کد خبر: 452346
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۹۰ - ۱۰:۴۴
مقدمه:

دکتر «محمد مُکری» متولد ۱۳۰۵ در کرمانشاه، نویسنده، شاعر، مورخ، محقق و زبان‌شناس معاصر ایرانی، استاد دانشگاه سوربُن پاریس بود که در سال ۱۳۴۴ به پاس سال‌ها خدمات علمی، موفق به اخذ جایزه و نشان علمی از فرهنگستان آثار ملی فرانسه شد. وی مؤلف بیش از یکصد جلد کتاب و پژوهش‌نامه علمی و صدها عنوان مقاله در زمینه‌های تخصصی علوم مختلف انسانی بوده است و از همکاران علی‌اکبر دهخدا در لغتنامه به حساب می‌آمد. او شدیداً به حضور و سیطره فراماسون‌ها در نهادهای فرهنگی بعد از روی کارآمدن رضاشاه معترض بود و افشاگری‌های زیادی را در این رابطه انجام داده بود و به همین خاطر به دلیل فشار جریان‌های وابسته به فراماسونری مجبور شد ایران را به قصد فرانسه ترک کند. کتاب‌های وی اغلب به دست خوانندگان داخل کشور نمی‌رسید و محافل شوونیستی خارج از کشور نیز در نشریات و سایت‌های خود، او را بایکوت کرده بودند.
وی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تبعید به پاریس، در دانشگاه سوربن مشغول به تدریس شد و پس از بیست و چهار سال مهاجرت اجباری، موفق به اجاره هواپیمایی از ایرفرانس شد و در تاریخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ با حدود بیست تن از اطرافیان «امام» و عده زیادی از خبرنگاران خارجی به تهران بازگشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی به امر «امام» و پیشنهاد وزیر خارجه و خواست رئیس دولت موقت و با توشیح و امضای «امام» به سِمَت نخستین سفیر کبیر دولت جمهوری اسلامی در مسکو منصوب شد.
مکری دو دهه آخر عمر خود را در پاریس گذرانید و ضمن تدریس در دانشگاه سوربن پاریس، ریاست بخش تحقیقات زبان‌شناسی این دانشگاه را نیز بر عهده داشت. وی از جمله محققانی بود که در زمینه نفوذ جریان‌های فراماسونری در ایران تحقیق کرده و هشدار داده بود و به همین خاطر، همواره مورد غضب عناصر وابسته به این جریان بود. اطلاعاتی که وی در زمینه فعالیت‌های فراماسون‌ها در دوران پهلوی ارائه می‌دهد، همچون آثار اسماعیل رائین، اطلاعات ناب و مفیدی برای شناخت این جریان وابسته به صهیونیسم بین‌الملل است و می‌تواند زوایای پنهانی از جریان‌های فرهنگی - سیاسی دوران پهلوی را آشکار سازد.
اخیراً رضا گلپور، یکی از محققان در حوزه تاریخ معاصر، طی تحقیقاتش به بخشی از نوشته‌های دکتر مکری در مورد جریان فراماسونری و بخشی از زندگی میرحسین موسوی و همسرش، زهرا رهنورد، برخورد کرده که می‌تواند برای کارشناسان سیاسی حائز اهمیت باشد. گلپور در این زمینه می‌نویسد: «جمع‌بندی اینجانب این است که مرحوم دکتر مکری از دهه ۴۰ شمسی به دلیل دسترسی به اسناد محرمانه کتابخانه و مرکز اسناد کاخ الیزه و نظایر آن، به اسناد و صورت‌جلسه‌های لُژهای فراماسونری دسترسی داشته و با زیرکی تمام، قسمت‌های مهم آن‌ها را در پاره‌ای از مکتوبات فارسی منتشر کرد.»
اظهار نظر دقیق در مورد صحت و سقم اظهارات مرحوم دکتر مکری نیازمند بررسی‌های بیشتری است که از حوصله این نوشتار خارج است؛ اما مرور آن‌ها می‌تواند زمینه‌هایی را برای تحقیق و بررسی بیشتر کارشناسان و هادیان سیاسی در این‌باره فراهم کند.
نقل قول‌های زیر از کتاب دیوان استاد محمد مکری که توسط نشر زیگفرید - اوری، در پاریس و در سال ۱۳۷۰ به چاپ رسیده، انتخاب شده است.

جریان فراماسونری در ایران

... آیا من جز دفاع از ستمدیدگان گناهی داشتم که قریب نیم قرن برای خفه کردن صدای حق و کسی که در حفظ این مآثر می‌کوشد، تقی‌زاده‌ها و حکمت‌ها و پادوهای «محفل» آن‌ها با توطئه و نیرنگ و شایعه‌سازی و دروغ‌پردازی برای آنکه مشتش باز نشود، آن‌همه خباثت‌ها مرتکب شوند و چراغ دانش و معرفت را در ایران خاموش سازند. این پادوهای بوجار لنجان که به زنان مطرب و رامشگران دوره‌گرد و سوزمانی‌ها و قره‌چی‌های قدیم بیشتر شباهت دارند تا به انسان‌ها، در همه انقلابات و برگشتگی‌های سیاسی و اجتماعی جامه عوض کرده و با بلوف، خود را در پچ پچ‌های بیخ گوشی و در محافل در بسته، آفریننده‌ انقلاب‌ها و رهبری‌ها و آورنده و برنده دولت‌ها و قدرت‌ها معرفی می‌کنند و علیه هر فرد دانش‌دوست بی‌زور بی‌ثروت که زور او، ایمان او و ثروت او، دانش‌دوستی و طلبگی او و عقل و احساس او در شناختن و کشف نیرنگ‌های آنان است، توطئه و آشوب برپا کنند و نگذارند تکلیف این مملکت روشن شود و همیشه با وقاحت و بی‌شرمی، خود را در همه احوال، ناظر و حاضر و طلبکار بدانند و به ریش مردم و مسئولان بخندند و به داخل و خارج دروغ بگویند وحتی دانشمندان خارجی و دوستداران ایران را سرگردان و حیران سازند ...
دیر یا زود نسل جوان و زیرک به کُنه دلال‌بازی‌ها و بداندیشی‌ها و بی‌مایگی‌های آن‌ها پی خواهد بُرد و آن‌ها را بیشتر خواهند شناسانید؛ چنانکه مرحوم اسماعیل رائین هم این کار را کرد و اگرچه عملش کامل نبود و ناتمام ماند، مع‌ذلک مفید بود و از همان آغاز کار، او را تشویق کردم و موادی در اختیارش گذاشتم؛ ولی او جاهای دیگر مدارک و اسناد گرانبهای بسیاری یافت که همه سودمند واقع شدند.
مرحوم اسماعیل رائین باز هم به جاهای حساس‌تر جرئت نکرد نزدیک شود و یا آگاهی نیافت و هیچ‌گاه حتی یکی از گزارش‌های جلسات آن‌ها را (جز صورت حضور و غیاب اعضای محافل آن‌ها) منتشر نکرد و از متدها و روش‌های آن‌ها بحث ممتعی به‌عمل نیاورد. تا‌کنون کوشش من در به‌وجود آمدن راهی بوده است که خوشبختانه بدان توفیق یافته‌ام و ادامه توطئه‌ها و خباثت‌های مجریان تسلیم (چه قبل و چه بعد از انقلاب) زاده همین موفقیت‌ها و کوشش‌های پیگیر و ناگسسته سال‌های ۱۳۲۰ تاکنون(۱۳۷۰) است که دشمنان فرهنگ ایران، واپسین نفس قبل از مرگ خود را می‌کشند...
اگر هم از نشر نوشته‌هایی که برای مردم وطن خودم نوشته‌ام جلوگیری کنند، بالاخره روزی فرصتی پیدا خواهد شد یا در زمان حیاتم و یا پس از مرگم، کل این آثار ناقابل ترجمه شود و انتشار یابد و بدانند که من... در جهت‌یابی مطالعات علمی، خدمات ناچیز ولی پیگیرانه‌ای انجام داده‌ام وآن دُرها را در پای خوکان نریخته‌ام و در بازی‌های آن‌ها داخل نشده‌ام و در جشن‌های شاهنشاهی و کنگره‌های تبلیغاتی سلطنتی در تمام عمرم شرکتی نکرده‌ام. در سراسر آثار و تحقیقات خود چنانکه بعضی از دانشمندان نوشته‌اند، هرگز کوچک‌ترین ارجاع و مراجعه‌ای با آثار نویسندگان و مؤلفان و قلم‌فروشان وابسته به مکتب سری نکرده‌‌ام و این عمل هم کار ساده‌ای نبوده است. مع‌ذلک مطلبی هم از آن‌ها به نام خودم نقل نکرده‌ام ...
