سرويس تاريخ جوان آنلاين: اگرچه در واژهنامه سیاسی رایج، برای مشروعیت و چالشها و بحرانهای آن معانی متنوعی میتوان یافت، اما جمله تاریخپژوهان و نظریهپردازان سیاسی معاصر بر این نکته اتفاق دارند که رژیم پهلوی نه تنها فاقد مشروعیت سیاسی بود، بلکه در این فقره چالشها و بحرانهای فراوانی را نیز تجربه کرده است. مقالی که در پی میآید، از منظر مشروعیتشناسانه به ادوار سلطنت پهلوی اول و دوم پرداخته است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
نظری به تعریفهای رایج در باب «بحران مشروعیت»
بحران ازجمله مفاهیمی است که نمیتوان برای آن تعریف مقبول عامه و منسجمی ارائه داد، بلکه بحران را باید در شرایط خاص و از دید کسانی که با آن مواجه هستند، بررسی کرد. بحران زمانی روی میدهد که اهداف، ارزشها و منافع یک جمع تهدید میشود. در سطح یک نظام بحران زمانی رخ میدهد که معترضین از طرق غیرقانونی به اعتراض میپردازند و اقتدار قانونی مسئولان و تصمیمگیران را در معرض خطر قرار میدهند تا جایی که بر سر قدرت ماندن یا نماندن آنان بهشدت تهدید میشود. درواقع بحران وضعیتی است که در آن سرپیچی از قوانین یا دستکم زمینه آن فراهم شده است. در میان بحرانهای گوناگونی که گریبان جامعه را میگیرد، بحران مشروعیت از اهمیت ویژهای برخوردار است و بحرانهای دیگر درواقع ذیل آن قرار میگیرند. بحرانهای سیاسی عمدتاً ناشی از بحران اقتصادی و گسیختگی اجتماعی و فرهنگی جامعه هستند. مهمترین مشکلاتی که بحران هویت و مشروعیت را سبب میشوند، بهنوعی با علایق، احساسات و ارزشهای فرهنگی مردم در ارتباط هستند. جوامعی بیشتر در معرض بحران قرار میگیرند که فرهنگ سیاسی یکپارچه ندارند و سمتگیری افراد جامعه و صاحبان قدرت همسو و همخوان نیستند. هرگاه بین رهبران سیاسی و شهروندان عادی که از طیفهای مختلف اجتماعی تشکیل میشوند، تفاهم و علاقه معنوی وجود داشته باشد، بحرانها زمینه مساعدی برای بروز پیدا نمیکنند. بنابراین نگاه و احساسات مردم نسبت به اقتدار حکومت در بروز یا جلوگیری بحران مشروعیت نقش تعیینکننده دارد.
یکی از نشانههای موفقیت جوامع استمرار فرهنگ سیاسی در طول زمان است که میتواند نظام ارزشی، اعتقادی و انگیزشی جامعه را حفظ کند و نسلاندرنسل منتقل شود. شکست این فرآیند به دلایل درونی یا بیرونی موجب آسیب دیدن نسل جدید و نهایتاً گسستگی بین نسلی و انزوای فردی و اختلال در روند جامعهپذیری میشود. نسلی که به این ترتیب دچار بحران هویت میشود، از گذشته تاریخی و فرهنگی خود تصویر و تصوری ندارد و حاکمیت نیز نمیتواند در احیای فرهنگ تاریخی ملت به توفیق دست پیدا کند. در چنین ظلماتی جامعه حیران و سرگردان و حکومت دچار بحران مشروعیت میشود، زیرا عناصر مشروعیت موجود در فرهنگ سیاسی که باید از طریق جامعهپذیری سیاسی به جامعه انتقال پیدا کند، برای افراد جامعه مشخص و روشن نیست. در چنین وضعیتی احتمال بروز اعتراضات اجتماعی و انقلاب بیشتر میشود.
