نیست.اینکه انتظار داشته باشیم ادبیات در حد یک مخاطب خانه دار تنزل پیدا کند،درست نیست.

در هزاره سوم یک اصالت لذتی حاکم شد.رسانه ها به دنبال تلذذ مخاطب بودند.وقتی شما یک کتاب را یک ماه در دست داشته باشید و با آن کلنجار روید،این امر روحیه دانش پژوهشی را در شما ایجاد می کند اما سینما و رسانه های مسلح این را با مقوله دیگری تعویض می کند.یعنی همان کتاب را به فیلم تبدیل می کند و با صرف دو ساعت زمان و نیز حربه بصری شما به شیوه فریبنده تری همان کتاب را می توانید در قالب تصویر ببینید.این امر باعث می گردد که فضیلت یک گام به عقب برود. نمی توان مخاطب را تنها اصل قرار بدهیم و مطلق نگاه کنیم یا بالعکس.

نمی توانیم مخاطب را نادیده بگیریم.ضمن اینکه باید به تاریخ رمان نیز نگاه کنیم.برای مثال رمانی مثل خرمگس یا آثار داستایوسفکی یا تولستوی به دلیل داشتن ساختاری محکم همیشه قابل خواندن هستند.

در ضمن نویسنده نیز باید خودش نیز ارضا شود و لذت ببرد.نباید تنها به فکر مخاطب باشد و این خود یک مشکل است.زیرا نویسنده باید به گونه ای بنویسد که تمامی این نکات در کنار هم قرار بگیرد.هم نبوغ مخاطب و هم احتیاج روز و نیز لذت خود نویسنده.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار