
شهيد سيد عبدالحسين موسوينژاد سال ۴۷ ديده به جهان گشود و دوران كودكي خود را در ديار مقدس قم سپري كرد و روزها و شبهاي دنياي كودكانهاش را يكي پس از ديگري پشت سر ميگذاشت. عبدالحسين ۱۲ سال بيشتر نداشت كه جنگ تحميلي عراق عليه ايران آغاز شد. سال ۶۵ وارد جبهههاي جنوب شد تا نداي رهبر خودش را به نيكي لبيك گويد. او در دوران دفاع مقدس در شناسايي مناطق عملياتي نقش ويژهاي داشت. در هر عملياتي در انتظار شهادت بود اما تقدير او به گونهاي ديگر رقم خورد و خدا هم خواست كه او زنده بماند و سالها خدمات سازندهاي را به مردم ارائه دهد و در نهايت در سال ۹۰ معبر تنگ و آسماني خود را براي رسيدن به معبودش بيابد. عبدالحسين موسوينژاد در درگيري با گروه تروريستي پژاك در عملياتي در منطقه سردشت به فيض شهادت نائل شد. شايد اين روزها كه در آستانه سال نو قرار داريم، در ميان اين شلوغيهاي عيد و خانه تكاني و خريد عيد جاي عبدالحسين بيشتر از هميشه در ميان خانواده خالي باشد كه سعي ما بر اين است تا با ياد خاطراتي هر چند كوتاه از زبان همرزمانش ياد و نام او را گرامي بداريم.
سبكبال، چون قاصدكاولينبار كه عبدالحسين را ديدم حدود ۱۵ سال داشت. ما با هم در مقر لشكر ۱۷ عليبنابيطالب(ع) و در منطقه شلمچه آشنا شديم. بعد از كمي صحبت متوجه شدم كه هممحلي هستيم و در شهر قم دو كوچه بالاتر از ما زندگي ميكند. به شوخي به او گفتم يادم باشد اين بار به مرخصي رفتم به مادرت بگويم برايت آستين بالا بزند اما او آنقدر كم سن بود كه معناي اين جمله را متوجه نشد! عبدالحسين هميشه لبخندي زيبا، گوشه لبانش داشت. روحياتش بسيار ساده بود. همواره براي ديدار با همرزمانش پيشقدم بود و اصلاً اينطور نبود كه منتظر باشد تا ديگران به ديدن او بيايند. دوست داشت هميشه ارتباطش با بچههاي جبهه برقرار باشد. از اين رو محور ارتباطي ما با همرزمان دوران دفاع مقدس عبدالحسين بود. دوستان را دور هم جمع ميكرد و خاطرات آن روزها را زنده ميكرديم. به خاطر دارم در دوران دفاع مقدس درست قبل از عمليات كربلاي۴، عبدالحسين يك قاصدك در دست گرفت و به آن خيره شد. يكي از دوستان علت كارش را پرسيد. او در پاسخ گفت: ميداني چرا قاصدك راحت از زمين جدا ميشود؟ چون سبك است و به راحتي پرواز ميكند. اما اگر يك گرم طلا به اين قاصدك اضافه كنيم نميتواند به راحتي از زمين جدا شود. روح آدمي هم همينطور است اگر به ماديات وصل شود جدا شدن آن از زمين سخت ميشود.او هميشه پاي كار انقلاب بود. واقعاً تقوا و اخلاصش زبانزد عام و خاص بود. نماز شب را ترك نميكرد. هر گاه با هم از كنار حرم حضرت معصومه(س) عبور ميكرديم حتي اگر قصد زيارت نداشتيم او زيارتنامه آن حضرت را از حفظ ميخواند.