اوجگیری بحران در دوران پهلویها
فقدان فرآیند جامعهپذیری سیاسی و بحران هویت و مشروعیت را در تمام ادوار تاریخ تحت سلطه حکومتهای سلطنتی در ایران میتوان ردیابی کرد، اما در دوره محمدرضا پهلوی بحران هویت و مشروعیت به اوج خود رسید و نهایتاً هم به سقوط سیاسی شاه منجر شد. پژوهشهای تاریخی نشان میدهند تناقض بین هویت و مشروعیت که تحت تأثیر تحولات سیاسی داخلی و خارجی بودند، موجبات فروپاشی رژیم پهلوی را فراهم آوردند. پیش از آن و در دوره قاجار شکستهای مستمر نظامی و عهدنامههای ننگینی، چون گلستان و ترکمانچای مشروعیت حاکمیت را نزد مردم به نابودی کشاند. این روند استمرار پیدا کرد و بهتدریج اساس مشروعیت نظام سیاسی و هویت ملی را با مشکل روبهرو کرد، چون یکی از مهمترین وظایف هر حکومتی حفظ امنیت کشور در قبال تجاوزات خارجی است و اگر حکومتی از عهده این مهم برنیاید، مشروعیت خود را نزد شهروندانش از دست خواهد داد. در پی امضای قراردادهای ننگینی که به برخی از آنها اشاره شد، بیگانگان توانستند در این کشور به امتیازات بسیاری دست پیدا کنند. این خسارتها تنها جنبه مادی نداشتند، بلکه فرهنگ، هویت و وحدت ملی نیز آسیبهای جدی دیدند و استعمار و استبداد دستدردست یکدیگر به تحقیر ملت ایران پرداختند. ازجمله موضوعاتی که غرور ملی را بهشدت لکهدار کرد و عقدههایی ناگشودنی را در حافظه تاریخی ملت ایران بهجا گذاشت دادن حق کاپیتولاسیون به بیگانگان بود. حقارت ناشی از قراردادهای متعدد و نهایتاً واگذاری حق کاپیتولاسیون به خارجیها بهتدریج متراکم و تبدیل به خشمی طوفانی شد و کلیت نظام حاکمیتی را از هم پاشید. حکومتها بهجای جدیت در انجام وظایف ذاتی خود درواقع تبدیل به نهادهایی شده بودند که جز دادن امتیازات بنیانکن به خارجیها برای خود وظیفهای قائل نبودند و درنتیجه زمینههای بدبینی و عدم اعتماد را در تودههای مردمی فراهم کردند و هویت ملی و مشروعیت نظام را با بحران جدی مواجه ساختند که لاجرم به جدایی دولت از ملت انجامید. این فرآیند در دوره پهلوی ادامه پیدا کرد، با این تفاوت که جنبشهای ضداستبدادی و ضداستعماری در قالب اعتراضات و مبارزات جدی گروههای اسلامگرا و ملیگرا پدید آمدند و حاکمیت با چالشهای جدی مواجه شد. در اثر تقویت و تحریک احساسات ملی و بالا رفتن رشد و خودآگاهی اجتماعی بهتدریج هویت ملی ارتقا پیدا کرد و مشروعیت سلطنت که رکن اصلی بقای سلطنت بود اعتبار خود را بین ملت از دست داد.
علل بحران مشروعیت در دوران حاکمیت رضاخان
از دوره رضاخان با ورود اندیشههای نوین سیاسی که سلطنت در بین آنها جایی نداشت، تهاجم جدی دیگری بر نظام سلطنتی در ایران صورت گرفت. این اندیشهها جز تشدید بحران هویت و مشروعیت نظام برای سلطنت رضاخان هیچ فایدهای نداشتند. در عین حال رضاخان با ترویج تجدد و اعمال زور به نابودی سلطنت خود کمک میکرد. در دوره محمدرضاشاه تلاش برای احیای عظمت گذشته ایران و اصرار بر باستانگرایی و معرفی اسلام به عنوان عامل عقبافتادگی کشور هویت ملی و فرهنگی ملت مورد تهدیدات جدیتری قرار گرفت. شاهان سلسله پهلوی سعی کردند با احیای ایران باستان بهجای ارزشهای دینی و فرهنگی مردم ارزشهای جدیدی را برای انسجام ملی فراهم کنند. هدف این نوع ملیگرایی احیای ایران پیش از اسلام بود که دیگر نه زبانی، نه دینی و نه ترکیب قومی خاصی از آن باقی مانده بود. این جریان میکوشید با تمسک به بقایای ایران باستان چارچوب نظری یک نظام حکومتی را پیریزی کند. این رویکرد در دوره پهلوی دوم توسط تحصیلکردههای رژیم با رویشی آرامتر و در ابعاد گستردهتری اجرا شد، اما واقعیت این است که گفتمان هویتی در دوره پهلویها اساساً بحرانزا بود، زیرا در قالب احیای دوران باستان درواقع به دنبال غربیسازی جامعه بود. وصل کردن نظام شاهنشاهی پهلوی به دوره ساسانی از یک سو و تلاش برای پیوند فرهنگ ملی و سنتی با مبانی مدرنیسم، مشکلات هویتی خاصی را در پی داشت و نوعی افسارگسیختگی و تنازع را در درون جامعه ایران به وجود آورد. اوج تلاش شاه در این فرآیند، برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله به شمار میرفت. شاه با برپایی این جشن، سعی داشت که بر وجود نهاد سلطنت در ایران به مدت ۲۵۰۰ سال و تداوم آن تا فرمانروایی خود، تأکید کند. او همچنین قصد داشت به جهانیان بفهماند که ایران کشور بزرگی شده است و او به عنوان پادشاه این کشور، خود را وارث و نگهبان یک تاج و تخت ۲۵۰۰ ساله میداند. در اولین جلسه کمیسیون نظام جشن شاهنشاهی، هدف از این جشن، چنین بیان شده است: «منظور از برگزاری جشن مزبور، قاعدتاً بایستی شناساندن قدمت شاهنشاهی ایران باشد که مدت ۲۵ قرن تمام، علیرغم تمام سوانح و حوادث تاریخ، دوام یافته و پیوسته بر امیال و آرزوهای ملت، منطبق بوده است. پس مفهوم واقعی این جشن، آن است که شاهنشاه ایران که به حقیقت، مظهر کمال آمال و آرزوهای ملت ایران بوده، بایستی به همین نحو از طرف تمام ملل عالم شناخته شود.»
درگیری با هویت اسلامی ایرانی، عاماً بحران مشروعیت پهلویها
واقعیت این است که هویت ایرانی حاصل ترکیب ارزشهای ملی و اسلامی بود که مهمترین عامل حفظ انسجام به شمار میآمد. ایرانیان ضمن پذیرش آیین اسلام، استقلال فرهنگی خود را نیز حفظ کردند و حکومتهایی که از قرن پنجم به بعد در ایران بر سر قدرت بودند، با شعارهای الهام گرفته از اسلام، برای رسیدن به استقلال و هویت جدید، جنبشهای سیاسی زیادی را به راه انداختند و بستر مناسبی برای ایجاد نهضتهای ادبی و علمی در سراسر فلات ایران فراهم آوردند. حاصل این پیوند مبارک پدید آمدن مردان بزرگی، چون ابوعلیسینا، فردوسی، ابوریحان بیرونی و اعتلای هنر، ادب، فلسفه و علوم و فنون مختلف بود و وضعیت بسیار مطلوبی را برای ایران رقم زد و در قرنهای سوم تا هفتم ایران را تبدیل به یکی از محورهای مهم علمی، ادبی و هنری کرد. با حمله مغول به ایران متأسفانه این هویت قدرتمند ایرانی- اسلامی در معرض خطرات جدی قرار گرفت و دیگر هرگز به صورت گذشته بازسازی نشد. پس از مشروطه هم تعارض میان هویت دینی جامعه با مفاهیم غیرمذهبی وارداتی غربی جامعه را دچار بحران شدیدی کرد.
