کد خبر: 496203
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۱ - ۱۲:۱۵
اصغر مزيناني پدر شهيدان محمد، علي و حسين مزيناني در گفتگو با «جوان»:
اصغر مزيناني، پدر سه شهيدي كه عصر يكي از روزهاي نسبتاً خنك پاييزي مهمان ما در روزنامه «جوان» بود، خود رزمنده‌اي است كه از سال ۱۳۶۱ تا پايان جنگ به تناوب در جبهه‌ها حضور يافته است. او كه اكنون با وجود ۸۳ سال سن همچنان به كشاورزي در روستاي زادگاهش مزينان مشغول است، كوله‌بار خاطراتي از سه فرزند شهيدش را با خود آورده بود تا دقايقي ما را ميهمان ياد و خاطره شهيدان محمد، علي و حسين مزيناني كند. دست‌هاي پينه بسته پيرمرد كشاورز، از رزق حلالي حكايت مي‌كرد كه خودش مي‌گفت اصلي‌ترين دليل پرورش فرزندانش با اعتقادات مذهبي و در نهايت حضورشان در جبهه‌هاي جنگ تحميلي است.

براي شروع از خودتان بگوييد اصغر آقا، چه درسي به بچه‌هايت دادي كه سه‌تا از آنها شهيد از آب درآمدند؟ 

من هميشه در جواب اين سؤال به پرسش كننده گفته‌ام كه من چيزي به بچه‌هايم ياد نداده‌ام، بلكه آنها بودند كه با منش و رفتارشان به من درس‌هاي زيادي دادند. خود من هم چند سالي در جبهه‌ها بودم. اما توفيق شهادت نيافتم. پس اين سه فرزندم كه شهيد شدند حتماً سعادت‌شان از من بيشتر بود. اما در مورد خانواده‌ام بگويم كه ما اصالتاً اهل مزينان هستيم و شغل آبا و اجدادي‌مان هم كشاورزي است. خودم همين الان هم كشاورزي مي‌كنم. ۸۳ سال دارم و تا آنجا كه در توان داشتم سعي كردم بچه‌هايم را با نان حلال بزرگ كنم و مذهبي بار بياورم. هرچند در كل، روستاي مزينان محيطي مذهبي دارد و وجود روحاني گرانقدر شيخ قربان علي شريعتي در روستاي ما فرصتي پيش آورد تا جوانان و نوجوانان پاي كلاس‌هاي درس او بنشينند و مسائل ديني را با عمق بيشتري ياد بگيرند. به اين ترتيب شرايطي پيش آمد تا ما از همان دوران طاغوت از امام(ره) پيروي كنيم و پشتيبان انقلاب اسلامي باشيم. طوري كه پس از پيروزي انقلاب و شروع جنگ خودم به همراه شش پسرم در جبهه‌ها حضور يافتيم. 

از شش فرزند پسرتان سه‌نفر‌شان شهيد شدند؟ از شهدايتان بگوييد. گويي در فعاليت‌هاي انقلابي هم حضور داشتند؟ 

محمد و علي به خاطر شرايط اقتصادي خانواده مجبور شدند در سال ۱۳۵۰ به تهران مهاجرت كنند. آنها در اين شهر به كار بنايي مشغول شدند و با زحمت و مشقت رزق حلالي براي خود مهيا كردند. در پايتخت نيز آنها در هيئت‌هاي مذهبي حضور مي‌يافتند و پاي منبر آقا شيخ جواد خراساني در مسجد مسلم بن عقيل(ع) شركت مي‌كردند. همين رفت و آمدها باعث شده بود كه خيلي زود وارد جريان انقلاب شوند. به طوري كه در سال ۵۶ گروهي تشكيل داده و تعدادي از مشروب فروشي‌ها در شرق تهران را تخريب كرده بودند. محمد كه متولد ۱۳۳۶ بود و آن زمان جوان رعنايي بود در امر انقلاب خيلي فعاليت مي‌كرد. طوري كه پس از پيروزي انقلاب به بيت امام(ره) رفت و مدتي به عنوان محافظ بيت ايشان در آنجا مشغول شد. در مزينان هم جو كلي با انقلاب بود. ضدانقلاب‌ها جرئت نفس كشيدن نداشتند. در آنجا هم حسين به همراه ديگر برادرانش در فعاليت‌هاي انقلابي شركت مي‌كرد. 