پس چه بگویم درباره ایرج افشار یزدی، پادو تقی‌زاده، سردمدار همه تفتین‌ها و پاد این پادو یعنی باستانی پاریزی. (در آن زمان که هنوز در تهران بودم؛ یعنی تا سال ۱۳۳۳ هنوز این آقای مبلغ اصلاحات ارضی و سپاه دانش و کارمند مجله خواندنی‌های امیرانی از زیر بوته‌ها سر به‌در نیاورده بود که با او دشمنی و کینه داشته باشم. او فعلاً به ندای فطرت و «جنسیت» خود به «هم محفلی‌ها» و «همجنسان» خود کمک می‌کند؛ با آنکه هنوز در «صف نِعال» کسانی است که دل و جان آنان به سمت معبود دیگری غیر از ایران است. در پایان عمر هم قادر نیست تغییر جهت دهد و از دنیای دربسته و خیالی خود قدمی فراتر نهد.)
یا چه بگویم درباره آن بهایی‌زاده مازندرانی، آقای ع.ن که به‌مناسبت احترام زایدالوصفم به مرحوم استاد علامه عباس اقبال که از نوادر زمان ما بودند؛ قلمم از نوشتن باز می‌ماندی (سخن در پرده گفتم با حریفان) که او هم دم در آورده است و به این دسته مبتذل‌نگار قائم به غیر پیوسته است و مقدمه‌نویسی هم می‌کند و با القای سفسطه‌ها، نوشته‌های حقیر و دیگران را هم به ربودن می‌دهد تا محملی برای خود بتراشد....

دو نمونه از روشنفکران فراماسون

۱- تقی‌زاده: در زمان ما سر دسته این گروه، سیدحسن تقی‌زاده بود. وی یکی از ایرانیان خودفروخته‌ای بود که از همان صدر مشروطیت دری به عقب باز کرده و آزادی‌خواهان را به دام می‌افکند و خود در همه دسته‌ها و احزاب جای پای خود را برای توطئه باز می‌کرد. راهِ او راه میرزا ملکم‌خان ارمنی (ناظم‌الدوله و «عقل کل»)؛ کلنل روسی میرزا فتحعلی آخوندف (مبلغ جدایی آذربایجان از ایران و مانند ملکم و تقی‌زاده طرفدار تغییر خط فارسی به لاتین یا هر خط دیگر جهت قطع رابطه ایرانیان و مسلمانان با هم و با گذشته درخشان خود و محو کلیه آثار علمی و فرهنگی سیزده قرن تاریخ زنده بعد از اسلام و به فراموشی سپردن همه آن‌ها ) برادران آقایوف‌ها (آقازاده‌های خوی عمال دم پایی روس و انگلیس در آذربایجان و ایران) فروغی و جُز آن‌ها بود.
خیانت‌هایی که او(تقی‌زاده) در به باد دادن معادن و ذخایر زیرزمینی (از قبیل تجدید قرارداد اسارت‌آور نفت در سال ۱۹۳۳(۱۳۱۳ ه.ش) که بعدها در مجلس شورا به «آلت فعلی» خود اقرار کرد) در مقایسه با آسیب‌های فراوان دیگر او در جهت اسارت فرهنگی و انحطاط و انحراف تمدن و معارف حقیقی و سوق دادن افکار به جهت معینی که مورد نظر او و منطبق با نقشه‌های شیطنت‌آمیز او و مکتب سری اوست، اندکی است از بسیار و قطره‌ای است از بحار و ذره‌ای است از خروار... او بنیان‌گذار فوجی از دشمنان فرهنگ ایران و اسلام است که کار عمده آنان مانند اسلاف ویرانگر خود، همسویی با برنامه‌های برنامه‌ریزان و طراحان مکاتب سری ضدفرهنگی و کشتن استعدادها در نطفه‌ها و توطئه علیه کسانی است که از آخور سیاسی آن‌ها تغذیه نشده‌اند و نیز از مأموریت‌های آن‌ها زشت کردن زیبایان و زیبا کردن و وسمه کشیدن به ابروی سیاهکاران «هم‌محفلی» خود است که دست آن‌ها را برای اجرای هر جنایتی باز گذارند و همچنین سوق دادن مخلوقات خود و بی‌خبران به جلافت و بی‌بندوباری و ربودن آثار دیگران و آن‌ها را در قالب‌های خود ریختن و کج کردن راه‌های مستقیم و راستین نیز از امور تخصصی آن‌هاست ...