در دوره محمدرضا پهلوی نهادهای آموزشی و قضایی تلاش کردند آموزشها و قوانین غیرمذهبی را جایگزین نهادهای مذهبی کنند و دوره جدیدی از تعارضات میان تشکیلات مذهبی و تجددطلبی رژیم که تلاش میکرد مشروعیت خود را با تعاریف غیردینی و ناسیونالیستی ثابت کند، به وجود آمدند و ورود اندیشهها و باورهای غربی هویت ایرانی را دچار نابسامانی و آشفتگی کرد. در اثر تحولات تاریخی و اجتماعی چند قرن اخیر در سطح جامعه جهانی و انتقال تحمیلی آثار آن به جامعه ایرانی مشروعیت رژیم شاه از حالتی ساده به صورتی پیچیده در آمد و در اثر ورود اندیشههای سیاسی جدید از غرب رژیم شاه ناچار شد، عناصر مشروعیت خود را از میان عوامل گوناگون انتخاب کند. این رژیم تلاش کرد در عین حال که به ایران قبل از اسلام تمسک میجوید و با برپایی مراسمی، چون جشنهای ۲۵۰۰ ساله به گمان خود عظمت امپراتوری هخامنشی را احیا میکند، همزمان با سوءاستفاده از باورهای دینی مردم خود را تحت عنایت و لطف ائمه اطهار (ع)، بهویژه امام رضا (ع) جا بزند و با داستانسراییهایی درباره نجات جان خویش توسط آن بزرگواران نوعی تقدس را برای نظام سلطنتی و شخص شاه در اذهان تودههای مردم رقم بزند که البته در این امر کوچکترین توفیقی را هم بهدست نیاورد. ترکیب ایران باستان با سراپا غربی شدن و توهم حرکت به سمت دروازههای تمدن بزرگ و فرهنگ دینی اسلامی مردم ملغمه عجیبوغریب و بهشدت نامتجانسی بود که فقط میتوانست زاییده اذهان خام و بیمار متولیان سیاسی و فرهنگی مشاوران شاه باشد که قطعاً خود به این پازل مضحک اعتقاد نداشتند، اما سعی میکردند آن را برای شاه قابل قبول جلوه دهند. رژیم شاه بهجای کسب مشروعیت واقعی تلاش میکرد با کنار هم قرار دادن عناصری ناهمگون، ناسازگار و توهمی مشروعیتسازی کند. رؤیای خامی که وقوع انقلاب اسلامی آن را به کابوس هولناکی برای رژیم تبدیل کرد. مشروعیت امری نیست که بتوان با زور، توهم و خیالپردازی ایجاد کرد، بلکه برآیند پایبندی به ارزشهای متعالی فرهنگی و دینی یک جامعه است که رژیم شاه به هیچوجه مقید به آنها نبود.
هویتسازی جامعه ایران معلول عوامل فراوان ازجمله فضای زیست جغرافیایی ایرانیان است که در نوع سنتهای آنان تأثیرات فراوانی داشته است. از دیگر عوامل بسیار مهم در حفظ وحدت ملی در طی قرون و اعصار پایداری زبان فارسی در کشاکش حوادث تاریخی است. زبان فارسی نهتنها عامل ارتباط ایرانیان با یکدیگر که نشانه نوعی تفکر ارزشمند در جامعه ایرانی است.
دین اسلام نیز از زمان ورود به ایران به دلیل زمینههای اجتماعی و فکری آماده و مناسب چنان در تار و پود زندگی ایرانیها و سنتها و تفکرات آنان تنیده شده است که تفکیک آن از فرهنگ ایرانی ممکن نیست. انتقال عناصر هویتبخشی در گستره تاریخی ایران غالباً توسط اقشار مختلف جامعه تقویت و به نسلهای بعدی منتقل شدهاند و نخبگان سیاسی به دلیل ساختار استبدادی حکومتها در این انتقال فرهنگی نقشی نداشتهاند یا تأثیر آنان بسیار اندک بوده است. شایان ذکر است که هویت ما درواقع حلقه اتصال ما به تاریخ و فرهنگ گذشته و ضامن تسلسل تاریخی و آگاهی ایرانی به حافظه تاریخی خود و دلیل محکمی در اثبات این واقعیت است که این هویت جز با تعامل ارزشهای ملی و اسلامی میسر نبوده است. هویت ایرانی با اتکا به باورهای دینی و فرهنگ و ادب فارسی همواره در معرض هویتسازیهای آگاهانه و ناآگاهانه بود و همواره از این معرکه به سلامت بیرون آمده است.
