احتمالا کارگردان فیلم با همان تصور عامیانه که با گریم و صدا می‌توان فیلم ترسناک ساخت، پشت دوربین قرار گرفته و «بوی خون» را ساخته است و در نهایت ماحصل کارش، چیزی شبیه به فیلم‌های آماتور گروه‌های دانشجویی شده است.
نولان برای روایت داستان از رفتن به سمت روایتی خطی پرهیز کرده، چون حجم بالای اتفاقات، چنین امکانی به او نمی‌دهد. او با ساختار غیرخطی داستان، فیلم را از سال‌های جوانی اوپنهایمر، از زمان داشتن شور عاشقانه و آرمان‌های سوسیالیستی تا زمان سفید شدن موهایش دنبال می‌کند.
آنچه که از گذشته برای سهراب باقی مانده کوله‌باری از حسرت، ناکامی، عقده و حسادت است. این سنگینی گذشته در مواجهه با آدم‌ها خودش را نشان می‌دهد.
بارِ کمدی سریال خیلی بالا نیست ولی سریال ظرافت‌ها و نکات دیگری دارد که آن را سرپا نگه می‌دارد و حداقل سایر مخاطبان را برای ادامه سریال ترغیب می‌کند.
۲