۲- خاندان افشار یزدی: پدر یکی از پادوهای تقی‌زاده دکتر(!) محمود افشار یزدی است و او همان کسی است که با الهام از اهریمن جاده‌صاف‌کن رضاخان و از دوستان و مأموران اردشیر جی پدر شاپور ریپورتر جی در دستگاه او در هند بود. در زمان طرح تحمیل رضاخان بر مردم ایران وی در مجلات آن روزی (کاوه) می‌نوشت:ایرانیان که فر کیان آرزو کنند / باید نخست کاوه خود جست‌وجو کنند
... او هم مانند پسرش ایرج، در وابستگی‌های عملی و لفظی گستاخ بود. پسر محترم او در تمام دوران شاه و پادوی برای جشن‌های شاهنشاهی و «تقی‌زاده نویسی» و خط دادن به ساواک و جعل اسناد به کمک ساواک و به همراهی دو تن از «هم‌محفلی»‌های خود علیه بسیاری از دبیران و استادان و مردان وطن‌خواه خودداری نکرد... پس از انقلاب هم چون نمی‌توانست با آن سوابق به روحانیون نزدیک شود، برای آنکه بهانه‌ای بیابد و سوابق شاه‌پرستی و ماسونی و ساواکی و پادوی خود را کم‌رنگ کند و با دوستان ما نزدیک شود، یک‌شبه طرفدار مصدق هم شد... او ... با کمک عناصر هم‌محفل خود موجی از مغالطه و سفسطه و خیانت و سرقت ادبی و خرابکاری را در امور انتشاراتی در سالیانی که برای دیگران پرونده‌سازی می‌کرده است تا خود یکه‌تاز میدان شود، به راه انداخته است... این است نمونه پرورش‌یافتگان محافل سری که در همه انقلابات و دگرگشتگی‌ها با تعویض لباس و گریم و چهره‌آرایی جدید و زیرابرو برداشتن و چون آن بت عیار هر لحظه به شکل و به‌رنگی درآمدن، وارد صحنه‌ها می‌شوند.. این گروه مکتب سری همه استعدادها را کور می‌کنند و با خلق آدمک‌ها و ادبیات‌چی‌ها و نیز عالِمِ قلابی‌تراشی‌ها به‌تدریج علمای واقعی را طرد و از گردونه بیرون می‌رانند و با اشغال پایگاه‌های علمی از رشد و فرهنگ و علوم در ایران جلوگیری می‌کنند... همه را پایین می‌کشند تا خود عقب‌مانده‌شان در بالا قرار گیرند. جلوی دویدن دیگران را می‌گیرند در حالی که خود هم قادر به دویدن و حتی راه رفتن صحیح نیستند.
به طور خلاصه باید گفت که از زمان میرزا صالح شیرازی و میرزا ملکم خان الی یومنا هذا که خوشبختانه دوران رقاصی پادوهای تقی‌زاده به پایان رسیده است، همیشه به مردم دروغ گفته‌اند. یک اقلیت از خود راضی و سبکسر با پیوند به سرنخ‌های برون‌مرزی، مجال رشد فکری و فرهنگی را به دیگران نداده‌اند و خود نیز به جایی نرسیده‌اند... ما مجال نیافتیم که خود را جمع‌وجور کنیم و کوشش‌های علمی چند قرن گذشته خود را رها نکنیم. اگر هنوز هم چیزی مانده است، از تصدق سرِ فرهنگ اسلامی ماست که هر چند بر آن کلنگ و تیشه زنند، استحکامات آن فرو نخواهد ریخت و به کلی ویران نمی‌شود.
برنامه‌های درازمدت موریانه‌وار آرام‌آرام و غیرمرئی «محافل سری» به کار خود ادامه می‌دهند ولی آن طور نیست که هرچه بخواهند، همان‌طور شود.خوشبختانه هنوز مردمی و جوانانی و عقلایی در گوشه و کنار وجود دارند که از منبع این بی‌حاصلی‌های فرهنگی و وابستگی‌های طولانی اطلاع داشته باشند و دُم خروس‌ها را که از جیب این پادوهای سرگردان وامانده و به انتهای خط رسیده که همه مهره‌های سوخته استعمارند بیرون آمده است، مشاهده کنند و در دام تلبیس‌ها نیفتند. دیر یا زود یک خانه‌تکانی فکری و فرهنگی به دویست سال نیرنگ و معرکه‌گیری‌های شبه‌تنویری و روشنفکری معلولان مغزی پایان خواهد داد.

آشنایی با امام، ماجراهای نوفل لوشاتو و پرواز انقلاب

همین که آیت‌الله‌العظمی خمینی از تبعید ترکیه به نجف اشرف آمد، به دیدنش رفتم و پس از چندین بار ملاقات بسیار امیدوار شدم که دنباله رهاجویی‌ها از سر گرفته خواهد شد و این چراغ فروزان افروخته خواهد ماند. در هنگام اقامت ایشان هم در پاریس نظر به ارادت من و محبت معظم‌له، کارهای دانشگاهی را موقتاً تعطیل کرده و تمام وقت ... در نوفل لوشاتو آنچه در استطاعت [داشتم]... برای به ثمر رسیدن انقلاب انجام [دادم]... که تفصیل آن را در جزوه‌ «خاطرات نوفل لوشاتو» نوشته‌ام.