اگر موافق باشيد به ترتيب سن فرزندان‌تان را معرفي كنيد. 

محمد متولد ۱۳۳۶ بزرگترين فرزندم در ميان اين سه شهيد و البته دومين شهيد خانواده ما بود. وقتي شهيد شد دو پسر و يك دختر داشت. از لحاظ مذهبي واقعاً مقيد و متعصب بود. به امام(ره) عشق مي‌ورزيد و همان طور كه قبلا گفتم بعد از پيروزي انقلاب مدتي در بيت ايشان به عنوان محافظ مشغول بود و حتي دو سه باري ما را به دستبوسي امام نيز برد. او پس از شهادت علي ديگر آرام و قرار نداشت و به هر نحو ممكن در جبهه‌ها حضور يافت. چندين بار به شدت مجروح شد. يكي از ماندگارترين خاطراتم از محمد نيز مربوط به يكي از دفعات مجروحيتش مي‌شود. به نظرم همان سال ۶۲ بود كه به ما خبر دادند در جبهه مجروح شده و به بيمارستان شريعتي منتقلش كرده‌اند. وقتي به ملاقاتش رفتم، ديدم ريه‌اش به شدت آسيب ديده و براي اينكه بتواند راحت نفس بكشد در ريه‌اش فيتيله‌هايي كارگذاشته‌اند. وضعيت بغرنجي داشت اما در همان حال وقتي فهميد عده‌اي از دوستان رزمنده‌اش قصد ملاقات با او را دارند، به اصرار از پرستارها خواست او را روي يك ويلچر بگذارند تا به اين ترتيب روحيه رزمندگان را حفظ كند. چند روز بعد هم بدون اينكه كاملاً خوب شده باشد به جبهه برگشت و اواخر سال ۶۲ در عمليات خيبر و منطقه طلائيه در كسوت معاون گردان ميثم از لشكر ۲۷ حضرت رسول(ص) به شهادت رسيد. در حالي كه فرزند پسرش هنوز به دنيا نيامده بود. 

از علي بگوييد. اين طور كه مشخص است او اولين شهيد مزينان هم به شمار مي‌رود؟ 

بله، علي متولد ۱۳۴۰ بود و پيش از دو برادرش و البته ۵۶ شهيد مزينان به شهادت رسيد. مرداد ماه ۱۳۶۰ وقتي كه جسد او را به روستاي‌مان آوردند، تشييع جنازه باشكوهي برايش برگزار شد، چراكه او اولين شهيد منطقه ما به شمار مي‌رفت و از آنجا كه روستاي ما در شمال شرقي كشور و استان خراسان رضوي از جبهه‌هاي جنگ فاصله زيادي داشت، شايد خيلي از مردم در كوران حوادث دفاع مقدس قرار نگرفته بودند. اما پس از شهادت علي به جرئت مي‌توان گفت كه موسم حضور جوانان آن منطقه در جبهه‌ها آغاز شد و به اين ترتيب تعداد زيادي از اهالي مزينان و روستاهاي اطرافش مثل كلاته مزينان، داورزن، غني آباد، بهمن آباد، سويز و. . . به جبهه‌هاي جنگ رفتند. 

از خصوصيات اخلاقي شهيد علي مزيناني هم بگوييد. 