نيمههاي شب و خبر شهادتپس از آنكه پژاك شرارتهايش را در شمالغرب كشور آغاز كرد، عبدالحسين در سال ۹۰ به سردشت رفت. به خاطر دارم آخرينبار ارتباط ما تلفني بود. ما از مدتها قبل با هم عقد اخوت خوانده بوديم. همان روز شهادتش، نزديك ظهر به گلزار شهداي قم رفتم كه با او تماس گرفتم. از عبدالحسين پرسيدم ميداني قبر فلاني كجاست؟ در همان لحظه صدا قطع و وصل شد و عبدالحسين ادامه داد: احتمال دارد ارتباطمان قطع شود. وقتي اين جمله را گفت قلب من از جا كنده شد. احساس كردم ارتباط ما براي هميشه قطع ميشود. آن روز تا پايان شب در اين انديشه بودم كه ساعت ۱۲ نيمه شب با من تماس گرفتند و خبر شهادتش را دادند.
عباس غازي
پيشنماز متواضعيكي ديگر از همرزمان شهيد از اولين ديدارش با شهيد موسوينژاد اينگونه ميگويد: آشنايي من با عبدالحسين به سال ۶۵ و منطقه شلمچه برميگردد. آن زمان او وارد اطلاعات عمليات لشكر ۱۷ عليبن ابيطالب(ع) شده بود و در همان اولين برخوردهايي كه داشتيم او را به عنوان يك انسان بسيار ساده و متواضع شناختم. عبدالحسين در حوزه تحصيل كرده بود و بر همين اساس پيشنمازمان شد. او به قدري ساده و متواضع بود كه هرگز تصور نميكردم چنان شخصيت والايي در وجودش نهفته باشد. او به واقع با آرزوي شهادت قدم در ميادين نبرد گذاشته بود. پس از اينكه دوران پرافتخار هشت سال دفاع مقدس به پايان رسيد، عبدالحسين در كنار كارهاي سپاه، جلسات ديدار با خانواده شهدا را به راه انداخت. تعدادي ديگر از همرزمان را نيز در جريان اين ديدارها قرار داد و بنا شد هر هفته با يك خانواده شهيد ديدار داشته باشيم. هدفش از اين كار حفظ ياد و خاطرات شهدا بود. هنوز هم بعد از شهادتش همچنان اين ديدارها ادامه دارد.
جامانده قافله شهداعبدالحسين بعد از پايان جنگ هميشه ميگفت: ما جامانده از قافله جنگ هستيم. هر گاه به ديدار خانواده شهدا ميرفتيم عاجزانه از پدر و مادر شهيد ميخواست كه براي شهادت او دعا كنند. من اعتقاد دارم اگر او در دوران دفاع مقدس به شهادت نرسيد يقيناً حكمتي داشت. همين كه ديدار با خانواده شهدا را در رأس برنامههايش قرار داد شايد يكي از همين حكمتهاست.به خاطر دارم زماني كه عبدالحسين پاي سفره عقد نشست لباس سپاه بر تن داشت. او بسيار ولايتمدار بود و سفارش هميشگياش اين بود كه پشتيبان ولايت فقيه باشيم. عبدالحسين در زمان فتنه ۸۸ از عملكرد خواص بيبصيرت بسيار رنج ميبرد. او در آن روزها هم فعاليتهاي بسياري براي حفظ آرامش كشور انجام داد. در سال ۹۰ كه گروهك تروريستي پژاك بخشي از مرزهاي كشور را به تصرف خود درآورده بود و لشكر ۱۷
عليبن ابيطالب نيز براي مقابله با آنها در آنجا مستقر شد، عبدالحسين براي رفتن به آنجا سر از پا نميشناخت. عاقبت نيز براي شناسايي به مناطق مرتفع شمال غرب كشور و سردشت اعزام ميشود. در همان ايام يك بار كه عبدالحسين به همراه تعدادي از همرزمانش قصد داشتند روي تپهاي بروند تا به منطقه مورد نظرشان مشرف شوند، اتومبيلشان روي ميني ميرود كه پژاك كنار جاده كار گذاشته بود. در اين انفجار عبدالحسين و تعدادي از دوستان و همرزمانش رداي سرخ شهادت بر تن كردند.
مهدي راشدي