بنی‌صدر به‌ندرت روزها در آنجا آفتابی می‌شد و بعضی شب‌ها دیروقت خدمت امام می‌رسید به‌طوری که دوستان دیگر ما هیچ‌وقت در روز او را نمی‌دیدند و رابطه هم زیاد نبود. پس از بیست‌وچهار سال مهاجرت و تبعید اجباری با همکاری قطب‌زاده (که مرحوم مهدی عراقی را هم برای ترتیب امور مالی آن با خود بردیم ) به کمک دو تن از وکلای فرانسوی پس از مأیوس شدن از موافقت هواپیمای سوئیس اِر که قبلاً شخصاً اقدام کرده بودم، بالاخره هواپیمایی را از ایرفرانس اجاره کردیم و در تاریخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ با «پرواز انقلاب» با قریب بیست تن از دوستان و یاران آیت‌الله و عده زیادی از خبرنگاران و روزنامه‌نویسان خارجی به تهران آمدیم. در درون هواپیما هنگامی که از فراز کشورهای اروپایی پرواز می‌کردیم، به قسمت جایگاه خبرنگاران که چند نفر آنان را ترس برداشته بود و تصور می‌کردند که ممکن است هواپیما را در هوا بزنند، به دستور امام، رفته و آن‌ها را تقویت روحی کردم. فردای آن روز فیگارو و بعضی دیگر از جراید غربی مطالب مرا در جراید خود منتشر کرده بودند.
یکی از خبرنگاران از آیت‌الله سؤال کرده بود در حالی که به تهران مراجعت می‌کنید، «چه احساسی دارید؟» آیت‌الله‌العظمی که به روحیه ایشان آشنایی داشتم که نه در شادی‌ها و پیروزی‌ها و نه در غم‌ها و شکست‌ها خود را نمی‌باخت، در پاسخ گفت: «هیچ»؛ یعنی من خود را گم نکرده‌ام و اظهار شادمانی هم برای پیروزی خود نمی‌کنم و از خطرات احتمالی فرود آمدن هواپیما در تهران هم بیمی‌ ندارم. این بود خلاصه پس و پیش و مفهوم سخن ایشان... ولی بعدها عده‌ای اشتباهاً این کلمه را که در حکم یک جمله بود، به نوع دیگر تعبیر کردند که با حقیقت وفق نمی‌داد. به نظر آن‌ها گویا مقصود این بوده است که من اهمیتی به ایران و مردم نمی‌دهم؛ در صورتی که این تعبیر و تفسیر غریب و مغرضانه، خطای صرف و اشتباه محض است و هیچ عاقلی نمی‌تواند تصور کند که پس از آن‌همه خون جگر خوردن‌ها و فعالیت‌ها کسی چنین مطلبی را ادا کند.
من حتی اگر در حقانیت و اصالت مردمی آن انقلاب تردید داشتم و نیز این کلمه را از زبان شخص دیگری شنیده بودم که برای مقاصد دیگر به ایران می‌رفت، باز هم باور نمی‌کردم که آن شخص علناً خود را نفی کند و بگوید که هیچ احساسی برای وطنم یا امتم ندارم. گویا در آن موقع و بعدها این مطلب از طرف رسانه‌های گروهی توجیه نشد و به مناسبت کثرت مطالب و موضوعات دیگر، درباره آن سکوت شد ...