او جواني بسيار مذهبي و انقلابي بود. خونگرمي، خوش خلقي و خنده‌رويي بارزترين صفاتش به شمار مي‌رفت. آگاهي علي از مسائل روز در حد خوبي بود و به همين خاطر جهادش را از همان دوران طاغوت آغاز كرد و پس از آغاز جنگ نيز بلافاصه در جبهه‌ها حضور يافت. يادم است يكي از دوستانش تعريف مي‌كرد كه علي به دليل شناخت خوبش از مسائل سياسي پي به ماهيت بني‌صدر برده و از دوستش خواسته بود در يكي از سركشي‌هاي آن خائن به مناطق جنگي او را به درك واصل كنند. اما دوست علي منصرف شده بود و به اين ترتيب نقشه‌‌اش عملي نشد. علي در مرداد ماه ۱۳۶۰ در سن ۲۰ سالگي و در منطقه عملياتي سوسنگرد به شهادت رسيد. 

گويي شهيد حسين مزيناني چند سال پس از دفاع مقدس به شهادت رسيده‌است، ضمن معرفي شهيد، از جريان شهادتش بگوييد. 

حسين متولد ۱۳۴۳ بود. جواني مذهبي كه يادم است هنگام تحصيلش در دوران طاغوت اگر معلمي با حجاب نامناسب سركلاس حاضر مي‌شد، او ترجيح مي‌داد در سرما و گرما بيرون از كلاس بايستد ولي پاي درس يك بي‌حجاب حاضر نشود. حسين به پيروي از برادرانش در سال ۱۳۶۰ وارد جبهه‌هاي جنگ شد و تا پايان دفاع مقدس نيز همچنان در جبهه‌ها حضور داشت. در مقطع نسبتاً طولاني از جنگ ديده‌باني مي‌كرد و به همين خاطر جاي فرورفتگي دوربين شناسايي روي بيني‌اش به وجود آمده بود و تا شهادتش نيز اين اثر وجود داشت بعد از جنگ هم به جمع سربازان گمنام امام زمان(عج) پيوست و بارها و بارها از سوي اشرار و ضدانقلاب تهديد شد. در منطقه ما او به حسين پاسدار شهرت داشت و افراد ضد انقلاب از او ترس زيادي داشتند. وقتي هم كه خبر شهادتش رسيد براي‌ما دور از ذهن نبود؛ چراكه از قبل به ما گفته بود بالاخره اشرار و ضد انقلاب او را ترور خواهند كرد. حسين مزيناني آذرماه ۱۳۷۰ در حومه سبزوار ترور شد و به شهادت رسيد. 

بعد از شهادت محمد و علي، حسين سومين فرزند شما بود كه به شهادت رسيد، اين حادثه چه تاثيري در روحيه شما گذاشت؟ 

خوب است اين سؤال شما را با جمله‌اي پاسخ بدهم كه همسرم صفيه مزيناني هنگام شهادت اولين شهيدمان يعني علي بر زبان آورد. سال ۱۳۶۰ وقتي كه هنوز يك نفر هم از اهالي منطقه ما به شهادت نرسيده بود و اين مسئله براي خيلي از هم ولايتي‌ها بسيار بزرگ جلوه مي‌كرد، ايشان در جواب كساني كه براي تسليت به ما آمده بودند گفت من شش پسر داشتم كه الان تنها يكي‌ از آنها به شهادت رسيده است. پنج فرزند ديگرم هنوز هستند و اگر لازم باشد خودم نيز به جبهه‌ها مي‌روم و در راه حفظ دين و كشورم شهيد مي‌شوم. همسرم در حالي اين حرف را مي‌زد كه بارها شاهد بودم چطور مثل تمامي مادران ديگر حتي طاقت تب فرزندانش را ندارد، اما حالا كه مي‌ديد علي، شهيد راه مقدسي چون حفظ نظام اسلامي شده، مثل يك شيرزن عمل كرد. مي‌خواهم بگويم با چنين ديدي بود كه ما نه تنها با مسئله شهادت علي، بلكه با موضوع شهادت محمد و بعدها حسين هم كنار آمديم. يادم است وقتي كه رفته بوديم جسد علي را تحويل بگيريم، مسئول ساماندهي شهدا از اينكه من و مادر علي گريه نمي‌كرديم واقعاً تعجب كرده بود. 

