«او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت؛ چه میگویم؟ چهره ریز نقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است؛ مواظب باش؛ آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی» این روایت سید شهیدان اهل قلم از حاج حسین خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) است که در این گزارش بیشتر از آن میخوانیم.
یک کاربر فضای مجازی در توئیتر نوشت: در اندیشه آن بود که چگونه به دل آتش بزند تا مردم شهر را نجات دهد. اندیشه ای که در دل هر ایرانیخالص موج می زند. شهادت افتخار هر ایرانی است.
از آن جایی که چهره من سبزه بود عراقیها فکر کرده بودند که من هم عراقی هستم به همین خاطر به اتاق عمل بردند و شاید من تنها اسیری باشم که در پاهایم پلاتین گذاشتند و مرا با همان حالت پاهای شکسته و وزنههای آویزان به اولین اردوگاه مفقودین در زادگاه صدام شهر تکریت بردند و 46 ماه در آنجا بودم.
گرچه پوتینهایش لنگهبهلنگه بود؛ اما خط مقدم جنگ را رها نمیکرد. میگوید: موشهای بزرگی در جزیره بودند و شبی نبود که موشها روی ما رژه نروند. گاهی هم پای بچهها را گاز میگرفتند؛ ولی کسی گلایه نمیکرد!
در عملیات والفجر 8 یکی از بچههای فنی درباره «پل خضر» گفت: این پل به محض آمدن هواپیماهای عراقی در نهرهای کنار رودخانه استتار میشود. هست، اما دیده نمیشود.
در بخشی از مقاله شهید باقری در مورد «لایحه مطبوعات» آمده است: بهتر است وزارت اطلاعات و جهانگردی در عوض وضع قوانینی که بیشتر دستوپاگیر روزنامهنگاران شود، مقدماتی را فراهم آورند که با ایجاد ایمان و حس مسئولیت باطنی در مدیران مسئول، به آزادی صد درصد جراید انجامد و این سیاست «آزادی قلم» به وجه نیکوتر اجرا شود.