چون در میان آنان که در معیت آیت‌الله‌العظمی با هواپیما به ایران مراجعت می‌کردند، از لحاظ طول سال‌های مهاجرت و تبعید من قدیم‌تر و مقدم‌تر بودم... و هواپیما را من اجاره کرده بودم، شخص امام و دیگران به من محبت فراوان داشتند. آیت‌الله روزی در نجف به من اظهار کرده بودند که خیال نمی‌کردم هنوز کسی باقی مانده باشد که زبان فارسی را به درستی و خوبی شما بنویسد. بعد گفتند که کتا‌ب‌های شما را به کتابخانه نجف و کربلا ... دادم ... آقای شهاب اشراقی ... با آنکه اهل مجامله و زبان‌بازی نبود، در نوفل لوشاتو به اغلب دوستان گفته بود که فلانی استاد و شخصیت علمی جهانی و دانشگاهی ماست؛ به‌خصوص آنکه قسمتی از مقالات و کتاب‌های علمی او درباره اسلام که به زبان‌های خارجی نوشته است، شهرت دارد... آقای اشراقی می‌گفت آیت‌الله گزارش‌های روزانه شما را در باب تفسیر اوضاع و سیاست جهانی و اظهارنظر‌های سیاستمداران درباره جنبش ما با دقت و علاقه نگاه می‌اندازند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و انتخاب نخستین سفیرکبیر ایران در مسکو

با آنکه از آیت‌الله تقاضا کرده بودم که اینجانب را از کارهای اجرایی معاف بدارد، مع‌ذلک به امر وی و پیشنهاد وزیر خارجه و خواست رئیس دولت موقت به‌عنوان نخستین سفیر کبیر دولت جمهوری اسلامی در مسکو و کشور مغولستان مأموریت یافتم و رهبر انقلاب هم حکم را توشیح و امضا کرد... نه‌تنها نخستین سفیر ایران در مسکو بلکه نخستین سفیر منتخب انقلاب بودم. قریب سه سال هم در آنجا ماندم که ماجراهای آن و شرح اقداماتم به تفصیل نگاشته شده است. جلد اول ... در ۷۰۰ صفحه در سال ۱۳۶۲ در انتشارات امیرکبیر به طبع رسید. در نتیجه اقدامات قریب به موفقیتی که در مورد استفاده از کل دریای خزر که جز بخش اندکی از آن، بقیه عملاً نصیب دولت روسیه شده بود و من مصراً مشغول استرداد آن و طالب بهره‌برداری کامل و عملی کشتیرانی ایران در بحر خزر شده بودم و نیز به مناسبت بلاموضوع گذاشتن (و در حقیقت لغو) دو ماده از قرارداد ۱۹۲۱ ایران و شوروی که به زیان ایران بود ... و همچنین به مناسبت تعطیل قنسولگری یا خانه جاسوسی شوروی در رشت و جاهای دیگر و ده‌ها اقدام وطن‌خواهانه و آگاهانه، روس‌ها علیه من به سم‌پاشی دست زدند و هنگامی که در کرملین با حضور هیئت نمایندگی ایران (دکتر شریعتمداری، دکتر سروش و جلال‌الدین فارسی) از مجهز و مسلح شدن عراقی‌ها به دست روس‌ها و عدم تعهدات روس‌ها نسبت به ایران اظهار نارضایتی کردم، معاون برژنف و همراهان او به من اعتراض کردند که شما تحت‌تأثیر تبلیغات سیاسی آمریکایید و این مطالبی که می‌گویید، تکرار ساخته‌های آمریکا و دنیای غرب علیه ماست (که آقای فارسی در پایان کتاب خود موسوم به «جامعه هشت طبقه تولید» چاپ کرده است.)

میرحسین موسوی

این امور سبب حسادت و تحریکات میرحسین موسوی، نخست‌وزیر نالایق ایران، شد که در آن روزها تصور می‌کرد که من نخست‌وزیر خواهم شد و این خبر را یکی از کارمندان بیت امام به او رسانده بود؛ در صورتی که من به فرزند امام خمینی گفته بودم که نه‌تنها قصد پذیرفتن هیچ مسئولیتی را ندارم؛ بلکه به‌زودی هم از سفارت استعفا می‌دهم که به کارهای علمی مورد علاقه خود بپردازم و سه بار هم استعفا دادم و آیت‌الله قبول نفرمودند و گفتند: «نه بمانید.»
دوباره همان تحریکات همان تفتینات و همان صحنه‌سازی‌های قبل از انقلاب تجدید شد و اگر در طول ۲۴ سال گذشته ناکسانی چون پادوهای تقی‌زاده که سانسورچی دستگاه سلطنتی و محافل خود بودند، به شایعه‌پراکنی‌ها و پرونده‌سازی‌های ساواکی می‌پرداختند، این‌بار جانوران خلق‌الساعه دیگری نظیر میرحسین‌ها ... بر عده کفن دزدان نخستین افزوده گشته بودند و یک مرد عقده‌ای کم‌سواد (متظاهر به مارکسیستی اسلامی و در باطن همه‌جا فروخته شده) که سرعملگی جهت آسفالت خیابان‌ها هم برای او زیاد بود، از مرگ بهشتی و رجایی که لابد و به دلایلی که در موقع خود خواهند گفت، بی‌دخالت نبوده است و گویی پشت در ایستاده و منتظر این حوادث بود، استفاده کرد و نظیر هویدا که سیزده سال بر سر کار ماند، او نیز هشت سال در ایران پر‌آشوب و جنگ‌زده با ریا و موش‌مردگی و آب‌زیرکاهی و گردن‌کجی و چون مادرمردگان در آخر صف روحانیان، خدمتکارانه و چاپلوسانه ایستادن باقی ماند و هر که یک سانتیمتر قدش از او بلندتر و یک ذره شعور و سابقه و اخلاص در عمل و دانشش بیشتر بود، به نحوی از انحا، همه درها و حتی در خانه و بیت امام خمینی را به روی او بست و با یک اکیپ امنیتی ساواکی قدیم توده‌ای و متخصص در پرونده‌سازی ... آنانی را که احتمال می‌داد یک‌روز رقیب او یا منشأ خدمتی شوند... نابود ساخت. هویدا اگر چه خائن بود، مع‌ذلک سواد داشت؛ ولی این یکی جهالت و دنائت و خیانت را با هم در وجود پرعقده‌اش سرشته و انباشته بودند.