در صحبت‌هاي‌تان اشاره‌اي به ديدگاهي كرديد كه باعث شد غم از دست دادن سه فرزند براي‌شما قابل تحمل باشد، ‌اين ديدگاه چيست؟ 

در منطقه ما هستند جواناني كه متأسفانه به كارهاي خلاف روي مي‌آورند و با توجه به نزديكي به مرز افغانستان گاهي برخي از آنها مواد مخدر قاچاق مي‌كنند و در اين مسير اعدامي هم داشته‌ايم. به نظر شما اين طور مردن با شهادت در جبهه‌هاي حق عليه باطل و در مسير اسلام و ولي‌فقيه هيچ فرقي ندارد؟ فرزندان من مي‌توانستند در مرگ‌هاي طبيعي يا خداي ناكرده در راه خلاف كشته شوند، ‌اما حالا خون آنها در مسيري پاك و متعالي ريخته شده است. مسيري كه قرن‌ها پيش سرور و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) همراه اصحابش طي كرد و حالا قافله شهدا به ايران اسلامي و فرزندان من نيز رسيد. به نظر من شهادت آنها نه تنها باعث افسردگي و دلمردگي ما نشد بلكه باعث مباهات و افتخار ما نيز شد. البته پدران و مادران قاعدتا در غم از دست دادن فرزندان‌شان غمزده مي‌شوند، ولي ديد ما به مسئله شهادت و پيروي از فرامين ولي فقيه زمان باعث مي‌شود كه اين مصيبت‌ها را راحت‌تر تحمل كنيم. 

خود شما هم در جبهه‌هاي جنگ حضور داشته‌ايد. ضمن پراختن به اين حضور، فكر نكرديد كه با وجود سن بالاي‌تان و البته حضور فرزندان‌تان در جبهه‌ها احتياجي نيست شما به جبهه برويد؟ 

حضور بچه‌ها در جبهه مسئله ديگري بود و حضور من در آنجا مسئله‌اي ديگر. اگر آنها براي اهداف خاصي به جبهه رفتند، همان اهداف براي من هم وجود داشت و به اين ترتيب نمي‌شد بگوييم اگر از يك خانواده كسي به جبهه رفته ديگري نبايد برود. البته اين نكته كه در نبود ما همسر و سه دخترم تنها مي‌ماندند برخي اوقات باعث نگراني‌ام مي‌شد. مثلاً در مقاطعي من و يكي از فرزندانم هر دو در جبهه حضور داشتيم، محمد و علي هم كه شهيد شده بودند، به اين ترتيب خانه در نبود ما خالي مي‌شد، اما وقتي مي‌ديدم همسرم با جديت مي‌گويد به جبهه برو و نگران تنهايي ما نباش، ‌نگراني‌ام رفع مي‌شد و با خيال راحت‌تر در جبهه‌ها حضور مي‌يافتم. به طور كلي هم از سال ۶۱ به بعد هر سال دو يا سه باري اعزام مي‌شدم و هر بار چند ماهي در منطقه مي‌ماندم. اين وضعيت تا پايان جنگ ادامه داشت و خدا را شكر كه توانستم توفيق خدمت به كشور اسلامي‌مان را در جبهه‌هاي جنگ به دست آورم. 

اگر به گذشته برگرديد، ‌آيا حاضريد مسيري كه طي كرديد را از نو طي كنيد؟ 

با نگاه ارزشي و متعالي كه قبلا ذكر شد، اين مسير راهي نيست كه در آن پشيماني وجود داشته باشد. پس به جاي اينكه بپرسيم اگر به گذشته برگردم حاضرم اين راه را از نو بيايم، بهتر است بگويم همين الان با وجود ۸۳ سال سني كه دارم اگر باز اتفاقي براي كشور بيفتد حاضرم اسلحه به دست بگيرم و به مقابله با دشمنان بپردازم. به نظرم اگر از محمد، ‌علي و حسين هم بپرسيد، باز هم خط سرخ شهادت را انتخاب خواهند كرد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار