قبل از شروع عملیات فتحالمبین، شهید بروجردی من را به حاجاحمد متوسلیان معرفی کرد تا به عنوان معاون شهید قجهای در گردان سلمان به عملیات پیشرو (فتحالمبین) ورود کنیم. جلسه معارفه در دوکوهه بود. آن شب بعد از اینکه شهید بروجردی من را معرفی کرد، حاجاحمد متوسیان از من خواست بیرون بروم و در ساختمان سلمان، خودم را به قجهای معرفی کنم. ساختمان سلمان را زود پیدا کردم، هنوز وارد ساختمان نشده، شهید احمد سارباننژاد، فرمانده گروهان سوم از گردان سلمان، من را دید و آمد جلو خیلی گرم خوش و بش کرد. سارباننژاد از پادگان ولیعصر (عج) من را میشناخت. گفت بیا برویم داخل منتظرت بودیم. خیالم راحت شد که از قبل در مورد من شنیدهاند. خلاصه رفتم داخل یک اتاق و دیدم شهید قجهای و فرماندهان گروهان و دستههای گردان آنجا هستند. قجهای از جایش بلند شد و خیلی تحویلم گرفت و به نفراتی که اطرافش بودند من را معرفی کرد.
روی ارتفاعات دزلی
من شهید قجهای را از زمان حضور در کردستان میشناختم. یکبار روی ارتفاعات دزلی بودیم که دیدم چند نفر از نیروهای پیشمرگ مسلمان کُرد، از تواناییهای حسین قجهای تعجب کردهاند. چون حسین از روی ارتفاعات دزلی که بسیار صعب العبور است، پیکر دو شهید را پایین آورده بود. پیشمرگها که خودشان بومی آنجا بودند از توانایی جسمی شهید قجهای بسیار تعجب کرده بودند. من از همانجا با شهید قجهای آشنا شدم و بعد که در دوکوهه به او و گردانش پیوستم، این آشنایی بیشتر شد.
با حسین در فتح المبین
در عملیات فتح المبین من معاون گردان سلمان بودم. فرماندهاش هم که عرض کردم حاجحسین قجهای بود. قبل از عملیات به شناسایی میرفتیم. یکبار هم همراه خود شهیدقجهای به جاده دهلران- اندیمشک رفتیم و ایشان محل عملیات ما را نشان داد. یادم است که شب شناسایی شهیدقجهای به ما گفت: «آن جاده خاکی را که میبینید تا بالای آن تپه رفته است، ما باید شب عملیات به آنجا برویم و توپخانه دشمن را تصرف کنیم.» گردان سلمان یکی از گردانهای تیپ ۲۷ بود که در عملیات فتحالمبین مأمور تصرف توپخانه دشمن شد. شب عملیات رفتیم و توپخانه دشمن را تصرف کردیم. همزمان شهیدقجهای و دیگر نیروهای گردان از منطقه دیگری به خط دشمن زده بودند. روی تپه مقابل هم گردان حبیب توانست تعداد دیگری از توپهای دشمن را سالم به غنیمت بگیرد.
پیکر سوخته حسین
شهید قجهای در عملیات الی بیتالمقدس به شهادت رسید. آن زمان من به قرارگاه فرماندهی مأمور شده بودم و دیگر در گردان سلمان نبودم. حسین و بچههای گردانش روی جاده اهواز- خرمشهر ایستادگی کرده بودند. حسین کشتیگیر بود و در عملیات الی بیتالمقدس آنقدر آر پی جی شلیک کرده بود که از گوشهایش خون آمده بود. حاجحسین ترس را هم ضربه فنی کرده بود. او آنقدر کنار همرزمانش جنگیده بود تا توانسته بودند جاده را حفظ کنند. نحوه شهادت حسین به این صورت بود که میخواست همزمان به یک تانک شلیک کند و خدمه تانک هم در همان لحظه به او شلیک کرده بودند. اصابت گلوله تانک و آتشی که ایجاد کرده بود، تمام بدن حسین را سوزانده بود. با شنیدن خبر شهادتش، رفتم و خودم را به او رساندم. تمام پیکرش سوخته و چیزی باقی نمانده بود.