از قبل از انقلاب، ساواک او(میرحسین موسوی) و همسرش را (خانم درباری زهره کاظمی[حداقل با نام‌های مستعار زهرا رهنورد و زینب بروجردی]) همکار خانم لیلی امیر ارجمند و آماده کننده دختران شایسته و ملکه‌های زیبایی در آب نمک گذاشته بود و توانست او را به روحانیون قالب کند و زنش را به بیت امام بفرستد و با آن‌ها رفت‌وآمد کند. این خانم محترمه با نوشتن شرح حال‌های کاذبانه‌ قلابی بی‌امضا و در حقیقت به قلم خود در جراید که در شب انقلاب بر خود نام زهرا رهنورد نهاده بود، شوهرش را به وزارت رسانید و تبدیل به یک شاعره سبک جدید (باشعر بی‌وزن و بی‌قافیه و بی‌معنی در مورد او) گردید.
«حسین رهجو» یا همان میرحسین موسوی با جهالت و بی‌کفایتی و فرصت‌طلبی به مناسبت آنکه مرد حقیر و وابسته‌ای بود، آن‌همه ظلم‌ها کرد و خانواده‌ها را پریشید و لابد کسانی که آن روزها شاهد ماجراها بودند، روزی فرصت خواهند یافت که همه مشهودات خود را منتشر کنند؛ چنانکه در زندان اوین مردان آگاه و فاضلی را دیدم که بدین امر توجه کرده بودند. طومار «رهجویی و رهنوردی» درهم نوردیده شد ولی سایه‌ای از بدبختی و ابتذال و جهالت و کذب به جای ماند و این، نتیجه سپردن کارهای بزرگ به افراد کوچک است و همه دست‌اندرکاران معتقد بودند که این کار برای میرحسین موسوی زیاد است و او ظرفیت و استعداد و آگاهی چنین کاری را ندارد. میرحسین یک مرد مقاطعه‌چی پول‌جمع‌کن و مدیر شرکت مقاطعه‌کاری سمرقند و نیز یک مؤسسه تجارتی دیگر به نام انتشارات قلم (منشعب از انجمن قلم درباریان برای ایز به گربه گم کردن) آن‌هم با نام مستعار حسین رهجو بود. او فرزند یک چای‌فروش است که بعدها چای‌های بازار را با تردستی و به‌نام کارشناس چای در انحصار خود و یاران و شرکای خود قرار داد و به او لقب سلطان چای در ایران دادند. او توانست به کمک همان محافل سری، خود را به روحانیون بچسباند و در درون آن‌ها رخنه کند و منشأ آن همه خیانت‌ها شود ... و در پایان هم جام زهر را به ولی‌نعمت خود (امام خمینی که قطعاً به او ایمانی هم نداشته است) بنوشاند.