ناتوانی ناسیونالیسم باستانگرایی به عنوان یک ایدئولوژی فراگیر در عصر پهلویها
در نظامهای سلطنتی همواره شاهد کشاکش بین هویت و مشروعیت در ابعاد مختلف بودهایم. شواهد تاریخی نشان میدهند حکومتهایی که نتوانستهاند تعارض بین این دو مؤلفه را برطرف کنند، همواره بحرانآفرین بودهاند، زیرا این دو مؤلفه در ساخت و قوام قدرت سیاسی موقعیت ویژه و برجستهای دارند. بدیهی است هر رژیمی برای ادامه حیات سیاسی خود نیازمند مشروعیت سیاسی است و لذا فرهنگ و ایدئولوژیای را ترویج میکند که به تقویت مشروعیت او منجر شود و گاه برای تحمیق مردم دست به اقدامات نمایشی میزند تا با سوءاستفاده از باورهای اصیل تودههای مردمی و تحریک احساسات آنها کسب اعتماد و مشروعیت کند. نظریه ساخت قدرت سیاسی رژیم شاه مبتنی بر مشروعیت سلطنت و هویت ایدئولوژیک بود و به محض رویارویی این دو مؤلفه با بحران رژیم هم با بحران مواجه شد. محمدرضا پهلوی توان بهکارگیری یک ایدئولوژی کارآمد، هنجار و اخلاقی را در جامعه ایران نداشت، زیرا ایدئولوژی او مبتنی بر ارزشهای اصیل اجتماعی و دینی مردم ایران نبود و در ذات خود مخالفتهای زیادی را در سطح گستردهای برانگیخت و کار را به جایی رساند که دیگر شاه توان مقابله با طیف گسترده مخالفان خود را نداشت و تن به تسلیم داد. ایدئولوژی محمدرضاشاهی که میتوانست با توجه به ارزشهای حقیقی و اصیل فرهنگی و دینی برنامههای اصلاحی کارآمدی را برای جامعه ایرانی تدارک ببیند تبدیل به عامل بحران مشروعیت سیاسی و هویتی و زوال حکومت پهلوی شد. ایدئولوژی محمدرضاشاهی مبتنی بر باستانگرایی بود و بخش بسیار مهمی از تاریخ ایران را نادیده میگرفت و به خاستگاه دینی و اسلامی مردم بیتوجه بود. حکومت پهلوی حتی روی تاریخ قبل از هخامنشیان هم خط بطلان کشید و تمدن چهار هزار ساله پیش از آن را نادیده گرفت و تلاش کرد بر پایه موهوماتی نژادپرستانه بین ایرانیها و اروپاییها نوعی خویشاوندی تاریخی ایجاد کند.
و کلام آخر
جامعهپذیری فرآیندی است که مردم از طریق آن با هنجارهای اجتماعی خو میگیرند و انتقال فرهنگ از نسلی به نسلهای دیگر میسر میشود. جامعهپذیری سیاسی نیز در همین راستا موجب انسجام جامعه و همنوایی انسانها با یکدیگر میشود. بنابراین میتوان کارکردهای اصلی جامعهپذیری سیاسی را تأمین ثبات جامعه و ایجاد زمینههای مساعد برای تغییرات اجتماعی ضروری دانست. رژیمهای سیاسی از طریق جامعهپذیری میتوانند ارزشهای غالب رایج نظام سیاسی را بهتدریج به افراد جامعه القا و آن را آماده پذیرش مشروعیت دولتمردان خود کنند. رژیم پهلوی در زمینه ایجاد و حفظ مشروعیت و هویت برای خود از ابزارهای مناسب جامعهپذیری سیاسی بیبهره بود و لذا نتوانست در میان تودههای مردمی کسب مشروعیت کند. این رژیم بهویژه در دهه ۴۰ تلاش زیادی کرد تا پشتوانه نظری و فکری مشروعیت را برای سلطنت فراهم کند و سلطنت را نخستین مرحله در احیای ناسیونالیسم فرهنگی و دستیابی ایران به عظمت دیرینه جلوه دهد، اما در عمل نتوانست در زمینه جامعهپذیری و فرهنگپذیری مردم موفق شود و به دلیل ناکارآمدی ایدئولوژی و فقدان کارگزاران صالح و کارآمد با عدم استقبال مردم روبهرو شد و نشان داد اگر یک رژیم سیاسی ساختار قدرت خود را بر مؤلفههای مشروعیتخواهی و هویتیابی قرار دهد، اما برای معرفی قدرت سیاسی خود انسجام و وحدت کافی نداشته باشد، در اثر گسترش شکافهای فرهنگی اجتماعی خود با مردم در معرض نابودی قرار میگیرد و تمام اقدامات نظامی، اقتصادی و... او با شکست مواجه میشوند. همانطور که ساواک و ارتش تا بن دندان مسلح شاه و جلب حمایت بیگانگان و تلاش برای کسب رضایت آنان در مواجهه با عدم مشروعیت و بحران هویت در جامعه نتوانست رژیم شاه را نجات بدهد و انقلاب اسلامی در اندک مدتی طومار آن را در هم پیچید.