دوباره کارخانه‌ها را{اشاره به صنایع سنگین}بستند و دکان خرده‌فروشی باز کردند و خدا می‌داند که اگر روزی پرده از کارهای میرحسین بردارند، چه حقایق تلخی روشن شود که روی شاه و همه نابکاران تاریخ را سپید خواهد کرد... مسئولان فعلی (لطفاً در تاریخ نگارش متن که ۱۳۷۰ ه.ش است دقت شود.) پس از اصلاح قوانین و حذف پست نخست‌وزیری توانستند این انگل را که چون کَنه به میز نخست‌وزیری چسبانده شده بود، از جای بکنند و از سر خود وا کنند. در نامه‌ای که به عنوان «میگ و میخ» درباره خیانت‌های او جهت اطلاع آیت‌الله‌العظمی خمینی و فرزند او و سایر مسئولان فرستادم و نیز در تلگرام‌هایی که راجع به سیاست غلط اقتصاد دولتی او که کپی از سیستم کمونیست‌های شوروی بود، برای آن‌ها فرستادم، باعث شد که میرحسین به وسیله تیم اراذل و اوباش خود در هنگامی که کاندیدای ریاست‌جمهوری (آن‌هم برای ایجاد امکان بیان مظالم در تلویزیون و نه واقعاً ریاست‌جمهوری) شدم، مرا تهدید به استعفا کند و چون پیشنهاد کاندیداتوری را پس نگرفتم، به اکیپ امنیتی و اطلاعاتی خود در نخست‌وزیری مأموریت داده بود که مرا در حادثه اتومبیل‌رانی نابود کنند. ماشین پیکانی که در آن سوار بودم، داغان و قطعه قطعه شد ولی من جان به سلامت بردم و تنها یک هفته بستری شدم و چون نمردم، بدون هیچ‌گونه علتی، پس از آنهمه خدمات مأموران میرحسین با چند کامیون پر نفر به شهرک اکباتان برای دستگیریم آمدند که اگر مقاومتی شود تیراندازی هم بکنند. یعنی یک قشون آورده بودند که پشه‌ای را اعدام کنند. ولی من هیچ مقاومتی نکردم و مرا به زندان ویژه نخست‌وزیری بردند که نه ماه در آنجا با شرایط غیرانسانی در زیر بند و شکنجه و ۲۳ ماه در زندان اوین (که جز شش ماه آخر آن ۲۶ ماه در زندان اوین به‌سر بردم) نگه داشتند و در آخر هم نادم شدند و پس از یک معذرت‌خواهی تشریفاتی آزادم کردند و کلیه حقوق سفارتم را هم تا شاهی آخر پرداختند. پس از چند سال سرگردانی با تقاضای بازنشستگی و موافقت وزارت خارجه و چندین ماه تلاش برای خروج از کشور به صورت قانونی و با گذرنامه ملی خودم دوباره در سال ۱۳۶۷ به تبعیدگاه نخستین خود، به پاریس برگشتم که قریب ۲۴ سال در آنجا به کار تحقیق و علم پرداخته بودم و مجدداً به تحقیقات علمی سابق ادامه می‌دهم.
آیت‌الله العظمی خمینی هم معلوم شد که ... از زندانی شدن من اطلاعی نداشته است و به آقای احمد خمینی هم، صادق خلخالی و میرحسین اطلاعات کاذبانه داده بودند... (بعدها با اطلاع‌رسانی به امام) ...حجه‌الاسلام موسوی زنجانی و نماینده امام (حجه‌الاسلام انصاری که ضمناً هم دوست میرحسین بود) به زندان روحانیت که در آنجا در بند بودم، به عیادتم فرستاد و قول دادند که پوزش‌خواهی و جبران شود...

منبع: سایت بصیرت
غیر قابل انتشار: ۲
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۶
امیر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۳:۵۸ - ۱۳۹۸/۰۹/۱۲
3
20
چرا رسانه ای نمی کنید عزیزان ...‌
منوچهر رحمانی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۱۷ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۵
1
18
سلام
خدا قوت
واقعا ممنونم از این اطلاعات بی نظیری که در اختیار همه قرار دادید فقط خواهش می کنم که این مطالب رو تو رسانه ملی که نمی شه اما تو شبکه های مجازی پخش کنید تا بقیه افراد هم از حقایق پنهان این جرثومه رذالت و هم پالگی هاش مطلع بشن.
ممنون
امیر پازکیان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۷:۴۳ - ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
2
6
هر وقت هرجا دیدید از شخص یا جریانی به هر نحو چه مستقیم چه غیر مستقیم رسانه های غربی مثل بی بی سی و من و تو و ... دفاع میکنند بدونید که حتما کاسه ای زیر نیم کاسه ای
البته پوشیده نیست که منش این دست رسانه های به ظاهر مدافع آزادی بیان به دو گونه اس که یا زخم به وجود می‌آورند و از خون تازه می‌مکند و یا وقتی تصادفی زخمی به پیکر این مملکت ( مثل حادثه اتوبوس خبرنگاران ) زده میشه مثل حشرات موذی خود را سریع می‌رسانند تا روی موج به وجود آمده سوار شوند.
فری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۵۲ - ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
1
14
عجب! چه سانسور شدیدی بوده که این حرفها تازه امروز شنیده میشه
فری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۵۴ - ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
0
11
اونجاش که میگفت میرحسین موسوی و خلخالی باهم نمیگذاشتند خبرها به بیت برسه جالب بود. خیلی از نقاط تاریک انقلاب رو روشن میکنه
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۰۳ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۶
0
2
در صورت امکان نامه‌ «میگ و میخ» را بارگذاری کنید.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار